نوشته پیش رو روایت یک فرد «دچار» آسپرگر است. او درباره تجربه این بیماری و سختی‌های اجتماعی زیستن در جامعه‌ای که سالم‌ها ساخته‌اند می‌نویسد.


دیدگاه‌های رایج دربارۀ بسیاری از وضعیت‌های زیستیِ متفاوت، صرفاً دیدگاه‌های پزشکی و بالینی است. دورانی که در آن به‌سرمی‌بریم دنیای روانشناسی‌های فردگرایانۀ موفقیت و انگیزه‌سازی‌های سرمایه‌دارانه از یک سو و دنیای حذف حمایت‌های اجتماعی از سوی دیگر است. اثر این وضعیت بر گروه‌های مختلفِ اقلیت متفاوت است. در مورد افراد دارای اوتیسم یا اسپرگر همچون گرو‌ه‌های بسیاری، تنها با رویکردهای پزشکی و درمانی بحث و گفتگو می‌شود. آنچه بیشتر نیاز داریم نشستن پای صحبت این افراد و درک تجربۀ آنان از زبان خودشان است.  یادداشت زیر از زبان فرد دارای آسپرگر است که در آن هم از تجربۀ آسپرگر می‌گوید و هم مفاهیم «درمان»، «اختلال»، «بیمار» و «سالم» را به چالش می‌کشد.

روانشناسان آسپرگر را «اختلالی رشدی» می‌دانند که فرایند‌های شناختی، جامعه‌پذیری و اجتماعی شدن و احساسات افراد «دچار» به آن  را تحت تاثیر قرار می‌دهد. گفتمان حاکم بر مجامع دانشگاهی آن‌قدر روانشناختی-پزشکی است که به ندرت می‌شود چیزی خارج از این گفتمان روان‌شناختی-پزشکی به موضوع پیدا کرد.

به زبان ساده، هم ورودی‌های حسی و عاطفی فردی که دچار آسپرگر است، با اکثریت جامعه تفاوت دارد و هم نحوه پردازش اطلاعات ورودی در مغز. اکثریت، اما عرف‌ها، هنجارها، روش‌های شناخت و آداب اجتماعی را بر اساس ورودی‌ها و نحوه پردازش خودش شکل داده‌اند و انتظار دارند همه کمابیش در چارچوب آن‌چه که اکثریت ساخته و پرداخته رفتار کنند. دشواری دقیقا از همین جا شروع می‌شود.

ما روی چیز‌های خاصی که الگوهای منظم یا تکرار شونده دارند، روی طبقه‌بندی‌ها و این طور چیز‌ها راحت‌تر تمرکز می‌کنیم، خود تمرکز کردن ما هم به شیوه خودمان است. مثلا من وقتی متنی درباره جنگ جهانی دوم می‌خوانم تا برای یک مقاله درباره روابط سایر کشورها با ایران در آن دوران نت‌برداری کنم، اگر اتفاقی توجهم را جلب کند مثلا به اسم فلان نماینده بر بخورم که در هنگامه استعفای شاه وقت از سلطنت در کاخ حضور داشته و بدانم در اواخر دهه ۳۰ همان نماینده علیه نخست‌وزیر وقت حرفی زده، فارغ از این که این موضوع چه‌قدر  با موضوع کارم مرتبط است، اگر موضوع جذاب باشد می‌روم سراغش. ناگهان به خودم می‌آیم، می‌بینم دو روز تمام درباره آن نطق و آن نماینده و نحوه انتخابش و سرنوشتش و دلایل تغییر موضعش و … جست‌وجو و مطالعه کرده‌ام و نت برداشته‌ام!

یا وقتی دیگران جوک می‌گویند، نمی‌توانم بخندم. گاهی که اصلا نکته خنده‌دار را متوجه نمی‌شوم. متوجه بشوم هم اغلب اوقات دلیلی برای خنده پیدا نمی‌کنم چون معمولا  فردی در جوک وجود دارد که حرف و عمل او موجب خنده است. من آن‌قدر وجود او را جدی می‌گیرم که اگر خیالی هم باشد به خاطر این که معتقدم نباید کسی را مایه مسخره کردن کرد، نمی‌توانم بخندم.

اگر حس کنم کاری یا رفتاری درست نیست، همان لحظه می‌گویم. خیلی‌ها به خاطر همین از من می‌رنجند و فکر می‌کنند که بی‌رحمم! مثل خیلی‌ها نیستم که حرف را در لفافه یا با کنایه بگویند. چون اصلا کنایه و حرف در لفافه را نمی‌فهمم. یا اصلا تفکیکی به نام حرف درگوشی و غیردرگوشی ندارم. البته این با رازداری فرق دارد. منظورم پشت سر کسی یک جور حرف زدن و جلوی رویش جور دیگری حرف زدن است.

گاهی آن‌قدر به اخباری که شنیده‌ام فکر می‌کنم که نمی‌توانم بخوابم. حتا شده برای چند روز نتوانسته‌ باشم بخوابم.

این‌ها فقط چند نمونه از خصومت جهان بیرونی و برساخته «سالم‌»ها با من به عنوان فرد دارای آسپرگر است. این خصومت‌ها روزانه چندین موقعیت و وضعیت رنج‌آور و پر اضطراب به ما افراد دارای آسپرگر تحمیل می‌کند و پیامد‌های بسیار سنگینی هم برای ما دارد‌.

مطالعه‌ای در سوئد نشان می‌دهد امید به زندگی افرادی که آسپرگر و اوتیسم ندارند ۷۰ سال است، در حالی که امید به زندگی افرادی که با اتیسم و آسپرگر زندگی می‌کنند، ۵۴ سال است.

