مهلت قانونی ثبتنام نامزدهای ریاست جمهوری در ساعت شش عصر روز شنبه ۲۱ اردیبهشت به پایان رسید و محمد خاتمی به همان ترتیبی که خصوصاً طی هفتۀ اخیر انتظار می‌رفت برای ثبتنام به وزارت کشور نرفت، ولی اکبر هاشمی رفسنجانی در آخرین ساعت به کاروان پرتعداد نامزدهای ثبت نام کرده پیوست. معنای سیاسی نیامدن خاتمی و آمدن هاشمی را دشوار بتوان یکسان ندانست. چهره‌ها و گروه‌های اصلاح‌طلب در فضا می‌پراکنده‌اند که خاتمی در قیاس با هاشمی از توانایی‌های بیشتری برای جذب آرای مردم برخوردار بود. هاشمی، در عوض، برای گذر از مانع شورای نگهبان و متعاقباً چانه‌زنی با قدرت حاکم و بسیج نیرو از بطن هیأت حاکمه و دستگاه‌های عریض و طویلش در قیاس با خاتمی بس کارآمدتر بوده است. و اصلاح‌طلبان از خیر آرای مردمی گذشتند تا چاقوی چانه‌زنی‌شان با دستگاه قدرت حاکم را تیزتر نگه دارند. وجه اشتراک معنای سیاسی نیامدن خاتمی و آمدن رفسنجانی دقیقاً در همین نکته نهفته است: عزم جزم کلیت نیروهای اصلاح‌طلب برای اتکای کمتر بر نیروهای مردمی به منزلۀ نیروی تغییر و متقابلاً تمرکز بیشتر بر چانه‌زنی و بده‌بستان با قدرت حاکم در جهت قبضۀ بخشی از قدرت سیاسی، چرخش نگاه از پایین به بالا، از نیروهای مردمی به نخبگان هیأت حاکمه، از صحنۀ روشن افکار عمومی به دهلیزهای تاریک قدرت سیاسی.

جنبش سبز از فردای ۲۲ خرداد ۸۸ کوشید دقیقاً از این نگاه فراتر رود. وقتی نگذاشتند که جابجایی حتی بخشی از قدرت سیاسی و چرخش حتی بخشی از نخبگان سیاسی با آرای مردم به وقوع بپیوندد، بخش‌های گسترده‌ای از همین مردم گرچه رأی دادن را موجه می‌دانستند، شدند معترضان خیابانی و کوشیدند با فراتر رفتن از کنش رأی دادن و خلق انواع دیگری از مشارکت سیاسی، رأیشان را به توان خویشتن مشروعیت ببخشند. جنبش سبز چهبسا ناخواسته کوشید بازی مشارکتِ سیاسیِ محدود و صوری اما منظم و تکراریِ رأیدادن هر چهار سال یکبار را به انواع پرهزینه‌تر اما مردمی‌تر مشارکت سیاسی عروج دهد.

ورود رفسنجانی به انتخابات البته با نوعی مبارزه‌جویی با خامنه‌ای، سپاه و بخش‌های تندروی هیئت حاکمه همراه است که به همراهی بدنه‌ای مردمی و پایگاه توده‌ای قابل توجه نیاز دارد. هیچ یک از زیرکی‌ها و سیاست‌دانی‌هایی که به رفسنجانی نسبت می‌دهند در سالیان گذشته نتوانسته روند عقب راندن او و همراهانش از قدرت را کند بکند و او این بار هم او نه به پشتوانه روابط مرموزش در شبکه تودرتوی قدرت در جمهوری اسلامی، که با اتکا بر نمایندگی نارضایتی عمومی ممکن است راه به جایی ببرد. اما عاملیت فعال و مشارکت سیاسی گسترده قشرهای مختلف ناراضی با کارزار انتخاباتی در چارچوب جمهوری اسلامی نمی‌خواند. شعار «مرگ بر دیکتاتور»، که نتیجه منطقی «رای من کو» بود، جایی در آن ندارد. حتی خود «رای من کو» هم به دشواری بتواند مجال طرح پیدا کند، که شرکت دوباره در انتخابات پیشاپیش اطلاع از این را که می‌دانیم رای‌هایمان کجا است فرض گرفته است.

