این مقاله در سال ۱۳۹۳ در سایت آزانس ایران خبر منتشر شد که چندی پیش این سایت حذف و مقاله از دسترس خارج شد!

“پرت کردن میان گرگها” یکی از شیوه هایی بود که سازمان اطلاعاتی و امنیتی شوروی (کا.گ.ب) برای خاموش و خنثی کردن نامحسوس روشنفکران، نویسندگان منتقد و آزادیخواهان آن کشور اختراع کرد. در این شیوه به شکلی غیر مستقیم و نامریی، در زندگی افراد مورد هدف رخنه می کردند و برایشان گرفتاری ها، سختی ها، بن بست ها، نا امیدی ها، بدبختی های شدید و پی در پی مالی، شخصی و شغلی، روحی و روانی و عاطفی و خانوادگی می ساختند و دشمنان شخصی و شاکی های خصوصی می تراشیدند .در چنان شرایطی، فرد مورد نظر بقدری در میان مشکلات و بیچارگی هایش محاصره می شد که دیگر کاری به کار حکومت و گفتن و نوشتن و اندیشه درباره آنچه در جامعه می گذشت نداشت و آنچنان زیر بار فقر و بیکاری و ناامیدی و فلاکت و تنهایی و رنج ها و مصیبت های فردی و خانوادگی اش قرار می گرفت که نهایتا” یا افسرده و روانپریش و گوشه نشین می شد، یا فرار می کرد و یا دیوانه می شد و حتی خود کشی می کرد. شیوه “پرت کردن میان گرگها” بقدری کارایی داشت که سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی ایران نیز آنرا از دوستان فاشیست روس خود آموختند و با علاقهء بسیار برای در نطفه خفه کردن ایجنت های آگاه و بیدار سازی مردم و مستضعفان بکار می گیرند. اینکه این روش انهدام نرم منتقدان از دید سازمانها و دیدبانهای حقوق بشری پنهان می ماند علاقه وزارت اطلاعات ایران را به این روش صد چندان کرده است.
در این یاد داشت با نمونه هایی از بکارگیری این روش فاشیستی و شیطانی توسط به اصطلاح جمهوری اسلامی در برخورد با اینجانب آشنا می شوید. امیدوارم خامنه ای هم این یاد داشت را مطالعه کند تا تصویر بهتری از جهنمی که بعد از مرگش به واسطه نوع حکومت کردنش در انتظارش هست داشته باشد. خامنه ای نباید فراموش کند که حتی شاه با خود او که برانداز بود چنین برخوردهایی نکرد. این یک ننگ ابدی برای خامنه ای و سپاه خامنه ای است که به اسم اسلام در این سرزمین دست به هر جنایتی می زنند.

در همین ابتدا باید یادآوری نمایم که تمام مطالب ذکر شده در این یادداشت را در زمان احمدی نژاد در چندین مرحله با ستاد ارتباطات مردمی، حراست وزارت آموزش و پرورش، حراست وزارت علوم و وزارت اطلاعات ایشان در تهران در میان گذاشتم. حتی به دفتر رهبری – در تهران- هم رفتم و از کسانیکه این بربریت ها را با من و خانواده مظلومم داشتند و برای ارعاب و تهدید من حتی دامادمان را کشتند شکایت کردم. اما نتیجه ای که نداد بماند، آزار و اذیت و شکنجه های فاشیستی و شیطانی ایشان و حتی تهدید به مرگ خودم بیشتر و وحشیانه تر شد! حتی در زمان حسن روحانی هم در چندین مقاله و فیس بوک ایشان و در تماس با ستاد ارتباطات مردمی ایشان از ادامه این ظلم ها و ستم ها در دولت ایشان گفتم اما ظاهرا این آخوند هم دستش با حکام ستمگر فاشیست ما در یک کاسه است! کاری که وزارت اطلاعات حسن روحانی کرد به گروگان گرفتن و تهدید تنها برادر من برای ساکت کردن من است. اگر یزید هم می شد مانع ادامه توحش سگ گرگهای درنده خوی شیطان صفت فاشیستش در حق من و خانواده مظلوم و بی پناهم می شد اما این حکام – که من به آنها پناه بردم – مانع این بربریت ها ی روز افزون نشدند.

از سال ۱۳۸۴ وقتی که رساله دکترای خودم را در هندوستان شروع کردم و عقاید و ایده ها و انتقاداتم را به زبان انگلیسی از طریق چاپ بیش از ۱۵۰ کتاب و مقاله در سطح بین المللی منتشر کردم خشم و سخت گیری سربازان گمنام امام! خامنه ای و مسیولان حراست آموزش و پرورش مشهد بر من روز به روز بیشتر، خشن تر و وحشیانه تر شد.

وحشتناک است – به خاطر نگرش، روش تدریس، آثار و صحبت هایم و گذشته ام۱- به طور مداوم و سیستماتیک و هدفمند مرا آزار و اذیت روحی و روانی می کنند و زندگیم را مختل و فلج کرده اند. بعد از اینکه به یقین رسیدم که در ایران اجازه ادامه تحصیل به من نمی دهند به خاطر مشکلات اقتصادیم هندوستان را برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا انتخاب کردم. اما حتی در هند هم با همکاری عوامل وزارت علوم و انجمن اسلامی که از جمله آنها فرد جانبازی به نام حسین نجاری (هیات علمی دانشگاه آزاد کناباد) و غلامرضا بنی اسدی دکترای روانشناسی و هیات علمی دانشگاه کرمان) بودند دست به “هر رذالتی” زدند تا من نتوانم از دانشگاههای آنجا پذیرش بگیرم. بعد از اینکه علیرغم میل آنها موفق به اخذ پذیرش شدم هم “هر کار” و “کارشکنی ای” کردند تا مانع موفقیت من شوند – حتی جهت فشار بیشتر بر من استاد من را خریدند و تطمیع کردند. نهایتا ای میلی به دفتر نخست وزیر هند زدم و از ایشان کمک خواستم که ایشان دستور توبیخ و اخراج استاد من از دانشگاه میسور و نیز دستور برگزاری جلسه دفاع من از رساله ام و نتیجتا آزادی من را دادند. بعد از آن دوره وحشتناک حتی در حال حاضر هم – همانند آنچه در هند با من می کردند – هر از چند گاهی در غیاب من وارد آپارتمان من می شوند و بر این نکته تاکید می کنند که من و زندگیم در چنگال آنها هستیم و …!. به عنوان نمونه اخیرا مقالاتی انتقادی در چند رسانه خارج از کشور چاپ کردم (http://beyondelt.blogfa.com). نتیجه عصبانیت ایشان آن شد که فیلمها و عکسهای خصوصی و خانوادگیم را از آپارتمانم سرقت کردند، انتن ماهواره ام را جمع کردند و تلویزیون، ماشین لباس شویی، رسیور ماهواره و موتور تردمیلم را سوزاندند. وب سایتم را فیلتر و بعدا هک کردند و پمپ کولر دفتر کارم را هم دزدیدند و من را مجبور کردند در یک مدرسه کار و دانش الفبای زبان را به کلاسهای اول دبیرستان رشته های خیاطی (پسران) آموزش دهم. حتی اجازه چاپ کتب و مقالات علمی من را هم در ایران نمی دهند و مانع اینکار می شوند. حتی یارانه ام را هم در حالیکه حقوق من با دکترای تخصصی و ۲۲ سال سابقه آموزش دو میلیون و چهارصد است قطع کردند!. به خداوندی خداوند سوگند همین نوع رذالت ها را در هند هم با من می کردند. کار وحشتناک دیگری که در هند با من کردند ورود به اتاق من (در غیبت من) و دست کاری و خرابکاری در پایان نامه دکترایم بود که این کار آنها خیلی روزگار مرا سخت می کرد و مرا عذاب می داد. همانند هند در اینجا هم ۲۴ ساعته تمام جوانب زندگی من “تحت کنترل” ایشان است به طوری که حتی مانع ازدواج کردن من هم می شوند! همیشه و در هر فرصتی از طریق تلفن و موبایل و اینترنت و برخی به اصطلاح همکاران (بسیجی) در محل کار و … مرا تحت آزار و اذیت روحی و روانی شدید قرار داده اند و همواره این را به من می گویند که همیشه تحت کنترل هستم و باید مواظب صحبتها و درس دادن ها و مقاله و کتاب نوشتن هایم باشم و بیشتر از این دست از پا خطا نکنم چرا که در این صورت ترتیبی می دهند که به سرطان هم مبتلا شوم!

