هدف مقاله این است که  دو نگرش ذهنی یا نرم،  و عینی یا سخت ز ملت و نتایج عملی آنها را در میان اقلیت های ملی/قومی توضیح بدهد. 

هوشنگ نورائی (ایوب حسین بر)

بر متن حاکمیت طولانی تمامیت خواهی مبتنی بر دیدگاههای  قومی و  دینی(فارس مداری و شیعه مداری) از ملت، در ایران، چه در دوران پهلوی و چه  در دوران جمهوری اسلامی، ملزومات ساختن جامعه ای دموکراتیک با درجه ای معقول از پولورالیسم و عدم تمرکز از میان رفت.  شکافهای بین مرکز و پیرامون و بعبارت دیگر شکاف بین آنچه دولت-ملت مدرن  نامیده می شد و گروههای زیر مجموعه این پدیده در ایران، عمیق تر شد و  تبعیضات بعد گسترده ای بخود گرفت.

در روند تداوم  فشار ها و تبعیضات حاکم در ایران،  و ازدیاد و تشدید مناقشات جمهوری اسلامی با کشورهای دیگر، قشری از نخبگان اقلیت های پیرامونی قومی در جهت مقابله با  تبعیضات گسترده  بسوی تعریف و باز تعریف  مقاومت  و سازماندهی خود روی آوردند. هر چند آنها هم در شناسائی، و تعریف وباز تعریف هویت خود بعنوان ملت و یا قوم سیاسی متجانس نبوده و نیستند. حتی همچون جا های دیگر و حتی ایران روی آوری آنها به هویت سیاسی قومی نه مسئله ای گریز ناپذیر بوده، نه همزمان انجام شده  و  نه موضوع تداوم و پیوستگی بوده است. این بدین معنی است که این هویت برای آنها هم موضوع کشف و تحکیم و یا جبر تاریخی نبوده ونیست بلکه تابع أراده سیاسی و ساختن آن در شرایط سیاسی و تاریخی خاصی، در کنش پیچیده و متقابل عوامل محلی، ملی ، منطقه ای وبین المللی،  بوده است.

کنشگران سیاسی اغلب  اقلیت هائی که خود را بعنوان ملت تعریف کردند، از تعریف عینی-ذهنی استالین استفاده کردند. تا زمان انقلاب وتقریبا یک دهه    بعد از انقلاب،  برای این کنشگران این تعریف از ملت   اغلب مفهومی نرم، انعطاف پذیر،  و مسالمت جویانه داشت. آنها خود را جزئی فعال از اپوزیسیون می دیدند که بدنبال یک ایران پولورالیستی و نامتمرکز و تا حدودی دموکراتیک بودند. از این جهت از نظر ماهوی این   جنبش ها خومختاری طلب منطقه ای بودند تا بمعنی خاص خود قومی. در آنزمان هم نگرش انتقادی از مفهوم ملت -چه نرم و چه سخت- جائی نداشت و تعریف استالین از ملت هر چند بشدت دارای ایراد است  بحالت یک پارادیم عمل می کرد و  تمایل نیرومند آن به یک فرایند عینی سازی  و “قوم سازی”  از ملت نادیده گرفته می شد. 

با وجود این، برای اغلب کنشگران جنبش های اقلیت ملی در آن دوران، دوران جنگ سرد، ملت یک هویت سخت، نهائی و عبور ناپذیری و یا هدفی نهائی و در خود نبود بلکه تا حدود زیادی تکیه بر روی خصلت نسبی و ذهنی و نسبتا گذرای آن بود. ملت موضوعی انعطاف پذیر و مبتنی بر با هم اندیشی، تفاهم وهمکاری درجهت رفع تبعیض و بهبود زندگی همه مردم رنجدیده و زحمتکش و در کل کشوربود. بمعنی دیگر ملت یک ظرف کاری و یا شیوه سازماندهی بود تا یک ایدئولوژی ملی. در چنان چهارچوب ترقی خواهانه ای  تحلیل روابط و مناسبات اجتماعی-تاریخی أساس ارزیابی سیاسی بود. نگاه به آینده بود و نوستالژی جای کمتری در محاسبات سیاسی و ایدئولوژیکی داشت. کنشگران آن دوره عمدتا خود را سوسیالیست، ترقیخواه  و پولورالیست می دانستند و نه ناسیوالیست قومی. در این دوران، تفاوتهای اتفاقی (یعنی تفاوتهائی که آدم ها ازبدو تولد به ارث می برند ) به شکاف تبدیل نشده بود، و بعبارت دیگر، این تفاوتها حامل تضاد، تقسیم بندی  و مرزکشی سخت بین ما و دیگران نبود. 

