در بین گرایشات مختلفی که در مخالفت با جمهوری اسلامی فعال هستند، از جمله می‌توان به جریانی اشاره داشت که در مقوله سیاسی با نام دست‌راستی شناخته می‌شود.

این جریان که گرایش‌های مختلفی را شامل می‌شود، بهترین امکان برای معرفی خود را در بهره‌مند شدن از مقبولیت نسبی آقای رضا پهلوی در بین حامیانش و تلاش برای بهره‌وری از موقعیت سیاسی و خانوادگی او، یافته است، علیرغم اینکه آگاه است که آقای پهلوی از داشتن یک چهره کاریزماتیک و با‌ آتوریته در بین مردم محروم است.

بهروز ورزنده

این جریان در رابطه با مسئله قدرت سیاسی عمدتاً در پی جابجائی آن و در تلاش برای به‌دست گرفتنِ هرچه سریع‌تر حاکمیت و احیای دوران محمدرضاشاهی با تمامی ویژگی‌های مثبت و منفی آن میباشد. و در تلاش برای ترسیم چهره‌ای مقبول و مردم‌پسند برای آن رژیم سعی دارد رژیم پهلوی را نه با جوامع کم‌و‌بیش آزاد و دموکراتیک بلکه با رژیمی واپسگرا و کاملاً ضد‌دموکراتیک همچون جمهوری اسلامی، مقایسه کرده و از این طریق اعتباری غیرواقعی برای آن دست و پا کند، زیرا که به‌خوبی واقف است مقایسه آن رژیم با دموکراسیهای آزاد جهان، ماهیت استبدادی آن را آشکارتر خواهد کرد.

اینها برخلاف آنچه که واقعیت‌های امروز جامعه نشان میدهد و برخلاف آنچه که جنبش زن، زندگی، آزادی طلب میکند و بی‌توجه به آنچه که نیاز تاریخی جامعه ایران هست، یعنی گذر از ساختار حکومتی دیکتاتوری به جامعهای آزاد و دموکراتیک، هنوز هم قائل به نیروی مستقل خود مردم در تعیین سرنوشت خویش نبوده و بر این باورند که مردم ایران به یک حاکم و رهبری نیاز دارند که سکان زندگی آنها و نیز حکومت را بهدست گیرد و آنها را به سمت بهشت برین هدایت نماید و جامعهای ایدهآل برای آنها بنا کند.

در‌صورتی‌که دقیقاً وجود همین نهادهای مدنی مستقل و مردمی است که مانع پیدایش و استقرار یک دیکتاتوری جدید می‌شود. سپردن سکان رهبری مبارزات مردمی و حکومت آینده به‌دست یک نفر یا یک جریان خاص و یا یک حزب واحد، بدون شک نتیجه‌ای جز پاگرفتن یک دیکتاتوری جدید ندارد. وجود تشکلات، نهادها و احزاب مختلف، چه در پروسه گذار از جمهوری اسلامی و چه بعد از آن شرط لازم و حیاتی برای استقرار یک ساختار دموکراتیک و ممانعت از پاگرفتن دیکتاتوری است.

برای برپائی و حفظ دموکراسی نمی‌توان و نباید به صداقت و نیت خیر و شایستگی این یا آن شخص، حزب یا جریان خاصی اعتماد و باور داشت، زیرا که هیچ تضمینی نیست که آنها در آینده و بعد از به‌دست گرفتن قدرت هم در صداقت یا نیت خیرشان باقی بمانند. این را تاریخ به‌دفعات و در تمام جوامع نشان داده است. این امر فقط با پی‌ریزی و استقرار یک ساختار منسجم سیاسی، قضائی و قانونی و تضمین خدشه‌ناپذیر آزادی‌های فردی، اجتماعی، سیاسی و حق انتخاب میسر است و استوار می‌‌تواند بماند.

جریان راست با اعتقاد به چنین تصویری از مردمی با ویژگی‌های فوق، به این نتیجه می‌رسد که می‌تواند از این ویژگی‌های آنها به‌ نفع خود بهره‌برداری نماید.

مردمی که توسط رژیم آخوندی فعلی به شدیدترین وجهی سرکوب شده و به فقر و فلاکت کشانده شده‌اند، به راحتی می‌توانند این ظرفیت را داشته باشند که در نفرت از رژیم فعلی در دام چنین فریب‌هائی گرفتار شوند، همانطور که مردم در سال‌های قبل از ۵۷ نیز در نفرت از رژیم سلطنتی شیفته بازی‌های عوام‌فریبانه خمینی گشتند.