آخرین نمونه این نوع برخوردها در آخر ماه محرم در مدرسه رنگرز مشهد اتفاق افتاد که در آنجا یکی از سخنرانی هایم را که در سال ۱۳۸۹ در مسجد شهرمان بر علیه معاویه زمان (خامنه ای) و سپاه غارتگرش کرده بودم در یکی از کلاس هایم بازگویی کردم:
http://news.gooya.com/politics/archives/2016/10/218317.php

بلافاصله بعد از خروج من از کلاس و ورودم به دفتر معلمان، مدیر مدرسه (آقای بسک آبادی) در جلوی همکاران با عصبانیت تمام به من گفت که از حراست آموزش و پرورش زنگ زده اند و گفته اند که من ضد انقلاب! هستم و از این به بعد از آن مدرسه اخراجم! (طبق معمول حراست از طریق موبایل صحبتهای من را در کلاس هایم شنود کرده بودند!) مدیر مدرسه ادامه داد که آنها گفته اند باید برای ادای توضیحات درباره صحبتها و روش تدریسم به حراست اداره مراجعه کنم. لازم به یاد آوری است که در سالیان قبل هم حراست بارها به من تذکر داده بودند و تهدید کرده بودند و تهدیداتشان را هم عملیاتی کرده بودند. همانطور که در ادامه هم متوجه خواهید شد آنها تا کنون هزینه های زیادی بر زندگی و سلامت من و عزیزانم تحمیل کرده اند. غیر قابل باور است اما حتی بارها به روش های شیطانی سعی کرده اند که از من فردی معتاد و لاابالی و اهل مشروبات و سکس بسازند تا شاید بدین وسیله از شر من راحت شوند. برنامه ها و توطیه های شیطانی زیادی هم برای پرونده سازی و اخراج من از آموزش و پرورش داشته اند که تا به حال موفق نبوده اند. – به وقتش به این موارد و توطیه های غیر قابل باور کردنی و شیطانی ایشان هم می پردازم. فقط همین را بگویم که این توطیه ها را با بکارگیری دانش آموزان، دانشجویان و همکاران بسجی که از جمله شیطان صفت ترین و رذل ترین آنها فردی به نام حسن دوست محمدی (همشهری خودم در مشهد) است دنبال کردند و می کنند. انشاا… در فیلمی که در آینده خواهم ساخت پرده از روشهای شیطانی ایشان برخواهم داشت.

از جمله موارد متعددی که توسط حراست احضار شدم برای مصاحبه هایم با تلویزیون بی بی سی فارسی از جمله درباره سیزدهمین کتابم بود که در سال ۱۳۹۰ در انتشارات جنگل جاودانه تهران چاپ شد اما علیرغم صحبتهای اولیه من با انتشاراتی توزیع نشد! و ۱۰۰۰ جلد کتابها را برای خودم در مشهد فرستادند و الان در آپارتمانم می باشند! یاد آوری اینکه در این کتاب ۴۳۰ صفحه ای خودم که به زبان انگلیسی می باشد به معرفی تیوری آموزشی سیاسی ام پرداخته ام که بر مبنای آن به ارایه روش تدریسی برای نهادینه کردن اصول دموکراسی جهت بر اندازی نرم حکومت های فاسد و مستبد پرداخته ام. ویدیوی ۱۷ دقیقه ای این روش تدریس را در این لینک ببینید: (https://youtu.be/cPtOUaIkJlk). تازه وقتی که به ترجمه فارسی این کتاب هم اجازه چاپ ندادند فهمیدم که چرا با درخواست هیات علمی شدن من هم مخالفت کردند. – به بیش از صد دانشگاه دولتی، آزاد، غیر انتفاعی و پیام نور در سراسر ایران درخواست هیات علمی دادم. به خاطر همین روش تدریسم که در دوره دکترا به آن پرداختم دیگر در دانشگاه و حتی آموزش و پرورش (رسمی هستم) به من کلاس هم ندادند – به قول خودشان ممنوع المنبر شدم!. حتی آنقدر به من فشار آوردند که دفتر کارم را هم جمع کردم و بستم چون به من اخطار دادند اگر این کار را نکنم آن را پلمپ می کنند و باید جریمه هم بدهم! به خداوندی خدا با تدریس من در موسسات هم مخالفند و بارها مانع این امر شده اند و می شوند. این مادون حیوانات در واقع دارند نهایت تلاش خود را برای تحقیر و در فقر و فلاکت و بدبختی نگه‌داشتن و گمراه کردن من به کار می‌برند – همانطور که گفتم حتی اجازه ازدواج هم به من نمی‌دهند! چون معتقدند من دشمن خامنه‌ای هستم و بنابراین باید “ابتر” شوم چرا که از دیدگاه آن‌ها خامنه‌ای “کوثر” است! بارها به من گفته اند که “خامنه‌ای کوثر است و دشمن او باید ابتر شود. … این برای آن‌ها صرفاً یک شعار نیست بلکه باور آن‌هاست و به همین دلیل نهایت تلاش خود را جهت عملیاتی کردن آن در مورد افرادی مثل من می‌کنند…. – از طریق شنود تلفنی متوجه رابطه و خواستگاری من از طرفم می شوند و به روشهای متفاوت آنها را از ادامه راه منصرف می کنند. البته آنها این قدر شعور ندارند که بفهمند نسل من از میان کلاسها و خوانندگان مقالات و کتابهایم به پا خواهند خواست…

