زمان تبلیغات دهمین دوره ریاست جمهوری توی ستاد انتخابانی موسوی باهاش دوست شدم. قبلا دوستای تراجنسی داشتم، ولی این با بقیه متفاوت بود. وقتی عکساش رو بهم نشون میداد، ترس داشت که بقیه نبینن. ذوق میکرد وقتی بهش میگفتم چقد زیبا شدی و چقد خوشگلتر هستی. اینجوری بود که بهم هی نزدیکتر میشد.
پسر سوم یک خانوادهی مذهبی از مشهد و پدرش حاجی بازاری بود. پذیرش اینکه پسرش رفتاری غیر رفتار جنسیت داشته باشد، بیآبرویی بزرگی براش بود. وقتی باهام حرف میزد همیشه غم خاصی داشت. وقتی عکساش رو بهم نشون داد با آرایش و لباس زنانه و من ذوق کردم از این همه زیبایی، گفت به تعداد موهای سرم از پدر و برادرام برای لباس پوشیدن کتک خوردم.
برای اینکه باباش ثابت کنه پسرش مرد هست به زور دامادش کرده بود. میگفت روز عروسیم عذاب آورترین روز زندگیم بود. دوست داشتم اون روز من لباس عروس بپوشم. عروس بعد از یک ماه درخواست طلاق داده بود . از همهی طرد شدنهای اجتماعی متنفر بود. میگفت مگر من چیکار کردم؟! من مگه جانی هستم؟! مگه قاتلم؟! که جامعه اینجوری طردم میکنه!
ما تو ستاد تیم تبلیغات شهری بودیم و منطقههای مختلف میرفتیم برای تبلیغات. بعد از مدتی به دلیل حساسیت و برخورد بد دیگران و برای اینکه اسم ستاد بد درنیاد، بهش اجازه ندادن همراه تیم تبلیغات شهری باشه و گذاشتنش سر کار دفتری!
سعی میکرد خودش رو از پسرای دیگه دور کنه چون حس ناامنی بهش دست میداد. سخت کار میکرد تا بتونه پول عمل تغییر جنسیتش رو جور کنه. خانواده بعد از طلاق همسرش طردش کرده بودند. میگفت باید برم، باید برم، ولی نمیدونم کجا! جایی که خودم باشم. جایی که من رو همینجوری قبول داشته باشن…
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.