متأسفانه نه‌تنها توده‌های وسیع مردم، بلکه حتی برخی روشنفکران و فعالین سیاسی ایران هم هنوز آن‌چنان که باید به اهمیت این موضوع واقف نیستند. بیهوده نیست که می‌بینیم بسیاری از آنها صحبت از ضرورت هژمونی این یا آن شخص و جریان را در جنبش اخیر زن، زندگی، آزادی دارند. و شاهدیم که اخیراٌ با مطرح شدن شخصیتی چون رضا پهلوی برخی از آنها به‌فوریت گرد وی حلقه زده‌اند.

این نکته‌ای است که طبعاً از چشم جریانات سلطنت‌طلب که مجموعه‌ای از دستجات و گروه‌های راست میانه تا راست رادیکال آریائی را شامل می‌شوند، به‌دور نیست.

اینها که احتمالاً به‌دلیل نا‌مأنوس بودن مقوله سلطنت، منشعب از ریشه سلاطین، دیگر تمایلی به استفاده از لقب سلطنت‌طلب را ندارند و بیشتر از لفظ پادشاهی‌خواه استفاده می‌کنند، همگی‌شان، از گروه راسیستی فَرَشگرد (شبکه سیاسی شاهزاده رضا پهلوی) و ایران نوین گرفته تا حزب مشروطه ایران، ترجیحاً خود را در پشت نام شخص رضا پهلوی و تحت عنوان جریان پادشاهی‌خواه ارائه می‌نمایند. (واژه فَرَشگرد دارای مفهوم و ریشه دینی و معادل است با واژه معاد در ادیان سامی). مسلماً نقش ناسیونالیسم آریانژادی در میان سلطنت‌طلبان بسیار تعیین کننده است.

آنها که در واقع جزء کوچکی در درون اپوزیسیون مخالف جمهوری اسلامی هستند، و نیز پیروان بسیار کمی در کل جامعه دارند، متأسفانه دچار این توهم آزمندانه هستند که گویا تنها و یا مهم‌ترین نیروی سیاسی می‌باشند و در نتیجه به خود اجازه می‌دهند که در برخورد به سایر گروه‌ها و جریانات، که آنها را رقیب خود تصور می‌نمایند، بسیار خشن و با نفرت عمل ‌کنند.

برخی از مشخصات ویژه و آشکار اکثریت آنها به‌طور مختصر عبارتند از: بد دهنی و توهین نسبت به همه مخالفین سیاسی خود، استفاده از شعارهای رکیک جنسیتی و ضد زن در تظاهرات ضد رژیمی، به‌هم‌بافتن دروغ‌های بی‌حساب و کتاب برعلیه هر کس و هر جریانی که با آنها همراه نیست، نفی و انکار سایر گروه‌ها و جریانات غیر خودی، شعارهای تهاجمی بر ضد سایر گروه‌ها در تظاهرات مختلف، سعی در قالب‌کردن رضا پهلوی به‌عنوان شاه آینده ایران با استفاده از شعارهائی همچون جاوید شاه، توسل و اتکاء عمده و آشکار به قدرت‌های خارجی برای سرنگونی رژیم آخوندی و نیز تمایلات باطنی در استفاده از روش‌های قهر و خشونت فیزیکی در مبارزات ضد رژیمی‌شان.

از دیگر ویژگی‌های آنها می‌توان به عدم رواداری و بی‌احترامی آنها به عقاید و نظریات دیگران اشاره داشت. روش اصلی آنها در برخورد به دیگران عمدتاً بر حذف، تخریب، تهمت، افترا و حتی فحاشی استوار است. واژه‌هایی چون “خائن”، “مزدور”، “وطن‌فروش”، “ضدانقلاب”، “گروهگ”، “اغتشاش‌گر”، “فتنه‌گر”، “خس و خاشاک”، “بزغاله و گوسفند” و مانند آن راهکارهای اصلی آنها برای حذف دیگران است، واژه هائی که عیناً در رژیم گذشته پهلوی و رژیم کنونی جمهوری اسلامی مورد استفاده قرار گرفته و می‌گیرند.