به خاطر نگرش سیاسی من به آموزش و مسایل اجتماعی، حراست بارها از من خواسته اند که از آموزش و پرورش استعفا دهم و یا خودم را باز خرید کنم! و یا ضمن فشارهایی که به من می آورند از من می خواهند که خودکشی کنم! حتی یک بار مرا تهدید کردند که اگر ادامه دهم مرا به تیمارستان خواهند فرستاد! و در آنجا از من شیر شغالی خواهند ساخت که از سایه اش هم وحشت کند! و بعد از اینکه من در مسجد شهرمان بر علیه معاویه زمان و سپاه غارتگرش سخنرانی کردم و پرده از معدوم کردن نامحسوس دامادمان که بعد از تهدید شان جهت تنبیه و ارعاب من عملیاتی کردند برداشتم ترتیبی دادند که مرا روانه تیمارستان آزادی! تهران کردند. آنها ناجوانمردانه برای اینکه خامنه ای را معاویه خواندم و مهمتر از آن برای پوشش قتلی که مرتکب شده بودند انگ روانی بودن به من زدند! درست همان کاری که پوتین فاشیست با مخالفانش می کند. البته نگارش کتابها و مقالات و روش تدریس و صحبت هایم هم در این نوع انتقام گیری آنها موثر بود. یکی از همکارانم می گفت که اشتباه! من در سیزدهمین کتابم که مانع توزیع آن شدند این بوده که در حالیکه از تمام رهبران دنیا از جمله گاندی تمجید کرده ام نه تنها به مدح خامنه ای نپرداخته ام بلکه بر علیه او و سپاهش هم نوشته ام!

در آن سال (۱۳۹۰) در بیمارستان روانپزشکی آزادی تهران ۴۸ روز مرا وحشیانه شکنجه “فیزیکی” و “روحی و روانی” کردند به طوریکه هم اکنون بعد از حدود ۸ سال از آن ماجرا و به خاطر آزار و اذیت های دایمی شان که هنوز هم ادامه دارد روزی ۲ قرص اعصاب و ۳ قرص فشار خون و یک قرص تری گلسیرید مصرف می کنم. دکترم گفت تمام حافظه و سیستم عصبیم را با قرص و آمپول و شوک الکتریکی در تیمارستان متلاشی کرده اند و باید تا آخر عمرم این قرصها را مصرف کنم. او ادامه داد که اگر این کار را نکنم تمام بدنم برای همیشه در حال لرزش خواهد بود و از هر چیز مشکوکی وحشت خواهم داشت! به دکترم یادآوری کردم که وزارت اطلاعات مرا تهدید کرده بود که از من شیر شغالی خواهد ساخت که از سایه اش هم وحشت کند! در همین رابطه باید بگویم که بعد از اینکه فشارهایی که بر من می آوردند غیر قابل تحمل شد و از فرط استرسهای وارد شده ۲۰ کیلو اضافه وزن آوردم و به فشار خون مبتلا شدم، تری گلیسرید گرفتم و به کبد چرب مبتلا شدم قصد فرار به ترکیه و پناهندگی به سفارت آمریکا و یا اسراییل و توضیح چگونگی قتل نامحسوس دامادمان و چند نفر دیگر توسط سپاه و وزارت اطلاعات را داشتم که بعد از اینکه از تصمیم من مطلع شدند ۲ ساعت به حرکت قطارم به استانبول مرا بازداشت کردند و با زور با یک ون شیشه دودی به تیمارستان “آزادی” تهران بردند تا نام آزادی برایم وحشتناک شود و دیگر از آزادی نگویم و ننویسم!.

در بدو ورودم به بیمارستان ۲ نفر به ظاهر دیوانه – که بعد فهمیدم مامور بودند – به من نزدیک شدند که صحبتها و حرکات وحشتناک و طعنه آمیز و مرتبط با زندگی خصوصی من و باورها و مقالات من داشتند! بعد از حدود نیم ساعت از نمایشهای وحشتناک آنها مرا به داخل سالنی بردند و درب را به روی من قفل کردند که بلافاصله چندین مامور از آنطرف سالن به من حمله کردند و آنقدر مرا زدند که بیهوش شدم! وقتی به هوش آمدم خودم را در اتاقی کوچک روی تختی در حالیکه لباسهای روانی ها را بر من پوشانده بودند یافتم!؟ وحشتناکتر اینکه یک آخوند روبروی من داشت نماز می خواند! او بلافاصله نمازش را تمام کرد و به من گفت “آقای دکتر! نمازتان قضا نشود”! در آن لحظه یادم آمد که در این اواخر خیلی بر علیه آخوند های درباری در کلاس هایم صحبت کرده بودم. حراست آموزش و پرورش هم چندین بار به من به خاطر این موارد و حتی نماز نخواندنم تذکر و هشدار داده بود. من به آنها گفتم که چون شما مادون حیوانات هم نماز می خوانید من از این پس نماز نمی خوانم چرا که نمی خواهم با شما وارد بهشت شوم!.

در تیمارستان در سمت راست من تخت به ظاهر دیوانه ای بود که خودم شاهد بودم رگ گردن یکی از بیماران را با تیغ زد و خون همه جا را فرا گرفت! در ۴۸ روزی که در تیمارستان بودم بیش از ۱۰ بار به مغز من شوک برقی دادند بطوریکه همزمان با سرم تمام بدنم می لرزید. می گفتند می خواهیم کاری کنیم که خاطره بد دوران کودکیت را فراموش کنی!؟ در همین رابطه باید بگویم که من هر وقت صحبتی در کلاسهایم و یا در مقالاتم بر علیه رهبران رژیم فاسد و فاشیستی و شیطانی ایران داشتم و می گفتم آنها به نام اسلام در حال استحمار، استثمار و استعمار و تاراج و چپاول ملت هستند چپ و راست به من می گفتند که از “راز” من اطلاع دارند و باید سکوت کنم وگرنه رسوایم می کنند! قضیه از این قرار است که سربازان گمنام امام ! خامنه ای که از من و قلم و اندیشه من خشمگین شده بودند و کینه داشتند بعد از تجسس گسترده در زندگی شخصی من کشف کردند که من در سال ۱۳۶۴هنگامیکه ۱۲ ساله بوده ام با یکی از دوستانم رابطه جنسی داشته ام! در همین راستا یکی از شکنجه هایی که تیم تخصصی دکتر فوده در تیمارستان (شکنجه گاه) آزادی به من می دادند این بود که به محض اینکه شبها خوابم می برد یک نفر (به ظاهر دیوانه) که تخت ش در سمت چپ من بود می آمد بالای سر من و شروع به مالیدن و بوسیدن!؟ من می کرد! و نمی گذاشت من بخوابم!؟ نکته وحشتناکتر این بود که اسم و فامیل این فرد اسم و فامیل فردی بود که معتقد بودند و جار زدند که من وقتی ۱۲ سالم بوده با او رابطه جنسی داشته بودم! بعد از آزادی از شکنجه گاه (تیمارستان) هم در برگه ترخیص من بزرگ نوشته بودند “تاسیس ۱۳۶۴!