رفسنجانی ناگزیر است هواداران خود را به میدان بکشد تا چنگ و دندانی به رقیب نشان دهد و البته ناچار است آنان را به شدت کنترل کند، مبادا از فعالیت‌های انتخاباتی «بوی فتنه» به مشام طرف مقابل بخورد و مجال حضور در آن از اصلاح‌طلبان گرفته شود. رفسنجانی از تغییری بنیادین نخواهد گفت، بلکه منادی اعتدال و بازگشت امور به وضع عادی خودشان خواهد بود؛ شاید برای آزادی بخش‌هایی از زندانیان سیاسی کنونی چانه بزند، اما با اصل زندان سیاسی هیچ مشکلی ندارد؛سیاست رفسنجانی از خیابان نمی‌گذرد، به سرعت از آن رد می‌شود؛ مردم را به صحنه نمی‌کشد، سیاهی‌لشگر می‌خواهد؛ کوتاه آنکه رفسنجانی برای موفقیت به یک جنبش سبز بدون جنبش سبز نیاز دارد.

و در راه ساختن این جنبش بی جنبش باید درباره رفسنجانی دروغ گفت. هر اشاره‌ای به سابقه او، به شیوه سیاست‌ورزی او و به سیاست‌های ویرانگری که بنیاد گذاشته، باید به یک امای بزرگ ختم شود که همه نقاط منفی را در خود حل می‌کند و از رفسنجانی اعاده حیثیت؛ رفسنجانی چه و چه و چه است «اما» تنها او است که اکنون می‌تواند مردم را نجات دهد. نجات از چه؟ از احمدی‌نژاد. و این دومین محور اساسی در عقب‌گردی است که اصلاح‌طلبان به هواداران خود تحمیل می‌کنند، هوادارانی که در جنبش سبز به نقد کلیت جمهوری اسلامی رسیده بودند. مساله دلبستگی به شعارهای تند و تیز نیست؛ اصلاح‌طلبان در نقد احمدی‌نژاد باید او را انحرافی از اصل نظام جلوه دهند و روندهای اساسی دو دهه اخیر را بپوشانند.

قدرت‌گیری فزاینده سپاه به عنوان هیولایی اقتصادی-سیاسی-نظامی-امنیتی زیر چشم‌های رفسنجانی و خاتمی اتفاق افتاد و اصلاح‌طلبان اکنون خود را در موقعیتی نمی‌بینند که از این روند خرده بگیرند. خصوصی‌سازی، حذف سوبسید و تضعیف نیروی کار سیاستی بود که رفسنجانی آغاز کرد، خاتمی زرادخانه ایدئولوژیکش را ساخت و احمدی‌نژاد به انجامش رساند. دردسر جاه‌طلبی هسته‌ای جمهوری اسلامی نیز از دوره رفسنجانی و خاتمی شروع شد، نه احمدی‌نژاد. اما جنبش سبز در کمتر از چند روز پس از تولدش از شخص احمدی‌نژاد، به عنوان کانون نفرت عمومی، گذشت و نقدهایی کلی و ساختاری را پیش کشید، بی‌پروای آن که نقدهایش هزینه‌ای داشته باشند.

هم نیامدن خاتمی و هم آمدن هاشمی در واقع بازتاب سقوطی است در جهت عکس. خاتمی نیامد چون معتقد بود آمدنش هزینه‌زا است، هاشمی آمد فقط به شرط عدم مخالفت مقام رهبری. جنبش سبز نه از هزینه دادن هراسید و نه در پی جلب رضایت رهبر بود. چنین بود که نوع دیگری از مشارکت سیاسی را برگزید، مشارکتی پرهزینه‌تر اما مردمی‌تر. جنبش سبز از رأیدادن فراتر رفت تا به آرای مردمی مشروعیت بخشد. اصلاح‌طلبان می‌کوشند برای رأیدادن مشروعیت‌زایی کنند تا از انواع دیگر مشارکت سیاسی که یه فراتر از مجرای تنگ و بی‌سرانجامِ انتخابات فرامی‌روید مشروعیت‌زدایی کرده باشند. فراخواندن دوباره مردم برای مشارکت انتخاباتی و ریختن آرا به صنوق اصلاح‌طلبان آیا لباس تزویری نیست که بر تن پایان سیاست مردمی کرده‌اند؟

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com