جامعه‌ای که «سالم‌ها» ساخته‌اند، ما را افسرده، دارای سوءمصرف مواد مخدر و/یا الکل، دچار استرس و فشارهای عصبی، پرخور، دچار بیماری‌های قلبی، منزوی، بی‌کار و غیر شاغل و فقیر، خودکشی و… می‌کند. جمله‌ام ایراد دستوری دارد؟ بله، چون ما خودکشی نمی‌کنیم، این شمایید که ما را خودکشی می‌کنید. ما با گذر روزهای لعنتی در جامعه‌ای که شما ساخته‌اید، ذره‌ذره آب می‌شویم و می‌میریم.

روان‌شناسان رویمان برچسب مریض می‌زنند، و می‌گویند باید درمان شویم، چون با «هنجار»های مورد قبول جامعه «علمی»شان سازگار نیستیم، سیم‌پیچی مغزمان معیوب است و پتانسیل بالایی در «کج‌رو» شدن داریم. مردم ما را عجیب و غریب و «نچسب» می‌دانند، ما را «ضداجتماع» می‌خوانند و حتی برخی از ما را به خاطر این که لباس‌های متنوع نمی‌پوشیم مسخره می‌کنند، اما خود بی‌مسئولیتشان، با مدگرایی و خرید و مصرف خارج از نیاز، کره زمین را به گند کشیده و جیب صاحبان استثمارگر صنعت پوشاک و مد را پر کرده‌اند.

ذهنیت‌های سلب و فقدان تحمل و کنار آمدن با تفاوت در شما آزارمان می‌دهد. همان‌طور که هم‌جنس‌خواهان و تراجنسیتی‌‌ها و سایر افراد دارای تفاوت جنسی و جنسیتی را آزار می‌دهید. قلب‌هایمان را فشرده می‌کنید و روحمان را می‌خراشید و اگر اسم آسپرگر و اوتیسم را شنیده‌ باشید، اغلب‌تان در بهترین حالت ترحم‌های بوگندو نثارمان می‌کنید و احتمالا همه چیز را به حساب مریض بودن ما بگذارید.

نگاهی به شرق و غرب و بالا و پایین جهان می‌کنم و می‌بینم دولت‌ها هم کاری برایمان نمی‌کنند. از این عوضی‌ها که همه دست‌به‌یکی کرده‌اند تا بیمه و شغل امن را از بین ببرند چه انتظاری می‌توان داشت؟ دوران سرمایه‌داری لیبرال سر آمده و حالا با پیش‌رفت تکنولوژی و فنون کنترلی، می‌شود ذهن‌ها و سلیقه‌ها را مدیریت کرد و در صورت وقوع هر نارضایتی جمعی و برساخته شدن هر ذهنیت خلاف منافع قدرت‌های یک‌سان‌ساز، می‌توان به راحتی آن را خفه کرد و به همین خاطر دیگر نیازی به بزک دوزک‌های دولتِ رفاهی مثل تامین اجتماعی و قانون کار نیست.

ان‌جی‌او بازی و انجمن‌ها هم تا این‌جا چندان به دردی نخورده‌اند. ما نیازی به وجیزه‌های ناچیز اینها  نداریم و نمی‌خواهیم دست‌آموز مشتی روان‌شناس و مشاور و روان‌پزشک خیرخواه شویم که می‌خواهند انسان‌دوستانه ما را آدم کنند. امتحانشان را پس داده‌اند و همان طور که آروندهاتی روی می‌گوید، هم‌دستانه با قدرت، ظرفیت مقاومتی که ستم‌دیدگان دارند تحلیل برده‌اند. این‌ها سگان شکاری‌ای هستند که شکارچی دندانشان را کند کرده تا هنگام شکار گوشت ما را پاره‌پوره نکنند، اما آن‌قدری هار باشند که رویمان را زیاد نکنیم و تشکر کنیم که دندان تعدیل‌ها، اگر گوشتمان را سوراخ می‌کند، استخوانمان را نمی‌خراشد.

این جامعه “سالم” بهتر است ما را تبعید کند. اصلا اردوگاه‌هایی برپا کنند و همه ما را بفرستند آن‌جا. آن‌جا قطعا زندگی راحت‌تری خواهیم داشت. دست کم در اردوگاهی که تعیّن مکانی دارد به قول آگامبن از ماتریسِ اردوگاهِ پنهانِ مکان‌زدایی شده‌‌ی جامعه سالم‌ها که در همه چیزمان ریشه دوانده خبری نیست‌. آن‌جا آزادتر خواهیم بود و حداقل عصب‌شناسان و روانشناسان و جرم‌شناسان و آدم‌های سالم کم‌تری پاپی‌مان خواهند شد. کسی به خاطر صداقت و رک بودن و پایبندی سفت و سخت به ارزش‌هایمان سرزنشمان نمی‌کند. نمی‌گویند بلد نیستیم سلام کنیم و بی‌تربیتیم، به خاطر تمرکزمان روی چیزها و استرس گرفتن به خاطر تغییر روتین‌های زندگی‌مان مسخره نمی‌شویم، به خاطر روش متفاوتمان در حفظ حریم شخصی‌مان قضاوت نمی‌شویم و مجبور نیستیم تناقض‌ها و رفتارها و استانداردهای دوگانه سالم‌ها را تحمل کنیم. در یک کلام، از شرّ “سالم‌”ها خلاص می‌شویم.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)