سالهاست که با شماره تلفن هایی که به ۶۴ ختم می شوند مزاحم من می شوند. حتی شماره کلاسهایی که در آن مدرسه کار و دانش باید در آنها به تدریس بپردازم به ۶۴ ختم می شوند! مدیر هم هر وقت خاطره می گوید از خاطراتش در سال ۱۳۶۴ می گوید و …! حالا دیگر تردیدی ندارم که حافظه من را متلاشی کردند تا دیگر نتوانم ستم ها و توطیه هایی را که برای من و خانواده ام داشته اند به یاد بیاورم و بویژه به زبان انگلیسی بر علیه شان مقاله و کتاب ننویسم – تقریبا ۹۰% لغات انگلیسی را که حفظ بودم فراموش کرده ام! از من بپرسید تا راجع به دیگر بربریت ها و روشهای فاشیستی شان در شکنجه و تحقیر کردن من و اینکه حراست آموزش و پرورش ناجوانمردانه به من غذای مسموم دادند تا جایی که تمام خون بدنم را استفراغ کردم و ۳۲ روز در “بیمارستان” بستری شدم بیشتر توضیح دهم. ضمنا در روز آزادیم از تیمارستان متوجه شدم که سه ملیون تومان را که در جیبم بود برداشته بودند و فقط ۱۰۰ هزار تومان در کیف (پولم) گذاشته بودند و سه ملیون را که برای سفر به ترکیه با خود داشتم انکار کردند! – ضمن اینکه یک ملیون تومان هم به قول خودشان بابت هزینه نگهداری من را از پدرم گرفتند!

یکی دیگر از آزارهای باور نکردنی ایشان این است که هر از چند گاهی افرادی را بعنوان گدا یا مامور خیریه جلوی درب آپارتمان من و یا سر راه من می فرستند و اگر من به آنها کمک نکنم به طرق متفاوت به آزار و اذیت من و ضربه زدن به زندگی من می پردازند! علاوه بر آزار و اذیت های روحی و روانی روزمره اشان و کارشکنی در تمام امور زندگی من و حتی دزدی از حساب بانکی من، از جمله اس ام اس و ای میل هایی که این مادون حیوانات (که مست قدرت شده و در عمل خود را خدا پنداشته اند) هر از چند گاه در شرایطی خاص! به من می زنند به قرار زیر است:

۱. “پس بخوانید ما را تا اجابت کنیم شما را.”
آخرین بار این اس ام اس را بعد از چاپ مقاله انتقادی تنها برادر من به من زدند که چند روز بعد از آن خبر رد شدن برادرم را برای دومین سال پیاپی در کنکور ارشد شنیدیم. یاد آوری این که بلافاصله بعد از اس ام اس بالا اس ام اس دیگری هم تحت عنوان “عدد ۶۴ را بفرست تا فال علی را برایت بگیریم” برایم فرستادند. – اسم تنها برادر من “علی” است. هفت خواهر هم دارم.

۲. “ما از رگ گردن به تو و خانواده ات نزدیک تر هستیم.”
“اولین” بار این پیام را بعد از برگشتن من ازهند در مراسم عقد آخرین خواهرم به من فرستادند. در همان مجلس عقد متوجه شدم که این داماد ما صرفا برای آزار و اذیت شخص من اجیر شده به خانواده ما تحمیل شده است. این آقا همکاری بسیار بسیار نزدیکی با وزارت اطلاعات جهت آزار و اذیت روحی و روانی من دارد! باور کردنی نیست اما به به خداوندی خدا عین واقعیت است.

وحشتناک است اما “آخرین” بار پیام فوق را بعد از معدوم کردن اولین دامادمان فرستادند. در سال ۱۳۹۰ این دامادمان که از قضا روحانی (و سید) و پاسدار هم بود و از برادر به من نزدیکتر بود تا جایی که تنها کسی بود که تمام مشکلاتم را با او مطرح می کردم و راجع به کسانیکه مرا تهدید و آذار و اذیت می کردند با او صحبت می کردم– به طرز بسیار مشکوک و قابل تاملی فوت کرد! (در روز ۱۳ بدر)!؟ گفتند سکته کرد!؟! اما پسرش (خواهر زاده ام) به من گفت که یک ساعت قبل از این که پدرش سکته!؟ کند یکی از همکارانش به او زنگ زد و وقتی پدرش به دیدن او رفت و بعد از مدتی برگشت سکته کرد!؟ و … معدوم شد! ….. همانطور که اشاره کردم یکی دیگر از دلایل که او را – که ۴۵ سال داشت- کشتند این بود که من در کلاس هایم بر علیه شیخ های درباری و دزدی های سپاه صحبتهای تندی می کردم. نکته دیگر در این رابطه اینکه من چهار سال بود که از یکی از دانشجویانم خواستگاری می کردم. و بلاخره ایشان بعد از ۴ سال بعد از اینکه من داشتم دکترا می گرفتم موافقت کرد. اما بعد از اینکه متوجه شدم او در ضمن تصمیم گیری برای ازدواج با من یک دوست پسر هم داشته که با او خیلی صمیمی بوده از تصمیم خودم برای ازدواج با او منصرف شدم چرا که این دوست پسر او وزارت اطلاعاتی بود و برای تحقیر و انتقام از من این کار را کرده بودند! و البته برای اینکه از علت اصلی تصمیم من مطلع نشود به او گفتم چون شماره پلاک منزل شما “۱۳” است و عدد ۱۳ عدد نحسی است من از ازدواج با تو منصرف شدم! البته بعد شنیدم که این تصمیم من خیلی آنها و از جمله پسر خاله ایشان (حسین عابدی – مسیول فرهنگی دانشگاه آزاد قوچان) را که برای وزارت اطلاعات کار می کرد عصبانی کرده بود. و حدود ۲۰ روز بعد از این ماجرا قضیه دامادمان اتفاق افتاد – او را در روز ۱۳ بدر کشتند! …
۳. ” جهت خرید لباس ورزشی ارزان برای روزه خوارها عدد ۶۴ را به ۱۳۶۴ اس بزنید”!
این اس ام اس را در اولین روز ماه رمضان امسال ۲ ساعت بعد از اینکه من صبحانه خوردم! (بخاطر معده ام نمی توانم روزه بگیرم) و بدون لباس و لخت روی تردمیل رفتم که ۳۰ دقیقه پیاده روی کنم برایم فرستادند! به خداوندی خدا بارها به من ثابت کرده اند که در آپارتمانم دوربین و حتی در بالشتم میکروفون گذاشته اند – مواردی هست که فعلا نمی توانم به آنها بپردازم و از گفتن آنها شرم دارم.

