دورانی که در آن زندگی می‌کنیم به نوعی دوران برده‌داری مدرن خوانده می‌شود زیرا اگرچه در ظاهر از این‌که انسانی، جسم انسان دیگر را تملک کند انتقاد می‌شود، در بطن امر، سیستم مالکیت انسان بر انسان همچنان حاکم است اما شکل و شیوه‌ای نوین به خود گرفته است. بر اساس هژمونی گرامشی، اینک حاکمیت انسان بر انسان به صورت غلبه و نفوذ نرم انجام می‌شود بدین معنا که اربابان قدرت با در اختیار گرفتن سیستم فکری انسان‌ها، آنها را به گونه‌ای تحت اختیار خود می‌گیرند که در غالب موارد، خود، داوطلبانه از هنجارها و قواعد حاکمان پیروی کنند و جز آن را به سخره گیرند. سیستم‌های سرمایه‌داری امروزی، یکسره از این اصل برای انقیاد انسان‌ها سود می‌برند.

برای در اختیار گرفتن قدرت و دور کردن دیگران از بهره‌وری در منابع قدرت و ثروت، زمان یکی از ابزارهای کلیدی است. کسی که زمان چندانی در اختیار ندارد فرصتی هم برای اندیشه پیرامون اتفاقات جاری ندارد و مسلماً نه به فکر تغییر اوضاع و احوال است و نه چندان از کم و کیف و چند و چون آن آگاه. در دنیای کاپیتالیستی، پول حرف اول را می‌زند و انسان‌ها از بامداد تا شامگاه از پی پول می‌دوند زیرا به قول مارکس، کالا به شیئی مقدس تبدیل شده است. این بدین معناست که کالا نه به واسطه کارآمدی یا میزان نیاز به آن اعتبار می‌یابد بلکه ارزش آن به‌واسطه لوکس بودن و حفظ وجهه سرمایه‌داری صاحب آن تخمین زده می‌شود. در چنین شرایطی، حتی اندیشه انسان‌ها هم قابل خرید و فروش است.

واقعیت این است که هر حقیقتی که حاکم بر دوره‌ای از تاریخ بوده، محصول یک کهن الگوست. کهن الگو یا آرکی تایپ در نظریه یونگ، تجارب اولیه‌ای هستند که در زندگی همه انسان‌ها به نوعی جلوه‌گر می‌شوند. وقتی کهن الگوها به «ایسم‌» ها تبدیل شوند یعنی در ذهن آدمی حالتی ایستا یافته، پویایی خویش را از دست داده است زیرا «ایسم»ها معمولاً به تنها روش صحیح و غیر قابل تغییر زندگی بشر مبدل می‌شوند. این‌که بشر برای خود راه و روشی برگزیند اجتناب‌ناپذیر است، مشکل زمانی ایجاد می‌شود که این روش‌ها غیر قابل تغییر تصور شده، به صورت عادتی برای ادامه زندگی درآیند.

نکته مهمی که نباید از آن غافل شد این است که آدمی باید مسؤولیت خود را برای آنچه انجام می‌دهد و پیامدهای مترتب بر آن بپذیرد. انتخاب سبکی برای زندگی آن چنان مسأله بزرگی نیست که سلب مسؤولیت از انسان. پس از رنسانس و با ظهور اومانیسم که انسان را به جای خدا در مرکز و محور عالم نشاند، خودآگاهی انسان نسبت به خود روزافزون شد. با گسترش خودآگاهی «من» آدمی یا آنچه در روان‌شناسی «ایگو» (ego) خوانده می‌شود هم تقویت شد. هرچه «من» انسان بیش‌تر مورد توجه قرار گرفت، سایر جنبه‌های وجود او نیز به همان منوال مغفول‌تر و نادیده انگاشته شد. این‌گونه شد که به تدریج، انسان همه امکانات را تنها برای خود خواست، خودپرست شد و از هویت جهانی خویش فاصله گرفت. برای چنین انسانی، ثروت، قدرت، تکنولوژی، دانش و همه و همه باید تنها در انحصار او قرار می‌گرفت درحالی‌که بقیه از آن محروم و نیازمند او می‌شدند. سیستم‌های سیاسی و اقتصادی ناکارآمد و انحصارطلب که در خدمت بشر خودپرست قرار گرفته بود کم کم همچون تار عنکبوتی به دور خود او هم تنیده شد زیرا آدمی به طور ذاتی نیازمند همبستگی با سایر انسان‌ها و پشت‌بندی هویت جهانی خود است نه دست و پا زدن در ورطه منیت و جداسازی خویش. هرچه انسان «من» خویش را پرورش داد از «خود» (self) بیش‌تر فاصله گرفت. درحالی‌که «من» مرکز خودآگاهی است، «خود» در مرکز ناخودآگاهی واقع شده است. ناخودآگاه برخلاف خودآگاه سیستمی یکپارچه و وسیع است که درون فرد محبوس و محصور نیست بلکه می‌تواند به کل کائنات و جهان خارج مرتبط و پیوسته شود. فاصله از «خود» انسان را از بقیه جهان و کائنات دور نمود.

اگرچه رشد و پرورش ایگو از جمله ضروریات و ملزومات رشد روانی انسان است اما این مهم باید تنها تا زمانی ادامه یابد که هویت اجتماعی او از طریق جامعه‌پذیری شکل گیرد؛ پس از آن «من» باید به سمت و سوی تقویت «خود» و تفرد جرکت کند. پس از این مرحله که هرگز هم به پایان نمی‌رسد، زندگی نه بر اساس عادت و ترس که بر مبنای آگاهی و خردورزی جریان می‌یابد. این چنین است که انسان کنشگر اصلی قلمداد می‌شود و بار همه قصور و مشکلات را بر ساختارها یا سیستم‌های متفاوت منتقل نمی‌کند بلکه مسؤولیت خویش را پذیرفته، برای رفع مشکل اقدام می‌کند.

به هرحال، تا انسان به آن مرحله برسد که «من» را به «خود» تبدیل کرده به جای منیت و خودپرستی به هویت جهانی بیندیشد و خود را از تورم روانی کنونی برهاند، تنها بر خویش تمرکز دارد و دیگران را از خود جدا می‌بیند به نحوی که زندگی و منافع آنها به یکدیگر پیوسته نیست. بدیهی است در چنین شرایطی پیدایش هر نوع مشکلی چه در سطح اقتصادی، چه محیط زیست، چه انسانی و جز آن گریزناپذیر خواهد بود. تنها حضور میهمان ناخوانده‌ای همچون ویروس کروناست که می‌تواند تلنگری بر او وارد کرده، یادآوری کند که نمی‌تواند تنها به منافع خویش بیندیشد و خود را جدا از دیگران بپندارد. هویت آدمی، هویتی جهانی است؛ تنها در صورت توجه و تقویت آن است که توانمندسازی ممکن است.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)