«برای من آقا هم ننویسی چیزی نمی­شود. چون من که آقای تو نیستم من فقط دوست توام.» 

– از نامه­­های صمد بهرنگی به یکی از شاگردانش –

ده سال پیش، در همین روزها، محمود دولت آبادی – در مراسم بزرگداشت بهرام بیضایی –  سپاس ویژه­ای را به نسل متولد «حول و حوش دهه­ی بیست» ایران نثار کرد؛ نسلی که به حق بار رشد بخش قابل توجهی از فرهنگ و هنر ایران معاصر را بر دوش کشید. «صمد بهرنگی» هم از همین نسل بود. روشنفکری آذری زبان که در سال ۱۳۱۸ به دنیا آمد و به سهم خود، در طی زندگی کوتاهش متعهدانه قلم زد و بخش­های مترقی فرهنگ ایران را فعال نگه داشت. پس به همین خاطر نیز شاملوی فقید در سوگ او چنین می­نویسد:«صمد چهره­ی حیرت انگیز تعهد بود. تعهدی که به حق می­باید با مضاف غول و هیولا توصیف شود: غول تعهد! … هیولای تعهد!»[۱]

ناظرانی می­توانند توصیفات شاملو، و دیگرانی چون او، از آثار بهرنگی که بیش از هر چیز بر تعهد اجتماعی وی نسبت به فرودستان جامعه انگشت می­گذاشتند و از همین نقطه نظر به داوری آثار او می­نشستند، اظهار نظرهایی هماهنگ با روح دوران گذشته دانسته و به همین علت اعتبار فعلی آن­ها را مورد تردید قرار دهند. چنین تشکیکی نمی­تواند چندان بیراه باشد.  تسلط ادبیات و ارزش­های جهان بینی چپ­گرایان­ بر حلقه­های روشنفکری پیش از انقلاب، باعث می­شد تا آثار صمد با مفاهیمی چون «تعهد و خشم انقلابی»، «معلم پیشرو »، «پیشاهنگ انقلاب» و … توصیف شود. محمود دولت آبادی در یادداشتی کوتاه با عنوان «سلام، عمو بهرنگ!» بعد از آن­که خلاصه­ی داستان «بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری» را شرح می­دهد و جمله­ی کوتاه لطیف – قهرمان داستان – را تکرار می­کند که در پایان قصه می­گوید:«کاش آن مسلسل پشت ویترین دست من بود.» دومین و آخرین دیدار کوتاهش با صمد بهرنگی را به یاد می­آورد و می­نویسد :«چه­طور می­توانستم آن روز که من بهرنگِ خاموش را دیده بودم به این بیندیشم که در پس آن چهره­ی آرام چنین خشم به جایی نهفته باشد.»

 امروز هم ناظرانی، عمدتاً اهل مدارا، می­توانند به واسطه­ی تسلط ادبیات سیاسی و جهان بینی راست­گرایان طی دو دهه­ی گذشته آثار بهرنگی را تلاشی برای ترویج خشونت در جامعه به حساب آورند و با تأکید بر آغاز عصر تساهل و تسامح، کفایت مذاکرات را اعلام نمایند؛ برای فهمیدن نظر آیندگان نیز باید انتظار آینده را کشید.

با این وجود نگارنده در مورد اخیر به هیچ عنوان فردی بی­نظر و بی­طرف  نیست و در قضاوت نهایی پارامتر تعهد اجتماعی نویسنده­ای چون صمد بهرنگی را یکی از پارامتر­های اساسی می­داند؛ اگرچه نوشتار حاضر تلاش دارد تا از زاویه­ای دیگر به آثار و شخصیت صمد بهرنگی بنگرد. از همین رو شاید بتوان ضرورت پرداختن به آثار او را به شکلی دیگر هم بیان کرد؛ زری نعیمی – نویسنده و منتقد ادبی – در این زمینه چنین می­نویسد :«با جنبه­های تعهد صمد، چه صد در صد مخالف باشیم چه موافق، او توانسته در اکثر آثارش به این تعهد فردی و اجتماعی­اش وزن و شکل ادبی بدهد.»

