نامه ای به نام ملت ایران! به کام …
بعد از نامه آیت الله خمینی خطاب به میخائیل گورباچف آخرین دبیر کل حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سابق در سال ۱۳۶۷ و پیشبینی نوستراداموس گونه وی از فروپاشی ابرقدرت شرق که ۳ سال بعد از آن به حقیقت پیوست. دو نامه سیاسی آیت الله خامنه ای خطاب به جوانان در غرب (اروپا و آمریکای شمالی) در سال ۱۳۹۳ و ۱۳۹۴ را داشتیم، که سوژه اولی دعوت از جوانان غربی به «شناخت مستقیم و بی واسطه اسلام» و سوژه دومی «درد مشترک جهان اسلام و نگرانی مشترک از گسترده شدن حملات تروریستی در سطح جهان» بود. و امسال چشم جهان به نامه آقای دکتر روحانی روشن شد.
آیت الله خمینی، نامه خود را از جایگاه بنیانگذار حکومت اسلامی در ایران (حساس ترین و چالش برانگیزترین کشور در سوق الجیشی ترین منطقه یعنی خاورمیانه) ارسال نمود. لحن نامه، لحن خاص آیت الله خمینی یعنی مخلوطی از سادگی و عوامانه با اسانس قاطعیت انقلابی بود. بزعم من لحن یک روحانی انقلابی امی به تازگی وارد معرکه سیاست شده و بر مسند قدرت نشسته. تلاش زیادی شده بود که اهداف ایدئولوژیک-پروپاگاندایی در لفافی از نصایح دلسوزانه برگرفته از احکام الهی ارائه شود. ادبیات بکار گرفته شده، نحوه ارائه و تحویل نامه و تبلیغات مربوط به اعلام رسمی آن خصوصا در ایران پیامبرگونه بود. بگونه ای که صحنه اعزام سفرای پیامبر اسلام و دعوت از پادشاهان بزرگ آن دوران در فیلم محمد رسول الله را تداعی می نمود. آنجا که در حضور پادشاهان از قول محمد پیامبر اسلام اعلام می کردند «اسلام بیاور تا در امان باشی (رستگار شوی)». و افسانه پیشگویی فروپاشی امپزاتوری ایران از جانب پیامبر اسلام.
کمپین نویسان این پروژه پروپاگاندا-ایدئولوژیک احتمالا روی این موضوع حساب باز کرده بودند که با واکنش تند رهبران وقت شوروی سابق روبرو خواهند شد و اینگونه فصل جدیدی از بازی جنگ سرد اینبار میان ایران و شوروی آغاز خواهد شد که می توانست تا سالها خوراک تبلیغات پروپاگاندیست ها و کمپینرهای نظام نوپای اسلامی شود. اما تیرشان به سنگ خورد. واکنش دبیر کل حزب کمونیست آقای میخائیل گورباچف و دیگر رهبران وقت شوروی سابق بسیار جالب بود، یک لبخند و تشکر ساده! پس از چندی نمایندگان شوروی به رسم ادب سیاسی-دیپلماتیک و ارائه پاسخ به ایران آمدند. پاسخ کاملا دیپلماتیک و فارغ از هرگونه برداشت ایدئولوژیک-سیاسی بود. کمپینرهای نامه آیت الله خمینی این نکته را در نظر نگرفته بودند که سالها قبل از آن تاریخ فروپاشی اتحادجماهیر شوروی از جانب بسیاری از نویسندگان در کتاب های مختلف پیشبینی و پیشگویی و احتمالا آخرین کسی که از این موضوع مطلع شده بود آیت الله خمینی بوده است. به هر حال نامه ای رفت و نامه ای آمد. آیت الله خمینی به لقاالله و گورباچف و لبخندش به تاریخ پیوستند و بر حسب پیشبینی جامعه شناسان و متفکرین سیاسی، امپراتوری اتحاد جماهیر شوروی نیز به شوروی سابق تغییر نام داد! این فرجام اولین خودنمایی و تلاش برای جذب مخاطب در دیگر کشورها از جانب رهبران حکومت نوپای اسلامی در ایران بود. به همین سادگی.
قریب سه دهه بعد از این داستان، شبی از شب ها، جبرائیل قاصد آسمانی، وحی الهی را به آیت الله خامنه ای ابلاغ نمود. اقرا باسم ربک الذی خلق… آیت الله پس از سه دهه در حرکتی غیرمترقبه دست به قلم شد. وی در سخنوری و بکار گیری قلم از آیت الله خمینی تواناتر است. ادبیاتش فاقد سادگی و قاطعیت انقلابی آیت الله خمینی است، لحن گفته هایش کاریزمای لحن گفته های آیت الله خمینی را ندارد. نمی تواند همچون آیت الله خمینی پدرگونه حرف بزند، در گفته ها و نوشته هایش بوی سیاست مشام را می آزارد و غرض ورزی و دشمن تراشی از آن فوران می کند بگونه ای که اگر واژه دشمن از گفته هایش حذف شود دیگر هیچ چیز از آن باقی نمی ماند. اما تجربه اش بیش از آیت الله خمینی است. سابقه حضور چهل ساله اش در فضای سیاسی پرالتهاب چهار دهه گذشته ایران بخشی از این کمبودها را جبران می کند یا لااقل مشاورینش اینگونه می پندارند.