۴. “اگر نمی خواهید علاوه بر فشار خون به مرض قند و سرطان هم دچار شوید عدد ۶۴ را به ۳۶۴ بفرستید….
این اس ام اس را دقیقا موقعی به من زدند که من در مطب دکتر متوجه شدم که بعد از سالها زندگی در استرس که نتیجه آزار و اذیت ایشان بود به بیماری فشار خون مبتلا شدم…. قبل از این ماجرا به خواهرم زنگ زدم و گفتم علایم فشار خون دارم و می روم تا تست دهم…. به خداوندی خداوند تردیدی ندارم که یک نفر را مسیول من گذاشته اند تا از طریق موبایل و … من را تعقیب و شنود و آذار و اذیت کند و مانع زندگی و کار من شود. – همانطور که گفتم می خواهند از هرجهت من را ابتر کنند. این سگ پاچه گیر هم یکی از همان خیل به اصطلاح سربازان گمنام امام زمانی است که برای همین کارها تربیت شده و از بیت المال حقوق می گیرند.
و اس ام اس پایین را به محض اینکه از تیمارستان آزادی مرخص شدم به من زدند. البته یکبار دقیقا همین اس ام اس را در هند در دوره دکترا در اوج فشارهایی که در حین خرید و تتمیع استادم بر من وارد می کردند و از من خواستند خودکشی کنم هم به من زده بودند:

۳. “Why r we the best civil engineers!? Because we r the only experts who can demolish an errection without damaging the structure.”
ترجمه من: “چرا ما بهترین مهندسان هستیم!؟ چون ما تنها متخصصانی هستیم که قادریم به طور نامحسوس و بدون اینکه اطرافیان بویی ببرند به تخریب و انهدام زندگی و روح و روان مخالفانمان بپردازیم.”!

لازم به یاد آوری است که از آنجا که تا مدتها من نمی دانستم این آذار و اذیت های شیطانی کار سربازان گمنام امام خامنه ای است به برخی ها مشکوک شدم و حتی درگیری لفظی پیش آمد و به خاطر همین درگیری ها یک بار در شهرمان گرمه توسط یک جانباز بسیجی به نام علی مرادی دادگاهی شدم و برایم تشکیل پرونده دادند! او در حضور پدرم به من گفت که ۶۰۰ میلیون پول دارد و آنرا خرج به سپاه و … می دهد تا من را ساقط کنند!
در هر صورت آن طور که پیداست ظاهرا این شیاطین فاشیست برنامه ها و توطیه های بیشتری هم برای من و خانواده ام دارند چرا که من عهد کرده ام تا زنده ام بر علیه ظلم و ستم و فساد و غارت و ریا و استبداد تحت لوای اسلام بگویم و بنویسم و آنها این را خوب می دانند. … بنابراین تمام توحش این مادون حیوانات تنها به جرم این است که من “اهل مداحی کردن از حاکمانی که ظاهر پیغمبر اما نگرش معاویه و منش و مرام یزید را دارند نیستم چرا که به آنها هیچ اعتقادی ندارم”– نه در کتابهایم – نه در مقالاتم – نه در کلاسهایم و نه در محیط های اجتماعی…

حال شما بفرمایید این کارها و بربریتها رسم زمامداری حاکمان اسلامی است؟! آیا اسلام این اجازه را می دهد که یک حاکم به صرف اینکه باورهای مرا در تضاد با قدرت و منافع خود و قبیله غارت گر خود می داند! امثال من را “میکروب” بداند و از سر کینه و انزجار توام با بربریت ترتیبی دهد که ۴۸ روز مرا به “تیمارستان آزادی تهران” بفرستند و در آنجا مرا تحقیر و شکنجه “فیزیکی” و “روحی و روانی” کنند؟! آیا این از مرامهای حاکمان اسلامی است که عزیزان منتقدان خود را برای تنبیه و ایجاد ارعاب و وحشت در آنها تهدید کنند و بعد به طور نامحسوس از هستی ساقط کنند و معدوم کنند؟! و وقتی امثال من این خیانت ها و خون آشامی ها را افشا می کنیم انگ دیوانه! بودن به ما بزنند و ما را روانه تیمارستان کنند!؟

“یک نبش قبر و بررسی، نظر من در مورد این واقعیت که داماد ما توسط ایشان در آن زمان و شرایط خاص – جهت ارعاب و تنبیه من- مسموم و معدوم شد را به همه اثبات خواهد کرد. ” از من بپرسید تا آن زمان و شرایط خاص را بیشتر توضیح دهم. به عنوان نمونه – همانطور که اشاره شد – در آن روزها مدام در گفتگوها و کلاسهایم بر این نکته هم تاکید داشتم که سپاه و وزارت اطلاعات ایران از جمله فاسدترین ارگانها هستند که با دست داشتن در اختلاسها و قاچاق مواد مخدر و مشروبات الکلی و حتی قاچاق انسان در حال مال اندوزی و خیانت به ملت ایران و جوانان این مرز و بوم هستند. به دانش آموزانم می گفتم که چون احمدی نژاد پاشنه آشیل سپاه و وزارت اطلاعات و برادران لاریجانی را شناسایی کرد و از خیانتهای آنها به ملت مدرک دارد به جای اینکه اعدام شود عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام شد. گفتن همین نکات در مقالات و کلاسهایم کافی بود تا مرا از هستی و نیستی ساقط کنند. البته آنها دو دلیل مهم دیگر هم برای قتل داماد ما داشتند که بعدها به آنها می پردازم چرا که فعلا از گفتن آنها شرم دارم.

و سوال آخر من این است که آیا اسلام این حق را به خامنه ای و سپاه او داده است که همزمان با فشار وارد آوردن به من و در تنگنا قرار دادن من و القای حس یاس و نامیدی در من بطور مستقیم و غیر مستقیم به من پیشنهاد خودکشی دهند؟!!! فعلا از امثال من در این شرایط کاری ساخته نیست. من از شر این حاکمان مستبد و خودکامه و غارتگر و سربازان به قول خودشان گمنامشان که “تمام جوانب زندگی من” و عزیزانم را تحت کنترل گرفته اند و از “همه نظر” بویژه از نظر اقتصادی فلج کرده اند به خداوند پناه می برم و آزار و اذیتها و کارشکنیهای شیطانی و فاشیستی شان را به او حواله کرده ام…این وضعیت تا ابد ادامه پیدا نخواهد کرد….طاغوت و استبداد رفتنی است. “باید” روزی در برابر خلق مجاهد ایران پاسخگو باشند…

در خاتمه از سازمانهای حقوق بشری خواهش می کنم بیایند تا به صورت شفاهی اطلاعات وحشتناک و غیر قابل باور بیشتری از توطیه ها و نقشه های شیطانی و نیز روشهای شکنجه این مادون حیوانات بدهم و بگویم که چگونه و با چه روشهایی و در چه زمان هایی حتی به تهدید ناموسی تنها برادر و هفت خواهر من می پردازند و وحشتناکتر اینکه از آنها به عنوان گروگان استفاده می کنند تا مرا از پی گیری جنایتهایشان در حق خودم و نیز از خون دامادمان بگذرم.