این چنین بینش و عملکردی به‌خوبی بیانگر منش و فرهنگ مستبدانه و غیردموکراتیک آنها است. زیرا که در یک فرهنگ مبارزاتی دموکراتیک، رواداری، احترام به عقاید دیگران و استدلال‌آوری اساس گفتگو و کنش‌ورزی است، در‌حالی‌که مخالفت و مبارزه اینها با رژیم فعلی عمدتاً با هدف بازگشت به قدرت انجام می‌گیرد، و در این راه و در حمله به گروه‌های دیگر استفاده از هر وسیله‌ای برایشان مجاز می‌باشد.

دلیل حملات اینان به گروه‌های دیگر عمدتاً ناشی از این است، و این را به صراحت نیز بیان می‌دارند، که دیگران برخلاف میل آنها “رهبری” شخص رضا پهلوی در مبارزات کنونی و یا به‌عنوان “شاه آینده ایران” را نمی‌پذیرند. بر این مبنا مفهوم واقعی شعار زن، زندگی، آزادی برای آنها عملاً عبارت است از: زن، زندگی و پهلوی. خواست آزادی، اگرچه نه در حرف، ولی عملاً و با توجه به منش و اهداف سیاسی آنها، چندان جائی در مطالبات سیاسی آنها ندارد و یا محدود است به آزادی برای اقشار صاحب نفوذ و خودی و نه برای عموم. آنها مخالف گسترش این حق به طبقات پائین‌تر می‌باشند، زیرا که گسترش بیشتر آن منجر به درخواست امتیازات بیشتر در جامعه می‌شود، که آنها چندان با آن موافق نیستند.

نیروی سیاسی اصلی اینها، که جریانی محافظه‌کار با پایه اجتماعی راست و غیردموکراتیک هستند، برخلاف ادعای آنها، عمدتاً از وابستگان و بازماندگان دستگاه حکومتی پهلوی تشکیل شده است. البته در این اواخر آنها تا اندازه‌ای موفق شده‌اند که با شعارهای تند‌و‌تیز و حملاتی‌اشان علیه رژیم حاکم و با تخریب و عوام‌فریبی علیه سایرین، مازاد بر هواداران سنتی‌اشان بخش معدودی از نیروی نسل جوان کنونی را نیز که آن دوران را تجربه نکرده‌‌اند به‌طرف خود جلب نمایند. البته بسیاری از این پیروان جدید با روشن‌تر شدن ماهیت پوپولیستی اینان بتدریج از آنها دوری می‌گیرند.

ضدیت اینها با دیگر جریانات سیاسی در حدی است که شرکت رضا پهلوی در گروه همبستگی مهسا به همراه سایر شخصیت‌هایِ غیر‌سطنت‌طلب برایشان غیر قابل تحمل بود، و باعث شد که او را، علیرغم ارادت‌اشان به وی، به‌خاطر این “گناه کبیره” مورد توبیخ و سرزنش شدید قرار دهند.

آنها مرتباً و البته برای حفظ ظاهر و توجیه خود دم از وحدت و همکاری در مقابل رژیم می‌زنند ولی عملاً کلیه اقدامات و اظهارات آنها تک‌روی و تبلیغ نفرت و ابراز خشونت علیه سایرین و عملاً در جهت نفاق و دو دستگی است. شعارهائی همچون “رهبر ما پهلویه، هر که نگه اجنبیه” و یا آرزوی مرگ کردن برای سایر جریاناتِ به‌قول آنها مفسد، فقط یک نمونه از این تک‌روی‌ها و ضدیت با همبستگی و همکاری، و نیز نماد اقتدارگرایی و انحصارطلبی است. پافشاری شدید آنها بر درفش و پرچم شیر و خورشید با شمشیری در دست نمونه دیگری از این روحیه و خلق‌و‌خوی آمرانه و انحصارطلبانه آنهاست.

در شعارهای اینها خبری از خواسته‌های عدالت‌طلبانه و یا خواسته‌‌های مطالباتیِ اقشار زحمتکش جامعه مشهود نیست. زیرا که گرایش اصلی جریانات راست و محافظه‌کار عموماً و در تمام جوامع، در سمت و سوی منافع اقشار صاحب‌امتیاز و از نظر اقتصادی بالای جامعه است.

