تجربه انقلاب ها نشان داده است که خشونت‌ها عموما «از پیش» جامعه‎پذیرمی شوند و «از پس» توجیه ناپذیر؛ یعنی پیش از وقوع انقلاب شرایطی حاکم می شود که به حکم ضرورت هر‎چیزی مجاز شمرده می‎شود و ما اصولا با «مسئله خشونت» ‎به‎عنوان موضوعی جدلی در ساحت اندیشه کمتر مواجه ‌هستیم و به عبارتی خشونت به یک «نا‎مسئله» تبدیل می شود؛ اما پس از وقوع انقلاب و گذر از شرایط انقلابی در حین بازاندیشی بر رخدادهای گذشته، بیش از هر مسئله ای با «مسئله خشونت» مواجه می‌شویم و به طرز غریبی «نا‎مسئله» گذشته به «مسئله» امروز تبدیل می شود.

: «مسئله خشونت» چگونه «نا‎مسئله» می شود؟

خشونت های انقلابی پیش از آنکه آگاهانه، به چشم ابزاری برای نیل به هدف به کار‎گرفته شوند به صورت ناآگاهانه در ساحت زبان، در قالب روایت‎هایی با «سویه های دگر‎ستیزانه» در سطح جامعه ظهور می کنند نقل می شوند خوانده می شوند و با کمترین مقاومتی پذیرفته می شوند و در نهایت در قالب نرم ها و هنجارهای اجتماعی جدیدی نهادینه می شوند.

عناصر «دگر‎ستیزانه» در ساحت زبان، در ابتدای امر بسیار حسی و فکر نشده بروز می کنند، با تکرار و گسترش در سطح جامعه تثبیت می شوند و در سیر زنجیره‌ای از کنش و واکنش در جهان عینی به تجربه در می آیند و ریشه‎هایی در واقعیت های ملموس و عینی پیدا می کنند و از ساحت واقعیت ها دوباره در ساحت روایت ها قرار می گیرند و با اندیشه های دیگر در می آمیزند و خود را در قالبی جدیدی باز‎تولید می کنند. «دگر ستیزی» در این مرحله متکی بر تجربه های عینی، با واسطه و فکر شده می شوند و می توانند معطوف به هدفی از پیش تعیین شده در خدمت گرفته شوند.

خشونت پیش از آنکه به عنوان یک ابزار تبدیل به موضوعی برای سنجش در خرد ما شود، از پیش به واسطه تثبیت روایت های دیگری ستیزانه،هنجارها و واقعیت های عینی خود را چنان می آفریند که به‎عنوان امری گریز‎ناپذیر به حکم ضرورت پذیرفته می شود و خود به خود بدون آنکه تبدیل به «مسئله» ای شده باشد به کار گرفته می شود.

اما چگونه می شود خشونت را تبدیل به «مسئله » کرد؟

نقد بر زبان گفتگو و سنجش روایت ها، انگاشته ها و گفتمان های پذیرفته شده در سطح جامعه، ابزاری است برای تشخیص سویه های «دگر‎ستیزانه» در زبان و اندیشه ها، تا پیش از آنکه در سیر وقایع، هنجارها و ضروریات خود را بی‎آفریند و همچون امری مسلم و تردید‎ناپذیر بر خرد جمعی جامعه حاکم شود قابل پیشگیری و اصلاح باشد.

سویه های دگر‎ستیزانه در زبان و روایت ها،چون در بدو امر حسی و فکر‎نشده هستند و به خودآگاهی در نیامده‎اند و درپی آن اراده‌ی روشن برای به عمل در آوردن آنها وجود ندارد، ممکن است برخود راوی نیز مستتر باشند و راوی نداند گفتمانی که در سطح جامعه ترویج میکند چه ارزش هایی را تثبیت می کند، عامل چه خشونتی در آینده خواهد بود؟ چرا که روایت ها و اندیشه ها تماما محصول ذهن یک سوژه یا راوی نیستند تا بر همه ابعاد آن مسلط باشد.

اما زبان نقد، خود چگونه می تواند عاری از سویه های دگر ستیزانه باشد؟

برای فهم ابژکتیو و عینی از یک پدیده و تخفیف پیش‎داوری ها و پرهیز از افتادن در دام «انگیزه شناسی»ها، باید ابتدا بکوشیم که «اندیشه» را از «اندیشنده»یا «روایت» را از «راوی» جدا کنیم و دوباره به آن بنگریم. اگرچه این تمایزگذاری‌ها به شکل مطلق‎اش برای ذهن ما مقدور نیستند ولی همانطور که پیش‎تر به آن پرداختیم اندیشه ها چون تماما محصول یک ذهن و یک گروه نیستند باید به آن فراتر از راوی و اندیشنده نگریست.

تجربه خشونت های انقلابی نشان می دهد که دگر‎ستیزی می تواند چنان هنجارهای جامعه را دستخوش تغییر قرار دهد که هر امر غیر‎اخلاقی نیز برای نیل به هدف مجاز شمرده شود، سوژه های سیاسی در ساحت اندیشه ها و روایت ها،دست به بازنمایی جهانی دوقطبی از خیر و شر می زند و برای تسهیل در عمل انقلابی خود «شر» را نه محصول یک فرآیند، بلکه در ذات یک فرد یا گروه قرار می دهند و تجسم «شر» را با خود «شر» برابر می گیرند و برای کسب خیر جمعی خود را ملزم به حذف آن فرد یا گروه «شرور» به هر طریقی می دانند. این نگرش ذات گرایانه به «شر»، در سطح جامعه با تشدید دوقطبی های سیاسی، تعمیق شکاف های طبقاتی و حذف زمینه های عینی گفتگو و فهم دیگری در عرصه عمومی تقویت می شوند و در لحظات بحران و آشوب پیامدهای ویرانگر خود را نشان می دهند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)