– پس از آنکه آسمان از زمین جدا شد

– پس از آنکه زمین از آسمان جدا شد

– پس از آنکه انسان نام یافت

– پس از آنکه آن (An) آسمان را برداشت

– پس از آنکه انلیل هوا را برداشت

از دیباچه گیلگمش سومری (و نه بابلی-آشوری) که در آن اشاره می‌کند چگونه انلیل، خدای خدایان و پسر آن، آسمان را از زمین جدا کرد (و به این ترتیب خدای هوا شد) و چگونه سپس انکی (خدای زمین، خرد و دارنده الواح تقدیر) انسان را درست کرد و چگونه در سیل مهیب (یا طوفان بزرگ) انسان را علی‌رغم خواست انلیل نجات داد. با جداشدن آسمان از زمین است که اساسا انسان ممکن شد زیرا انسان در عین حال امکان جدایی متافیزیک از فیزیک است و هم متحد کننده این دو. صورتهای این دریافت عقلی هنوز نیز انسان را یک آن به حال خود رها نکرده است.در نوشته‌های قبل توجه دادم چگونه ایده خدایان در یستر نظامات اجتماعی و سیاسی است که متولد می‌شود. ما چیز چندان مهمی به عنوان جهان‌شناسی فردی نداریم که آدمیان در غارهای تنهایی خود توسعه داده باشند تا بتوانند بر اساس آن ایده امر مقدس را برسازند. حتی قوانین ابتدائی مربوط به طبیعت، یکسره خصلتی اجتماعی داشتند زیرا معطوف به برآوردن نیازهایی بودند که از تعامل فرد با دیگری حادث می‌شدند، همانگونه که تمام ریاضیات، فیزیک و شیمی امروزه نیز خصلتی اجتماعی دارد. از طرف دیگر، کیفیت اصلی آگاهی این است که با فرافکنی خود (که تماما از کیفیت بنیادی آگاهی سرچشمه می‌گیرد که در آن آگاهی خود را موضوع اندیشه خود می‌سازد) ایده «وجود» و یا «جواهر» را به عنوان چیزی خارج از خود، فرا سازد. به این ترتیب آگاهی همزمان هم طبیعت را و هم خدایان را به لباس وجود ملبس می‌کند زیرا خدایان از قبل در نظامات اجتماعی و در ساحت آگاهی متولد شده بودند. در نتیجه آنچه از دوره تاریخی، و حتی از دوران جمدت نصر در ۳۵۰۰ پیش از میلاد روبروی دیدگان ما قرار دارد، ساخت و ساز شهرها و تاسیس نظامات اجتماعی است حول معابد. اما تاریخ بشر، تاریخ سرکشی مقابل خدایان است، تو گویی رانده شدن آدمی از بهشت خدایان واقعه‌ای است که هر آن در حال تکرار است. با پایان دولت‌شهرهای سومری و حاکمیت جناب سارگون در اواخر نیمه دوم هزاره سوم پیش از میلاد، روندی شروع شد که نتیجه آن سکولار شدن بیشتر حاکمیت سیاسی بود (فرایندی که با فراز و نشیب همراه بود اما تاکنون متوقف نشده است). اگرچه حضور قاطع خدایان در هزاره‌های بعد همچنان وجود داشت، اما اکنون کشمکشی هم بین انسان و خدا در تصاحب حاکمیت سیاسی دیده می‌شد.
این مقدمه را آوردم تا اشاره کنم به گفتگوی عزیز بزرگوار جناب حاتمی با تلویزیون بیبیسی، به ویژه از این دیدگاه که چرا گمان می‌کنم رویکرد غالب روشنفکران ما به مبانی حکمرانی دینی در ایران ناقص است. برخلاف آنچه عموم روشنفکران ما تصور می‌کنند (و من این را در نوشته‌های مختلف از سالیان دور تذکر دادم) مبانی فلسفه سیاسی حکومت نزد بنیان‌گذار نظام اسلامی از کتاب ولایت فقیه ایشان مستفاد