آنها به ظاهر و بنا بر شرایط حاکم دم از آزادی و دموکراسی می‌زنند، ولی عملاً رفتار و کردارشان در خلافِ جهت ادعایشان می‌باشد. نمونه این نوع رفتارهای مستبدانه و غیردموکراتیک را می‌توان در به‌هم‌زدن تجمع‌ها، شلوغ کردن‌ها و جوسازی‌ها‌، تحمیل شعارهای معینی به افراد و تظاهرکنندگان، استفاده از پرچم، تصاویر و شعارهای خارج از توافق جمعی، و مانند آن شاهد بود.

آنها برای به نمایش گذاردن تابلوئی عامه‌پسند از خود، مناسب‌ترین امکان را پنهان شدن در پشت نام رضا پهلوی یافته‌اند. بنابراین می‌توان فهمید که چرا مصراً در تلاشند تا وی را علیرغم عدم تمایل شخصی‌اش و زیر سؤال بودن پتانسیل ظرفیتی وی به تقبل نقش ولیعهدی برای رسیدن به پادشاهی وادارند، و از این راه سعی در کشاندن او به سمت و سوی اهداف و مقاصد خود دارند.

آنها که همگی‌شان جریاناتی انحصارطلب و تمامیت‌خواه هستند و به غیر از خود برای هیچ بینش و جریانی حقانیتی قائل نیستند، عمده سعی‌اشان قبضه کردن جنبش مردمی و انقلابی کنونی و نفی سایر گروه‌ها و جریانات سیاسی و مبارزاتی است.

آنها بر این تصور واهی و بی‌اساس، که ناشی از دوری و عدم شناخت‌شان از واقعیت‌های جامعه ایران است، می‌باشند که گویا مردم ایران بی‌صبرانه منتظر ورود “رهبر معظم” جدید، آقای رضا پهلوی هستند. باید گفت که آنها به‌دلیل این عدم شناخت و توهمات آزمندانه‌شان، پای خود را کمی درازتر از وزنه واقعی خود دراز کرده‌اند.

آنها اکنون با رفتار، گفتار و کردارشان، و در واقع به‌دست خودشان، نقاب از چهره برگرفته و ماهیت واقعی‌اشان را برای سایر شرکت کنندگان در جنبش به‌نمایش گذاشته‌اند. اینکه ادعا شود که خود آقای رضا پهلوی و یا بخشی از هواداران وی در این حرکات و بیانات شرکت ندارند، به‌معنای تبرئه و تطهیر اینها نیست، زیرا که اینها هیچگاه هیچ موضعی در محکومیت این‌گونه نمایشات مشمئزکننده ابراز نداشته‌اند.

علیرغم این، گویا خود شخص رضا پهلوی تا اندازه‌ای به ناخوشایندی رفتار این هواداران پروپاقرص خود  واقف گشته و می‌داند که این بدنامی‌ها برای او امتیاز مثبتی نمی‌تواند باشد. بارها در جلسات عمومی درباره این جریانات و ماهیت آنها و طرفداری‌اشان از او، از وی سؤال شده است و او که نمی‌توانسته بدنامی آنها را منکر شود تنها راه فرار را در این یافته است که بگوید اینها اگرچه خود را طرفدار وی می‌نامند ولی شاید هم که واقعاً چنین نباشند.

طبعاً بیان توجیحانه این مطلب توسط وی، آنهم در سطحی چنین خفیف و در واقع نمایشی در مقابل سؤالات بسیار جدی افکار عمومی، فقط می‌تواند جنبه تعارف داشته و به‌مفهوم فرار رو به جلو باشد.

ولی به‌خوبی آشکار است که واقعیت غیر از آنی است که او ابراز می‌نماید. او هیچگاه حساب خود را از این دستجات دست‌راستی مستبد و تندخوی جدا ویا آشکار نکرده است. البته روشن است که او به پشتیبانی و الطاف این جریانات از خود نیاز دارد وگرنه امکان معرفی کردن خود به‌عنوان یک جریان مطرح و بانام‌و‌مقام در بین مردم و یا حاضر شدن با‌ نام “نماینده مردم ایران” در برابر بعضی قدرت‌های صاحب‌نام خارجی، را نمی‌تواند داشته باشد، بویژه اینکه اعتبار او در بین طرفدارانش عمدتاً به خاطر نقش پدرش می‌باشد.