نامه اعتراضی تنها برادر من به وزارت علوم که بدون پاسخ ماند:
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خسته نباشید خدمت شما اساتید فرهیخته
موضوع: اعتراض به نتیجه کنکور ارشد امسال
احتراما اینجانب سید علی اصغر حسینی به شماره داوطلبی ۱۲۴۹۲۱۸ در کنکور ارشد امسال در کد رشته ۱۱۴۳ از مجموعه روانشناسی ۲ شرکت کرده بودم اما در کمال ناباوری امسال هم همانند سه سال قبل مردود اعلام شدم! جهت اطلاع شما برای نمونه برادرم که دکترای آموزش زبان انگلیسی دارد خیلی در درس زبان به من کمک کرد اما نتیجه کنکور نشان داد که من زبان را منفی( ۶.۶۶ % – ) زده بودم!؟ این در حالیست که در کنکور عمومی دانش زبانی من در حدی بود که دبیری زبان هم قبول شده بودم. برادرم بر این باور است که عواملی در وزارت علوم با عواملی در وزارت اطلاعات که او را وارد “لیست سیاه” کرده اند در حال آزار و اذیت او هستند و قصد این را دارند که من را هم همانند او از هستی ساقط نمایند. لازم به یاد آوری است که برادرم با وجود نبوغ سرشار در رشته خودش در هیچ دانشگاهی حتی در دانشگاه پیام نور دورترین روستاها هم به عنوان هیات علمی پذیرفته نشد – تنها و تنها به جرم اینکه – به قول خودش – او نمی تواند سر سپرده و یا بسیجی درباری باشد.
خواهش می کنم مانع این ظلم و اجحاف در حق من و زندگی من و زن و فرزندم شوید. نگذارید که با من همان کنند که با برادرم کردند. وبلاگ شخصی برادرم و نمونه مقالاتش: http://www.beyondelt.blogfa.com

آخرین مقاله خودم که قبل از اعلام نتایج کنکور امسال چاپ کردم و شاید هم به خاطر این مقاله هم مغضوب شدم:
سید علی اصغر حسینی (۱۳۹۴). اعتراض برای معیشت و یا اعتراض به اختلال در ساختار؟!
http://www.farhangiannews.ir/view-25991.html
با تشکر و احترام
سید علی اصغر حسینی

اینها در حالی است که من خودم حتی شاهد بودم افراد شراب خوار و … هم هیئت‌علمی‌ دانشگاه شدند (آقای به اصطلاح دکتر … که شراب را به جای آب می خورد هیئت‌علمی دانشگاه دولتی بجنورد و بعد معاون آن دانشگاه شد و هم اکنون (۱۳۹۷) رئیس “دانشگاه دخترانه کوثر” بجنورد است! و همسرش که فوق لیسانسش ارزش علمی ندارد و حتی مورد تایید آموزش‌وپرورش هم نیست! و در هند با بلوز شلوار لی می گشت هیئت‌علمی دانشگاه … شد! البته من با بلوز شلوار بودن و شراب خوار بودن انها مشکلی ندارم چون طرفدار یه جامعه با حکومتی لیبرال دموکرات هستم – فقط می خواهم بگویم این حکومت اسلامی نیست و اسلام یک نقاب بیشتر نیست ….. حیرت آور این‌که خانم … که با یک آقای عرب (یمنی) در هند هم اتاق بود هیئت‌علمی دانشگاه امام …. (ع)!؟ مشهد شد و یا دکتر…. که می گفت در دوره دانشجویی در مقطع کارشناسی ارشدش با یکی از اساتیدش که خانم بوده رابطه جنسی داشته! الان رئیس و هیئت امنای! دانشگاه تابران مشهد است و یا آقایی از بوشهر که با یک دختر هندی دوست و هم اتاق بود و جالب اینکه سه بار به خاطر ضعفش در زبان انگلیسی توسط دانشگاه میسور (هند) رد شد و با گریه و زاری از آن دانشگاه پذیرش گرفت الان هیئت‌علمی دانشگاه دولتی بوشهر است. همینطور یادم می آید که در دوره ارشدم دکتر… که با دادن نمره “بیست”! به یک دخترخانم بسیار زیبای کم هوش و تنبل که همیشه غایب بود…. هیئت‌علمی دانشگاه تربیت مدرس تهران است و….). و یا یکی از اساتید که جلوی ۱۵ همکار دیگه می گفت که در دوره دکترا در دانشگاه فردوسی مشهد چندین بار با استاد راهنمای خودش – که یک خانم متاهل هم بوده – س کس داشته است. جالب این است که ایشان در رساله دکترایشان روی نهج البلاغه کار می کرده اند! و یا یکی از اساتید دانشگاه قوچان که جلو همکاران می گفت کافیه اسم دانشجویی را که دوست دارید به من بدهید تا سه سوته راضی اش کنیم و …. و یا دختر معاون وزیر علوم احمدی‌نژاد (ملا باشی) با مدرک فوق لیسانس زبان انگلیسی هیئت‌علمی دانشگاه علم و صنعت در تهران شد. و یا خود احمدی نژاد با آن همه غارتی که کرد به جای اینکه محاکمه و اعدام شود عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام شد! اونایی هم که در سال ۱۳۷۵ به قصد کشتن من به من “سم” دادند الان سربازان گمنام امام زمان در حراست آموزش و پرورش مشهد هستند! مقاله اش تو وبلاگمه. خخخخخ. ای شیطونای سید کش! آموزش پرورش و آموزش عالی ایران در سیطره سازمان جاسوسی آمریکا (سیا)!