نمی‌شود بلکه به صورت ضمنی در کتب عرفانی ایشان مانند مصباح الهدایه الی الخلافه و والولایه، سر الصلواه و یا تفسیر سوره حمد، مندرج است. این نکته‌ای است که از دید عموم اندیشمندان حوزه سیاست ما مخفی مانده است. در واقع، فلسفه سیاسی آقای خمینی ملغمه‌ای از سه تفکر است: عرفان نظری ابن عربی، فلسفه صدرایی و تفکر سیاسی اخوان المسلمین (به ویژه گرایش سید قطب) پرداختن به این بحث نوشته حاضر را خیلی فنی می‌کند اما فقط به یک نتیجه آن اشاره می‌کنم. در دیدگاه دینی آقای خمینی به اصطلاح هیچ منطقه الفراغی (آنچنان که نزد برخی از فقهای شیعه مانند محمد باقر صدر و یا علمای ثلاث نجف در زمان جنبش مشروطه بوده) وجود ندارد. نتیجه سرراست آن است که سیاست و نظامات اجتماعی برساخته های بشری نیستند بلکه در حوزه سلطنت الله قرار دارند (اساسا در عالم هستی چیزی -به شمول نظامات سیاسی- از سلطنت الله بیرون نیست). خوب، از طرف دیگر، از آنجا که در مبانی تفکر عرفانی ایشان، انسان کامل ولایت تکوینی دارد (به صراحت ایشان ولایت فقیه را شعبه ای از ولایت محمدیه دانسته در آن تشری که به آقای خامنه‌ای زد که شما هنوز معنی ولایت فقیه را نفهمیده اید- اگرچه به تعبیری ولایت مطلقه، ولایت عیسویه است و نه محمدیه در برخی از اشارات ابن عربی-) در نتیجه ولی فقیه اولی است به عوام الناس به مالشان و حتی به خونشان و در نتیجه حاکم مطلق العنان و مبسوط الید نظام سیاسی است. اما موضوع فقط همین نیست. در نظر آقای خمینی، ولی فقیه، ولایت تکوینی دارد، یعنی اسباب و مسببات عالم هستی در دست اوست زیرا ولی فقیه واسطه فیض حضرت باری است بر عالم هستی. به زبان ساده، به باور آقای خمینی، اگر ایشان نباشند و یا ولی دیگری نباشد، عالم هستی و مدارات کرات و سیارات و کلا همه چیز از هم می‌پاشد. این محل افتراقی است که بین مونارشی دینی آقای خمینی با انواع دیگر مونارشی سکولار وجود دارد. به عنوان مثال، در تأسیس دولت مدرن در زمان پهلوی اول، ما با دولت مونارشیک سکولار مواجه هستیم، دولتی که وظیفه حاکم در آن تامین امنیت، تأسیس نهادهای مدنی، بازسازی یا پاسداشت هویت ملی و پاسداری از نظامات اجتماعی است (توجه کنید که گفتمان دولت در ایران بعد از قاجار عوض شد). اگرچه دولت تأسیس شده مونارشیک بود با این وجود دولتی زمینی بود و نه آسمانی، مانند دولت دینی آقای خمینی. به خاطر آسمانی بودن هم هست که اساسا نزد ولی امر مسلمین، مرگ دو میلیون و یا دویست میلیون از بیماری کرونا و یا هر چیز دیگری علی السویه است. در چنین چارچوب فکری، سکولار کردن سیاست، یا نصیحت کردن به دولتمردان برای اتخاذ تدابیری که ممکن است با فرامین ولی امر هماهنگ نباشد از اساس بیهوده است. کلید درک درست دوگانه حکومت- دولت در ایران متوقف بر فهم درست مبانی دینی حکومت نزد بنیان‌گذار جمهوری اسلامی است آنچنان که سیاست را باید ذیل جهان‌بینی عرفانی ایشان درک نمود.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)