صمد بهرنگی؛ نویسنده­ای برای کودکان

«علی اشرف درویشیان»، اعتقاد دارد «ادبیات کودک باید از زندگی ملموس کودکان باشد، در عین حال که به بسترهای رشد کودک توجه دارد، شادی آفرین و سرگرم کننده باشد. به مفاهیمی مثل انسان دوستی، مهربانی، رشد، حسن همکاری و تعاون توجه به دیگران در کودک توجه داشته باشد. در کنار این موارد به تقویت نگاه­های صلح طلبانه و ضدجنگ و ضد خشونت از پارامترهای اساسی ادبیات کودکان به شمار می­رود». اگر ویژگی­هایی را که درویشیان برای ادبیات کودکان بر می­شمرد را نقطه­ی عزیمتی برای پاسخ دادن به به این سؤال قرار دهیم که آیا تولیدات ادبی صمد بهرنگی بخشی از ادبیات کودکان به حساب می­آیند یا نه؟ می­توان با صراحت پاسخی مثبت داد.

داستان­های صمد بهرنگی در برهه­ای مورد توجه بزرگسالان نیز قرار گرفت و شاید همچنان نیز تا حدودی قرار داشته باشد، ولی واقعیت غیر قابل کتمان در تولیدات ادبی  بهرنگی آن است که وی این آثار را برای کودکان نوشته است. آثاری که با فاصله گرفتن از کلیشه­های نظام تربیتی رسمی، همان­گونه که درویشیان می­گوید، پیام­هایی برآمده از ارزش­هایی بنیادی را به کودکان می­آموزد. خود بهرنگی در دیباچه­ای بر ادبیات کودکان – که می­توان آن را مانیفست ادبیات مدرن کودکان به حساب آورد – می­نویسد:«دیگر وقت آن گذشته که ادبیات کودکان را محدود کنیم به تبلیغ و تلقین نصایح خشک و بی­ برو برگرد؛ نظافت دست و پا  و بدن، اطاعت از پدر و مادر، حرف شنوی از بزرگان، سر و صدا نکردن در حضور مهمان، سحر خیز باش تا کامروا باشی، بخند تا دنیا به رویت بخندد، دستگیری از بینوایان به سبک و سیاق بنگاه­های خیریه و مسائلی از این قبیل که نتیجه­ی کلی و نهایی همه­ی این­ها بی­خبر ماندن کودک از مسائل حاد و حیاتی زندگی است. چرا در حالی که برادر بزرگ دلش برای یک نفس آزاد و یک دم هوای تمیز لک زده کودک را در پیله­ای از خوشبختی و شادی و امید بی­ اساس خفه کنیم؟ بچه را باید از عوامل امیدوار کننده­ی الکی و سست بنیاد ناامید کرد و بعد امید دگرگونه­ای بر پایه­ی واقعیت­های اجتماعی و مبارزه با آن­ها را جای آن امید اولی گذاشت.»