برادرم معتقد است جمهوری اسلامی از بخدمت گیری افراد متخصصی که حاضر نیستند شرافت و آزادگی خود را به زیور دنیا بفروشند پرهیز می کند چرا که میداند بخدمت گیری این افراد به آبادی و توسعه مملکت می انجامد که در آنصورت مردم به رفاه خواهند رسید. و مردم مرفه نه به فکر آب و نان که به فکر آزادی می افتند و این یعنی سرنگونی و ریشه کن شدن این رژیم خودکامه. برادرم که بعنوان یک معلم ابتدایی در آشخانه مشغول به خدمت است می گوید او را در یک روستای پرت و دور افتاده انداخته اند که یک همکار بیشتر ندارد! او می گوید این همکارش در داخل دفتر مدرسه مدام در حال سیگار و حتی “تریاک” کشیدن و صحبتهای آنچنانی در مورد رابطه سکسی اش با دخترها و زنان روستا هست و با شگردهای مختلفی سعی در آلوده و گرفتار کردن او نیز دارند! برادر من که قبول شدن او در کنکور به عنوان معلم ابتدایی توطیه و برنامه وزارت اطلاعات برای به گروگان گرفتن او بمنظور ساکت نگهداشتن من بود سالهاست که در آن روستا در آشخانه بجنورد در همان شرایط مشغول به تدریس است. من تردید ندارم که حراست آموزش و پرورش و وزارت اطلاعات بر روی تنها برادر من تمرکز کرده اند و همان نقشه های شیطانی ای که برای من اجرا کردند و می کنند را برای تنها برادرم هم در برنامه دارند:
https://www.tribunezamaneh.com/archives/107209

برادرم امسال برای چهارمین سال متوالی برای کارشناسی ارشد کنکور داد و ظاهرا نهایتا اجازه ادامه تحصیل در دانشگاه آزاد را به او دادند! اما این شیطان صفتان فاشیست همزمان با انتقالی او از آشخانه به شهر خودمان مخالفت می کنند تا بدین صورت همانند آنچه با خود من کردند عملا امکان ادامه تحصیل به او هم ندهند و او را منصرف کنند. این در حالی است که با انتقالی دوستان او که مجرد و با امتیاز پایین تر هستند موافقت کردند. این نوع ریشه کردن و مهندسی نسلها (ی منتقد) را در حکومت یزید هم سراغ ندارم.

در انتها لازم است به برشی از گذشته خودم هم که یکی دیگر از علت های مغضوب شدنم در این رژیم در آن نهفته است اشاره ای داشته باشم: من در سال ۱۳۶۹ قرار شد با یک دخترخانم ازدواج کنم اما در کمال بهت و تعجب من و خانواده من در آخرین لحظات با پشتیبانی و حمایت نیروهایی خاص و صاحب نفوذ که از جمله آنها سردار علی اکبر گرمه ای بود او را به عقد یک برادر “سردار شهید” در آوردند!!؟ متاسفانه بعد از این ماجرا با وساطت همان نیروها تن به عقد با دختر خانمی دادم که آنها (خدایان سرنوشت من) برای من در نظر گرفته بودند. من هم در اولین فرصت از او جدا شدم. حیرت آورتر اینکه سال بعد دقیقا ماجرای اول تکرار شد!! یعنی قرار شد با یک دخترخانم دیگر که خودم او را پسندیدم و با هم به توافق رسیدیم ازدواج کنم اما همان نیروها که با شنود تلفن و … در جریان تمام امور و تصمیمات ما بودند در آخرین لحظات او را نیز به عقد یک برادر شهید دیگر در آوردند!!؟ بدبختانه کمی بعد از آن باز هم با فشار و عملیات روانی گسترده همان نیروهای خاص که سعی در رقم زدن سرنوشت من داشتند – و هنوز هم دارند! دوباره تن به ازدواجی دادم که هیچ میلی به آن نداشتم. در ۲۶ سالگی به اجبار به من زن دادند! ! و من در اولین فرصت از او جدا شدم:
http://news.gooya.com/politics/archives/2016/07/215048.php

و از همان زمانها بود که در “لیست سیاه” بسیج و سپاه قرار گرفتم تا مایه عبرت دیگران شوم و همزمان آن دو برادران شهید با اعتماد بنفس بیشتری به زندگی خود ادامه دهند و در نزد آن دو دختر احساس سرافرازی کنند! در همینجا یادآوری می کنم که سه نفر از جوانان شهرمان به نامهای دکتر حسن پاسدار، ولی نجاری و عباس طالبی که عاشق آن دختر (که به برادر سردار شهید دادنش) بودند و یا ارتباطی با او داشتند بطرز مشکوکی در جوانی مردند/بطور نا محسوس کشته شدند! با من هم که عاشق آن دختر شدم گفتم چکار کردند: همانطور که اشاره کردم بعد از اینکه آن دخترشان را به آن برادر سردار شهید دادند قصد کشتن نامحسوس من را هم کردند اما خداوند نخواست من در آن سال بمیرم. در سال ۱۳۷۵ در اولین سال تدریسم در روستای شوقان (بجنورد) مسیول حراست آموزش و پرورش جاجرم (آقای حسین پور) به دستور سردار گرمه ای به من سم دادند که باعث شد معده ام تکه تکه و زخمی شود و تمام خون بدنم را استفراغ کردم. اگر مردم روستا به فریادم نمی رسیدند و با یک وانت من را به بیمارستان بجنورد نمی رساندند همانجا – همانند آن سه جوان – پرونده من هم مختومه شده بود! ۳۲ روز در سی سی یو بیمارستان بستری بودم.

همانطور که گفتم سردار علی اکبر گرمه ای که طراح و آمر این نوع قتلهای نامحسوس هست از اقوام آن دختر خانم می باشد. و همین سردار همزمان با کشتن این ۴ جوان آن برادر سردار شهید را که دخترشان را به او دادند مدیر کل سازمان جهانگردی خراسان شمالی کرد. در هر صورت من معتقدم این سردار که دستش به خون داماد ما هم آلوده است یک گردان سری آتش به اختیار برای قتل دگراندیشان و معاندان و حتی از نظر خودشان گناهکاران و کافران دارد. از نظر من چنین گردانهایی در سراسر کشور مشغول به فعالیت هستند.

شاید هم از سال ۱۳۶۸ که کلاس دوم دبیرستان بودم در لیست سیاه سپاه قرار گرفته بودم تا مانع موفقیت من شوند!؟ یادم می‌آید که در آن سال بخش انگلیسی رادیو آمریکا مسابقه ای را در فرم یک سؤال مطرح کرد: “با در نظر گرفتن مسائل هسته‌ای، آینده ایران را در اواخر اولین دهه قرن بیست و یکم چگونه پیش بینی می کنید؟” و من با زبان انگلیسی ناقص خودم در یک صفحه کاغذ آ ۴ توضیح دادم که بنا بر سخنرانی یک سردار سپاه در شهرمان تا آخر آن دهه ایران به تکنولوژی بمب اتم دست پیدا می کند و آن را به کشورهای دوست نیز صادر خواهد کرد(!) – و بعد از دو ماه از رادیو آمریکا کلی جایزه برایم فرستادند! البته سر پاکت باز بود و محتویات آن را بازرسی کرده بودند! … بنابراین شاید دلیل اینکه در لیست سیاه قرار گرفتم آن بود که در زمان جنگ با شیطان بزرگ! ارتباط برقرار کرده بودم! و یا شاید هم جاسوسی کرده بودم!؟!