حاکم بودن این نیاز دوطرفه نسبت به یکدیگر و تاثیر و نفوذ جریان راست بر شخص رضا پهلوی، باعث شده است که این جریاناتِ کم و بیش رادیکالِ دست‌راستی و بعضاً راسیستی علاوه بر پنهان شدن در پشت نام وی، همچنین سعی دارند که از کم‌تجربگی شخص وی، به‌نفع خود استفاده کرده و از او در جهت منافع سیاسی و گروهی خود بهره گیرند. متقابلاً وی نیز، که هواداری آنها را واقعی و خالصانه می‌پندارد رابطه گرم و صمیمانه‌ای را با اینها پی ریخته است.

همانطور که این جریانات خود را پیرو شخص وی معرفی می‌کنند وی نیز روابط حسنه‌ای با آنها داشته و دارد. در پایه‌گذاری و ایجاد بیشتر اینها او مستقیم و یا غیر مستقیم سهیم بوده است. یکی از نقاط اشتراک او با این گروه‌ها در این است که او هم همچون آنها هیچگاه انتقادی را بر شیوه‌های ضد دموکراتیک پدر خود ابراز نداشته است. و این خود دلیل آشکاری است بر درک و پایبندی هر دوی آنها از مقوله آزادی و دموکراسی.

باید پرسید: کسانی که امروز و در‌حالی که هنوز در قدرت نیستند، به‌علت داشتن چنین درک و برداشتی از آزادی و دموکراسی، به‌خود اجازه می‌دهند که هر رفتار خشن و اقتدارگرایانه‌ای را همراه با ابراز نفرت و بد‌دهنی علیه هر بینش و جریانی اعمال نمایند، پس در فردای احتمالی دست‌یابی به قدرت چه سرنوشتی را برای این ملت زجر‌دیده و اسیر در‌بندِ قرن‌ها استبداد، رقم خواهند زد؟ آیا جز این است که سعی در خاموش کردن هر صدای دیگری خواهند داشت؟ و دیکتاتوری دیگری را جایگزین قبلی‌ها خواهند کرد؟

مسلماً تاریخ تکرار مکررات نیست و می‌توان و باید فراتر از گذشته رفت. اما آنچه بر سر روشنفکران در دوره حاکمیت پدر و پدر بزرگ وی پیش آمد، که مسلماً در شکل‌گیری انقلاب بهمن نقش داشت و به تراژدی بدل گشت، هم می‌تواند فردا به تراژدی دیگری ختم شود.

یکی از نمونه‌هائی که این جریانات موفق شده‌اند از وجود او به نفع خود استفاده نموده و از او در جهت منافع خود بهره‌برداری کنند، داستان راه‌اندازی بازی “وکالت از طرف ۸۵ میلیون مردم ایران” بود. او که با اتکا و پشتگرمی به این جریانات بر این تصور بود که حال پشتیبانی عظیم اکثریتی قابل توجه را کسب خواهد کرد، وارد این بازی بی‌حاصل کودکانه شد ولی نتیجه‌ای که از این آکسیون حاصل شد برای او آنچنان که باید خوشایند نبود. بنظر می‌رسد که او نیز خود به بی‌حاصل بودن آن واقف گشته و نادم می‌باشد.

اگر به لیست مشاورین و پیروان او دقیق شویم، به شناخت دقیق‌تری از این دستان پنهان و آشکار حامیان او دست خواهیم یافت. در این لیست به‌نام کسانی برمی‌خوریم که به هیچ وجه دارای سوابق سیاسی پاک و منزهی نمی‌باشند. کسانی همچون پرویز ثابتی*، شهریار آهی* ….. و نیز اعضای فرقه راسیستی فَرَشگرد و برخی راست‌گرایان افراطی دیگر طبعاً در جهت‌یابی و تنظیم سیاست‌ها و مواضع او نقش دارند و می‌توانند در واقع تحت نام او سیاست‌های خود را اعمال نمایند، بویژه این که او خود شخصاً به‌دلیل کم‌تجربگی دارای نظریات چندان منسجم و درخشانی هم نیست و بارها مواضع و سیاست‌هایش را تغییر داده و یا پروژه‌هائی را پی ریخته است که اکثر آنها با شکست روبرو شده‌اند.

این نفوذ و اثرگذاریِ آنان بر شخص وی و  نیز تمایلات برتری‌طلبانه خود وی، که ریشه در مبانی نظری و طبقاتی او دارد، باعث شده است که گرایش به راست هرچه بیشتر در وی تقویت شود.