به هر حال، از آنجا که دیگر امپراتوری کفری در جهان باقی نمانده بود که فروپاشی اش پیشگویی شود. اینبار مخاطب نه کشوری خاص و نه هیچیک از رهبران جهان که جوانان اروپایی و آمریکای شمالی بودند. رویکرد این دونامه -که من در همان زمان به تفصیل به آن پرداختم- بطور دقیق مصداق همان شعار پیامبر اسلام بود یعنی “اسلام بیاور تا رستگار شوی” البته با ویرایش مدرن و درچهارچوب اصول حاکم بر دیپلماسی عمومی. اینگونه لحن تند «اسلام بیاور» تلطیف شد و به پیشنهاد و درخواست مودبانه “شناخت مستقیم و بی واسطه اسلام” بدل گردید، «تا رستگار شوی و در امان بمانی (مژده رستگاری مشروط)» هم ترجمه شد به “درد مشترک جهان تروریسم است و راه نجات و رستگاری و در امان ماندن، گرویدن به اسلام”.
اما بشنوید از واکنش مخاطبین این دو نامه؟! اگر واکنش به نامه اول نگاهی عاقل اندر سفیه و خرج نیشخندی معنی دار از جانب رهبران وقت شوروی سابق بود و در رسانه های جهان نیم نگاهی را متوجه خود کرد. مخاطبین این دو نامه حتی در همین حد و اندازه هم انرژی هزینه نکردند. واکنش جوانان به این دو نامه «هیچ» بود. مطلقا «هیچ». نکته قابل تامل اینکه حتی در میان رسانه های داخل ایران هم بازتابی نداشت. چند روزی تیترهای پراکنده ای در چند خبرگزاری وابسته به سپاه همچون فارس، تسنیم و امثالهم، یک یا دو تیتر بزرگ روزنامه کیهان و تمام. حتی بک بار، یکی از جوانان مخاطب آیت الله واکنشی نسبت به آن از خود نشان نداد. گویی اصولا چنین نامه ای وجود خارجی نداشته، هشتگ های اختراع شده (اصلی LETTER4U و زیرمجموعه هایش) و کمپین های فضای مجازی اش آنقدر بی مایه بود که صفحات دفتر خود آیت الله در شبکه های اجتماعی هم آن را فراموش کردند. اینگونه این دو نامه هم به سخره گرفته شد و نه کسی اسلام آورد و نه کسی به تبع این کمکاری و بی توجهی رستگار شد! جوانان غربی شنا در اعماق ظلمات جهان غرب را به رستگاری ترجیح دادند و گمراه باقی ماندند. اینبار نه ذوالفقار علی، نه سلمان فارسی، نه خالدابن ولید و نه هیچ چیز و هیچکس دیگر نتوانست اسلام را در حلق جوانان غربی فرو کند. گویا پارگی گلوی جوانان ایرانی و خونی که از قلب ها و سینه هایشان به صورت جهان می پاشد و دسته شمشیر اسلام آیت الله خامنه ای را غرق در خون نموده به آنها اعلام و اخطار می کند که رستگاری و امنیت را جایی دیگر بجویند. هر کجا بجز زیر چتر اسلام آیت الله خامنه ای و همفکرانش.
سه نامه قبلی هر چه بود فارغ از کم و کیف میزان تاثیرگذاری، واکنش جامعه جهانی، حواشی رسانه ای و تبلیغاتی، نزدیکی به هدف؛ از جانب رهبرانی بظاهر مذهبی و با ادبیات و لحنی نصیحت گونه تهیه و ارائه گردیدند. اما، همانطور که در ابتدای متن گفتم اینبار چشم جهان به نامه سیاسی آقای روحانی خطاب به تمامی مردم آمریکا روشن شد. همان آمریکایی که چهل سال تمام آقای روحانی و وزیر امور خارجه اش آقای ظریف (برند سیاست خارجی ایران) در سالگرد مراسم تسخیر سفارت خانه اش و گروگان گرفتن اتباعش با مشت های گره کرده در خیابان شعار داده اند “مرگ بر آمریکا” و پرچم و تصاویر نمادهای ملی اش را زیر پا لگد مال کرده است. همان آمریکایی که همین امروز آیت الله خامنه ای رهبری نظامی که آقای روحانی و ظریف نماینده و سخنگویش هستند از آن اینگونه یاد نمود «آمریکا خبیث‌ترین و عنودترین دشمن است زیرا مسئولان آن، انواع رذائل اخلاقی اعم از دروغگویی، پشت هم‌اندازی، طمع ورزی، وقاحت و شارلاتان بودن را دارند، ضمن آنکه ظالم، تروریست و به‌شدت بی رحم و سنگدل نیز هستند.” و در ادامه سخنانش تیم اصلاحات آقای روحانی را اینگونه مورد تفقد قرار داد: «برخی مسئولان و روشنفکرنماها بی‌صبری از خود نشان دادند» و با اشاره به اینکه «اگر کوته‌بینی نکنیم ایران به قله حکومت اسلامی می‌رسد»، تلویحا آنان را کوته بین خواند. و تدبیر جوانان حزب الهی را بر تدبیر آنان ارجح.