بویژه در دوران بعد از جنگ سرد، بر متنی که  متحدان عمده و سنتی اغلب جنبش های اقلیت ملی/قومی، بویژه اتحاد جماهیر شوروی، بهم پاشیده بود وفشارها، تبعیضات و سرکوبها در ایران همچنان ادامه یافت،  وچشم انداز روشنی برای برقراری دموکراسی و برابری در ایران، وجود نداشت بخش مهمی از فعالان سیاسی به  ناسیونالیسم خالص گرایانه قومی روی آوردند.   بویژه در خارج از ایران، بخشی از قشر متوسط خصومت ومرز کشی را بسوئی هدایت کردند که سیاست هویتی از ملت جنبه ای عینی و سخت  بخود بگیرد. همین دید از ملت اکنون با مفهوم “اشغالگری استعماری”  عجین شده است تا شکاف موجود حتی عمق  بیشتری پیدا کند. در چنین چارچوبی،مشابه با نگرش ناسیونالیسم مسلط،  جای تحلیل های اجتماعی-تاریخی  و طبقاتی را توصیفات ذات گرایانه و آمیخته با نوستالوژی-نگاه به گذشته ای وهم آلود و “طلائی” و خیالفانه کرده است. محصولات ادبی بویژه در حوزه    تاریخ فاقد  درک روشنی از فلسفه تاریخ و تحول  تاریخی است، وقایع، واژه ها و شخصیت ها همه در خارج از شرایط و معانی تاریخی خود بصوردت انجماد واری لیست می شوند تا به ساختن هویت قومی/ملی  بکار بروند. بر همین اساس شخصیت های اسطوره ای و گاه کاملا” خیالی گذشته ای مبهم  از درون غبار های مه آلود دست چین شده ، باز تعریف شده، و منتزع از زمان و مکان تاریخی زمان، و منتزع از مناسبات و پایگاه اجتماعی  و سیاست های خود(مثلا روابط  قبیله ای، فئودالی، برده داری و غیر آن و سیاست های سرکوب و برده سازی و ستمگری و بیرحمی و یا عدالت وخویشتن داری)،  بمثابه  تبلورهویت سیاسی، هویتی سیاسی که خود مساله ای است امروزین و بشدت سیال بکار می روند. اگر ذات گرائی ما قبل تاریخی(پریموردیالیسم) مدتهاست در محافل علمی مرده و یا بیجان شده است در میان  کنشگران نوین قومی اقلیت ها  هم عمیقا جا باز کرده است.

ناسیونالیسم در هرشکلشش، بویژه در شکل قومی خود (چه غالب وشونیستی باشد و چه مغلوب و تحت تبعیض) بهمین شیوه وارد پروسه ای از آفرینش تاریخ و آفرینش هویت شده است. هرچند در نوشتن تاریخ و شیوه ارائه مسائل نمی توان روانشناسی اقلیتی آسیب پذیر را که خود را قربانی تبعیض و نابرابری می بیند و در هیچ گوشه ای از تاریخ رسمی (آنهم تحت تسلط ناسیونالیسم قومی حاکم) جائی برای خود نمی بیند، نادیده گرفت ولی فضیلت اخلاقی که آنها بشدت بدان نیاز دارند با  مبتذل سازی سیاسی و تکنیک های مونتاژ در تاریخنگاری بدست نمی آید.