دلیل این کم‌تجربگی آن است که او تا همین چند سال پیش و در تمام دوران جوانی‌اش به‌عنوان فردی عادی همچون دیگران به زندگی شخصی خود مشغول بوده و شرکت فعالی در مبارزات مردم ایران نداشته است، و عمدتاً بعد از پاگرفتن مبارزات سال‌های اخیر است که همچون بسیاری افراد دیگر به شرکت در مبارزات ترغیب شده است. اظهار تمایل وی به ارجحیت جمهوری بر پادشاهی نیز مربوط به همین دوران و شناختی است که او از خود داشته است. شواهد ولی گویای آن است که این تمایل امروزه دیگر به‌دلیل توهمی که بر او الغاء شده است، مقبولیت چندانی در نزد وی ندارد.

او که در ابتدا سعی داشت با نشان دادن چهره‌ای به‌ظاهر متواضعانه و مردمی و فاصله گرفتن از ساختار موروثی پادشاهی و اظهار تمایل محجوبانه و مشروط، همراه با اما و اگر، به نظام حکومتی جمهوری، مقبولیتی نسبی و عامه‌پسند برای خود ترسیم نماید، اکنون و در نتیجه تلقینات و تلقیات جناح راست و احتمالاً تمایل شخصی خود، سمت و سوی خود را “تصحیح” کرده است تا نزدیکی خود با آنها را حفظ نماید.

او که همچنین اظهار داشته بود که شخصاً مایل به داشتن مسئولیتی در رژیم آینده نیست، حال ولی در پی تفهیم و تأثیر پیروان و مشاورین خود و قربان صدقه گوئی‌ها و فدایت شوم هائی که جمعیتِ طرفدار وی در مواقع حضور او در بین‌اشان ابراز داشته و او را با عناوینی چون “شاهنشاه” و “اعلیحضرت” مورد خطاب قرار می‌دهند، دوباره دچار تردید و “تنظیم مواضع” شده و دیگر تمایل خود به جمهوریت را فراموش کرده و یا کاهش داده است و گویا خود را در نقش یک “پادشاه آینده” احساس می‌کند. شاید که شعار پر ابهت و دهن پرکن “رهبر ما پهلویه، هر که نگه اجنبیه” به اشتیاق او در مسیر رسیدن به این توهم “دل‌انگیز” یاری رسانده است.

متأسفانه می‎توان گفت که اتکاء و اعتماد خالصانه او به بعضی قدرت‌های ظاهراً و یا واقعاً هوادارِ او، و به برخی بازی‌های سیاسیِ حساب‌شدۀ آنها، کار دست آقای رضا پهلوی داده است.

البته با این فرض که، این اتکاء و اعتماد وی به آنها و همراهی‌اش با این بازی‌ها، ناشی از  عدم ‌آگاهی وی از آنها باشد!! وگرنه ….

…………………………….

* پرویز ثابتی، با عنوان “مقام امنیتی”، رئیس اداره سوم سازمان اطلاعاتی “ساواک” و رئیس ساواک تهران در رژیم شاه بود. گزارش‌های ساواک می‌گوید ثابتی بر تمام امور در حوزه تجسس، مراقبت، تعقیب و سرکوب مبارزان نقش داشت و اسنادی از دستور او مبنی بر دستگیری، تبعید، خفقان و سانسور بسیاری از مبارزان وجود دارد.

ظاهراً آقای پهلوی هیچگونه شناخت و اطلاعی از نقش و سوابق ایشان “ندارد”، و یا اینکه خیر، به‌خوبی هم او را می‌شناسد و آگاهانه حضور او را در کنار خود “مفید و مطلوب” برای حال و آینده خود می‌داند.

*شهریار آهی، بانکدار و فعال سیاسی ایرانی است. او در ماه‌های پیش از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، رابط غیررسمی محمدرضا پهلوی و ایالات متحده بوده است. آهی خود را از نظر سیاسی راست میانه و لیبرال معرفی می‌کند.

در دهه ۱۹۸۰ آهی به ویلیام کیسی اداره کننده “سیا” نزدیک بود و سعی داشت رضا پهلوی را از جوانی خوش‌گذران به یک رهبر شجاع مقاومت تبدیل کند. با شکست این تلاش، آهی مغز متفکر جنبشی برای رفراندوم در ایران شد که توجه بین‌المللی را به‌عنوان راهی صلح‌آمیز برای سرنگونی حکومت ایران به خود جلب کرد. (ویکی پدیا)

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)