آقای روحانی نامه تاریخی اش را اینگونه آغاز می کند: “این نامه را به نام ملت بزرگ ایران، خطاب به ملت آمریکا به نگارش درمی‌آورم”، که معرفی اش کذب محض است. چرا که شعارهای مردم در اعتراضات سراسری سال های اخیر (۹۶-۹۸) به همه جهان ثابت نمود که مردم نه تنها آقای روحانی را نماینده خود نمی دانند بلکه اصولا وجاهتی قانونی برای کلیت نظام حاکم قائل نیستند. او در انتهای این نامه خطاب به مردم آمریکا می گوید: “اکنون زمان آن است که ملت امریکا بر سر دولت امریکا با صدای بلند فریاد برآورد و از او پاسخ بخواهد. نگذارید بیش از این اوراق تاریخ آمریکا سیاه شود. بازگشت به قانون و حقوق بین الملل و اصول حقوق بشر به نفع مردم آمریکا و همه ملت‌های جهان است. بدانید که آیندگان نسبت به مردم آمریکا از روی عملکرد دولت آمریکا قضاوت می‌کنند و متأسفانه تا به حال عموم جهانیان قضاوت خوبی نسبت به آمریکا ندارند.” او در حالی از قانون و حقوق بین الملل حرف می زند که هنوز برخی از اتباع آمریکا و افراد دوتابعیتی ایرانی-آمریکایی صرفا بدلیل تابعیت آمریکایی اشان در زندان های ایران گروگان سیاسی هستند. دست او و دیگر سران حکومت اسلامی به خون هزاران نفر آلوده است. از قربانیان ترورهای سیاسی در داخل و خارج گرفته تا قربانیان دخالت های سیاسی-نظامی در امور داخلی دیگر کشورها. او در حالی از قانون و حقوق بین الملل صحبت می کند که مسئول آواره شدن هزاران هزار سوری و عراقی… است.
و اما باید به آقای روحانی گفت اولا مردم آمریکا (اگر نه همه که اکثریت قاطع) از نظام سیاسی خود، چه خوب و چه بد، و دموکراسی حاکم بر آمریکا راضی هستند و با حکومت و دولتشان مشکلی ندارند. اما گیریم مشکل دارند شما نگران آنها نباشید و به مشکلات مردم ایران با نظام و دولت خودتان بپردازید و بجای نصیحت به دیگران خودتان را نصیحت کنید. بقولی اگر باغچه بیل زن هستید از باغچه خانه خودتان شروع کنید. دوما، “آیندگان نسبت به مردم یک کشور از روی عملکرد دولت و نظام سیاسی آن کشور در یک مقطع خاص قضاوت نمی‌کنند. که اگر اینگونه بود مردم آلمان امروز منفورترین مردم جهان بودند! نبودند؟ آیندگان از روی نحوه برخورد و مبارزه مردم یک کشور با دولت و نظام سیاسی کشورشان در طول حکمرانی یک نظام سیاسی ظالم، ناکارآمد، قانون شکن، آشوب طلب، تمامیت خواه، اهل لشکرکشی و کشورگشایی، اهل تروریسم و تروریست پروری، گروگان گیر، متعرض به حقوق دیگر کشورها، مداخله کننده در امور داخلی دیگر کشورها، متعرض به خاک دیگر کشورها (سفارت خانه) است که قضاوت می کنند. و من قلبا امیدوارم که ملت شریف و بزرگ ایران در آینده و در پیشگاه تاریخ از این منظر سربلند باشد و خواهد بود.
از همه اینها گذشته در ادبیات این نامه (که احتمالا به پیشنهاد مشاورینی همچون حسام الدین آشنا و امثالهم تهیه و تنظیم شده) هیچ نشانی از اقتدار و قاطعیت انقلابی-دینی-ملی حتی برای حفظ ظاهر هم دیده نمی شود. نامه ای است ملتمسانه از جانب یک ورشکسته سیاسی که نه تنها در داخل کشورش بلکه در میان رهبران جهان و در فضای سیاست جهانی هم دیگر جایگاهی ندارد. بویی که از این نامه به مشام می رسد بوی ضعف و ناتوانی و شکست است. بسیار شبیه به نامه هایی است که کشتی شکستگان آواره در جزیره های گمنام و دورافتاده می نوشتند در بطری می گذاشتند و به دریا می انداختند تا شاید روزگاری کسی آن را پیدا کند و به سراغشان برود!
حسن ختام این یاداشت را از نامه خود آقای روحانی وام می گیرم،‌ “اکنون زمان آن است که ملت ایران بر سر نظام سیاسی و دولت ایران با صدای بلند فریاد برآورد و از او پاسخ بخواهد. نگذاریم بیش از این اوراق تاریخ ایران سیاه شود!

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)