طرز تلقی صمد بهرنگی از رسالت ادبیات کودکان نقطه­ی مقابل طرز تلقی رسمی از این نوع ادبیات است. ادبیاتی صرفاً سرگرم کننده و لوس که  بدون آن­که کودک را به تأمل در درستی یا نادرستی ارزش­های موجود دعوت نماید، با انبوه برنامه­های سرگرم کننده آن­ها را به بدن­هایی با دو چشم و دو گوش فعال در ازای مغز و بدنی از کار افتاده به ادامه­ دادن همان راهی تشویق می­کند که پیش از آن­ها پدر و مادرها و یا برادرها و خواهرهای بزرگسال­شان  رفته­اند و  یا می­روند. روابط ریاکاری که به قول تئودور آدورنو «در حالی که برای زیستن او را به دروغگویی وا می­دارد، بی­درنگ سرود ستایش از وفاداری و راست گویی سر می­دهد»[۲]. ماهی سیاه کوچک داستان بهرنگی نیز در مقابل چنین انتخابی قرار گرفته بود: آیا می­بایست در همان برکه­ی تنگ و کوچک سر می­کرد و با همان ارزش­های پوسیده و ناکارآمد روزگار می­گذراند و یا این­که در پی یافتن بدیلی کارآمد برای این سبک زندگی اسقاط شده راهی دریا می­شد؟ پاسخ قهرمان داستان صمد روشن بود. ماهی سیاه کوچک، همان طور که خود صمد هم در توصیف رسالت ادبیات کودکان ذکر کرده، از امیدهای واهی ناامید می­شود و دست یافتن به امیدی واقعی را در گرو لمس واقعیت می­داند.

داستان­هایی واقعی با آدم­هایی واقعی

صمد بهرنگی کارگرزاده­ا­ی بود فقیر که دشواری­های ناشی از محرومیت و نابرابری­ را به معنی دقیق کلمه لمس کرده بود. «اسد بهرنگی» – برادر او – مدعی است که صمد در دوران ابتدایی کفش­هایش را زیر بغل می­گرفت و به طرف مدرسه می­دوید. وقتی اهالی محل این عمل عجیب او را می­بینند و کنجکاو دانستن علت آن می­شوند، در می­یابند که «او برای این می­دود که مدرسه­اش خیلی دور است، می­ترسد سر وقت به مدرسه نرسد و کفش­هایش را برای این زیر بغل گذاشته که پاره هستند و نمی­شود با آن­ها بدود».[۳] بنابراین زمانی که در ابتدای داستان «الدوز و کلاغ­ها» از زبان قهرمان داستانش می­نویسد :« این بچه­ها حق ندارند قصه­های مرا بخوانند: ۱- بچه­هایی که همراه نوکر به مدرسه می­آیند. ۲- بچه­هایی که با ماشین سواری گران قیمت به مدرسه می­آیند»، شاید به نوعی دوران کودکی خود را به یاد می­آورد که با چه سختی آزار دهنده­ای خودش را به مدرسه می­رساند.

پرداختن به دغدغه­های کودکانی که در وضعیت­های دشوار زندگی می­کنند، از اصلی­ترین ویژگی­های آثار صمد بهرنگی به حساب می­آید. کودکانی که در شهرها کار می­کنند، کودکانی که در خیابان­ها می­خوابند، کودکانی که در محیط خانواده آزار می­بینند و کودکانی روستایی که بار محرومیت­های زیادی را به دوش می­کشند. از این رو شاید ­بتوان پرداختن به مصائب کودکان فقیر و محروم را بخشی از بیان واقعیات برای کودکان دانست. مناسبات نابرابر اجتماعی جهان کودکان را از هم جدا می­کند. به همان اندازه­ای که کودک یک خانواده­ی متمول چیز زیادی از مشکلات زندگی یک کودک فقیر نمی­داند، به طور قطع کودکان فقیر هم مشکلات خاص مربوط به کودکان طبقات دارا را نمی­شناسند و ادبیات کودکان باید پلی باشد میان این دو دنیا! پلی که می­تواند کودکان را به فکر کردن وادارد تا شاید بار دیگر و با توجه به موقعیت خاص هر دوره­ی تاریخی، ارزش­های اجتماعی را حلاجی کنند و معنایی دیگرگون­ بیابند.


[۱]  احمد شاملو، ای کاش این هیولا هزار سر می­داشت، شهریور ۱۳۵۱

[۲]  تئودور آدورنو، اخلاق صغیر، قطعه­ی شماره­ی ۹

[۳]  اسد بهرنگی، برادرم صمد 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com