  فراتر از آن، در چنین فضائی از تعریف هویت بخاطر محافظت از این کلیت “تصوری” که بنام وحدت ظاهر می شود  همه مسائل عمده اجتمای در ارتباط با  مساوات و آزادی مرد و زن، فضای باز برای مباحث جدی و روشنگرانه، ستمگری ، استثمار  اقتصادی، تبعیض و شکاف های طبقاتی در درون ملت خودی از معنی  می افتد و یا صرفا نتیجه بد طینتی دیگران دیده می شود ونه  نتیجه راوابط اجتماعی و سیاسی مشخصی. در چنین حالتی آسایش و رفاه عمومی با توجه به الویت دست یابی به قدرت   اهمیت خود را از دست میدهد.  این ها نتیجه ساده این دیدگاه است که بدون آزادی ملت  آزادی هیچ معنی ندارد. آزادی ملت خودی هم معنی ندارد مگر اینکه بدولت و یا حاکمیت خود برسد، هرچند چنین حاکمیتی در جهان بهم پیوسته کنونی توهمی بیش نیست و رسیدن به آن هم توهمی بررگتر و خسارت آن برای مردم بسیار سنگین، و از آن گذشته منافع و حاکمیت یک قشرکوچک و برگزیده بعنوان منافع و حاکمیت همه مردم و منجمله مردم زحمتکش قلمداد می شود.

 با آنکه چنین درکی از ملت در میان اقلیتی که عملشان واکنشی است بر علیه تبعیض و نابرابری حکومت تمامیت خواه ایران ، جنبه های مهمی از از ستمگری های سیستم سیاسی حاکم را بر ملا می کند. ولی صرف نظر از هر نیت خوبی هم که باشد، شیوه ای که دنبال می شود  غالبا به تمرین ناخوشایندی برای تضعیف و یا حتی نابود کردن  آزادی و ارزش های دموکراتیک و نابود کردن نهاد های مدنی و هموار کردن راه برای نوع دیگری از تمامیت خواهی تبدیل می شود. 

غلبه بر تمامیت خواهی صرفا با چسبیدن به سلایق افراد ویا  تکیه بر چنین کلیت هائی ممکن نیست. اقلیت ها  همه حق دارند و لازم است هم بر علیه ستمگری، تبعیض و نابرابری مبارزه کنند. سخن از ” اکثریت” در کشور های دیکتاتوری و تمامیت خواه معنی ندارد و حتی در دموکراتیک ترین جوامع خطر “دیکتاتوری اکثریت” مشکلی است که هنوز وجود دارد. ولی با توسل به سیاست هویتی وتقویت مرزهای بین ما و دیگران و محصور  کردن خود در زندانی که خصلت ذهنی و نسبی و مداوما تغییرپذیر هویت را نادیده می گیرد،  آزادی و برابری  و مبارزه جدی با تمامیت خواهی تامین نمی شود. 

نگرش سیاسی مبتنی بر خالص گرائی و خاص گرائی در  در خصلت خود با تبعیض و ستمگری عجین است  و بر أساس  چنان منطقی اقلیت های متعددی (بر أساس، تفاوتهای زبانی ، دینی، قبیله ای، محلی، تعبیرات تاریخی و غیر آن که برای متمایز سازی خود ساخته و باز تعریف می شوند) با مرز ها و خواست های مشابهی امکان رشد خواهند داشت که در پروژه های موجود و خالص ناسیونالیسم قومی معمولا نادیده گرفته می شوند و حتی قابل تصور نیستند. این بمعنی ایجاد دشمن مداوم و درگیر شدن در جنگ مداوم و وارد شدن در توازن قوای مداوم است. بعبارتی دیگر زندگی جنگ است و دیگر هیچ و صلح تنها لحظه ای است گذرا در پروسه همین جنگ.   در چنین جنگی و در چنان جامعه ای، امکان تضمین  آزادی و مساوات که مستلزم رشد و تحکیم أحزاب سیاسی متفاوت، رشد آزادانه اندیشه های انتقادی، و  نهادهای مستقل مدنی است محدود و یا از میان می رود. 

همانطوری که قبلا اشاره شد، ارزش ها و یا هویت هائی ی که از تفاوتهای اتفاقی  ناشی می شوند مثل زبان و قوم و دین و یا محل زیست خود بخود  هیچ بار تخاصمی و تقسیم بندی عبور ناپذیری بهمراه ندارند مگر آنکه سیاست های خاصی، در شرایط خاصی از فشار و رقابت، آنها را به  هویت های سیاسی سخت و عینی تبدیل کنند.  ناسیونالیسم (بویژه با خصلت قومی اش) مایل نیست و یا اغلب  توانائی درگیر شدن با مسائل جدی و روشنگرانه شرایط کنونی را ندارد. در چنین چهارچوبی این دید مطلق گرایانه و بمعنی دیگر  بنیادگرایانه رو برشد نهاده است که گویا در مقابل ناسیونالیسم هیچ آلترناتیو دیگری، وجود ندارد. با تاثیر از شرایطی که در جهان گسترش یافته است (برای مثال فرهنگ و ارزش هائی که دونالد ترمپ تبلیغ می کند)، سطحی گری،   هوچی گری، تهمت زنی ، استفاده بی پروایانه از مفاهیم،  نوستالژی شیفته وار، استفاده از زبان رکیک، و بیمایه،  و تکیه بر شایعات و تئوری توطئه  و اطلاعات غلط و ساختگی برای گمراه کردن مردم عادی،  بصورت برگ برنده سیاسی درآمده اند. 

ناسیونالیسم و پوپولیسم مشکلات ملی و جهانی است که  موجب پیدایش  مصیبت های گسترده اس بصورت پاشاندن تخم  نفرت و تصفیه سازی قومی، و بی پروائی به ارزش های اخلاقی و روشنگرانه شده اند. سیاست های  بازاری و عوامفریبانه و بگفته ای معمول کاسب مآبانه و تهی از مسؤلیت، نه تنها  ارزش های اخلاقی را نابود می کند بلکه   تحت عنوان “پراتیک” بهر قیمت، نمی تواند    به آزادی و برابری و حل آلام مردم  کمک کند.  هرچند در میان ناسیونالیست ها (با درک وطن پرستانه) هم کم نیستند افراد و گروههایی که صادقانه و مسولانه تلاش می کنند به طرح مسائل موجود (از زاویه شهروندی) و پولورالیستی بپردازند و از تشنجات ناخواسته دوری کنند.  

سوسیالیسم، لیبرالیسم، کاسموپولیتنیزم، انترناسیونالیسم و اعتقاد به حقوق یونیورسال بشری همه بنحوی  آلترناتیو های  دیگری در مقابل ناسیونالیسم هستند. این آلترناتیوها دعوتی است به دیالوگ، گریز از تخاصم و جنگ و برسمیت شناسی حقوق یونیورسال بشری، نفی هرگونه تبعیض و عدم برابری. بنابراین مسئله بر سر این نیست که از واژه های ملت و یا قوم استفاده شود یا نه و یا یک قوم خود را ملت بنامد یا نه بلکه مسئله بر سر معنی است که به آنها داده می شود؛ و مسئله  بر سر نقد آن نگرش قومی از سیاست است که تبعیض و استثنا سازی،  نابرابری و سرکوب از خصوصیات بالفعل و یا بالقوه آن است.

با درک نرم و یا ذهنی از ملت می توان فراتر از ملت رفت و مفهوم ملت و مرز های فیزیکی و غیرفیزیکی را موضوع گفتمان برای  ایجاد تفاهم و روابط مسالمت آمیز قرار داد چون ملت یک انتخاب سیاسی است. ولی با درک سخت از ملت [درک قومی] صحبت همیشه ازطرد، نفرت،  جنک  و  تصفیه است چون ملت یک سرنوشت داده شده و پدیده ای طبیعی، فطری و یا الهی و غیر قابل مذاکره اتلقی می شود. اما فراتر از این نباید فراموش شود که با انتقاد از  کنشگران اقلیت های ملی/قومی  نمی توان مشکل زیادی را حل کرد چون ناسیونالیسم حاکم که قدرت دولتی را درچنگ خود دارد یک عامل اساسی در ایجاد این همه ناملایمات است. امکان حل و یا کاهش مسائل  بغایت بغرنج اقلیت های قومی تنها به  جامعه ای عادلانه، امن٫  دموکراتیک، عاری از تبعیض و پذیرای  مشارکت گسترده و دیالوگ  در ایران بستگی دارد. ایرانی که در آن حاکمیت شونیسم قومی/دینی مسلط (که تاکنون با  سرکوب بیرحمانه به همسان سازی و یا طرد اقلیت ها پرداخته است) شده  جایگاهش در قدرت محدود شده باشد و آزادی، رفاه و امنیت همگانی در جامعه ای نامتمرکز تامین شود. 

 

ایوب حسین بر (هوشنگ نورائی) -لندن

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)