ختم کلام اینکه آنچه من در ۴۴ سالگی و با مدرک PhD با تمام وجود به آن رسیدم این است که این آقایان مکار و در ظاهر خدا پرست! هرگز به چیزی به اسم خدا “هیچ” اعتقادی ندارند و بویی از انسانیت هم نبرده اند چرا که جایی که پای منافع دنیویشان در میان باشد به هیچ اصل و قاعده دنیوی ای هم پایبند نیستند. آنها در عمل نشان داده اند که برای کسب و حفظ قدرت و منافع خود دست به “هر” رذالتی می زنند – از سرقت های میلیاردی و معتاد کردن و به بیراهه کشاندن جوانان تا تحت کنترل گرفتن و ترور شخصیت و مطرود و مخفی کردن و از هستی ساقط کردن و حتی معدوم کردن (نا محسوس) مخالفان و عزیزان آنها. امیدوارم روزی کسی پیدا شود تا به من کمک کند از سایر بربریتها و روشهای آزار و اذیت و شکنجه و تحقیر کردن و کارشکنی ها ای که این مادون حیوانات با ما کردند – که حتی یزیدیان هم با اجداد ما نکردند – فیلمی بسازیم.

معرفی برخی از مزدوران رژیم که در آزار و اذیت من و قتل نامحسوس دامادمان و چندین نفر دیگر نقش مستقیم داشته اند و باید روزی به مجریان عدالت سپرده شوند:
۱. سردار علی اکبر گرمه ای (یکی از مسیولان سپاه پاسداران مشهد)
۲. سرهنگ تقی بیگی (یکی از مسیولان سپاه پاسداران گرمه جاجرم)
۳. مسعود محمودیان (مسیول و نماینده شورای نگهبان در گرمه جاجرم)
۴. رضا دوست محمدی (مسیول دفتر امام جمعه شهر گرمه)
۵. محمد ابراهیم محمودیان (معاونت سیاسی اجتماعی ستاد نماز جمعه گرمه)
۶. دکتر قاسم علی خدابنده (معاون مدیر کل آموزش و پرورش مشهد)
۷. حسین پور (جاجرمی) – مسیول حراست آموزش و پرورش مشهد
۸. محمد حسن بداغی (مسیول دفتر رییس دانشگاه آزاد مشهد)
۹. حجت الاسلام محمد صادق محمودیان (مسیول رسیدگی به شکایات آموزش و پرورش بجنورد)
۱۰. علی طایفی (مسیول مخابرات معدن آلومینای جاجرم- کارشان در آنجا شنود و آزار و اذیت تلفنی است)

نکاتی از فضائل سادات که رژیم آخوندی ایران همانند حیوانات با آنها برخورد می کند.

۱. سادات همان‌هایی هستند که فاطمه زهرا «س»، با آنهمه جراحت در روزهای آخر عمرش درباره آنها وصیت کرد و از امیرالمومنین «ع»، خواست که “علی جان! سلام مرا به تمام فرزندانی که از نسل من تا روز قیامت خواهند آمد، برسان”
۲. سادات همان‌هایی هستند که پیامبر اکرم «ص» فرمود: اگر سیدی را دیدید و به احترامش، قیام نکردید، به من جفا کردید.
۳. سادات همان‌هایی هستند که پیامبر «ص» فرمود: اگر سیدی را دیدید و به او سلام نکردید، به من جفا کردید.
۴. سادات همان‌هایی هستند که حضرت زهرا «س» فرمود: حتی اگر سیدی به شما بدی کرد، شما احترام او را نگه دارید، که ما در قیامت، جبران میکنیم.
۵. سادات همان‌هایی هستند که امام رضا «ع» از قول پیامبر فرمود: نگاه کردن به هر سید و ذریه ما عبادت است.
۶. سادات همان‌هایی هستند که در روز قیامت مردانشان به فاطمه اطهر، و زنانشان به ائمه طیبین محرم هستند🌻
۷. سادات همان‌هایی هستند که به فرموده امام صادق «ع» در صحنه بسیار تاریک قیامت که تمام مردم وحشت میکنند و از خدا می‌خواهند، خدایا نوری بفرست، گروهی می‌آیند که نوری پیشاپیش آنها در حرکت است و صحنه را نورانی میکند، همه می‌پرسند آیا از پیامبرانید؟ ندا میرسد: نه… آیا فرشتگانید؟.. نه… آیا از شهدایید؟! نه.. پس که هستید؟ میگویند “ما ساداتیم، و انتساب به امیرالمومنین «ع» داریم. ما از نسل پیامبر «ص» و علی «ع» هستیم، ما را خدا به کرامت خاص خود اختصاص داده. ما ایمن از عذاب و مطمئن به رحمت خداییم”.
۸. سادات همان‌هایی هستند که به فرموده امام صادق «ع» در روز قیامت، خود خداوند آنها را مورد خطاب قرار میدهد که ای سادات، دوستان و ارادتمندان خود را شفاعت کنید، و وقتی سید کسی را شفاعت کند، شفاعت آنها رد نخواهد شد.
۹. سادات همان‌هایی هستند که امام صادق «ع» از قول پیغمبر «ص» فرمود: وقتی در قیامت به جایگاه مقام محمود رسیدم، تمام گنهکاران امتم را شفاعت میکنم حتی آنها که گناه کبیره کردند، ولی به خدا قسم وقتی به آن موقعیت رسیدم کسانی که فرزندان من و سید و ذریه نسل مرا اذیت کنند هرگز شفاعت نخواهم کرد.
۱۰. سادات همان‌هایی هستند که پیامبر «ص» فرمود، سید را احترام کنید اگر مومن بود به خاطر خدا و خودشان، زیرا هر انسان خوبی را باید احترام کرد و اگر مومن نبود به احترام من، جدشان.
۱۱. سادات همان‌هایی هستند که امام زمان «ع» به سید شهاب الدینی فرمود: قدر سید بودنت که به مادرم فاطمه زهرا «س» منسوب میشود را بدان.
۱۲. سادات همان‌هایی هستند که امام صادق «ع» فرمود پیامبر «ص» در روز قیامت، ندا میدهد، ای مردم هرکس سادات را احترام کرده، پناه داده و به آنها نیکی کرده بیاید تا تلافی کنم… و خدا ندا میدهد، ای رسول پاداش آنها با خودت، هر کجا می‌خواهی منزلشان ده… و رسول خدا «ص» آنها را در “وسیله” (محلی در بهشت) جا میدهد که در دیدگاه پیامبر «ص» و خانواده‌اش هستند و آنها را می‌بینند.
۱۳. سادات همان‌هایی هستند بزرگترین و پیرترین علامه‌ها، در برابر کودک سیدی دو زانو می‌نشستند و به احترامش قیام میکردند.

و این فقط ذره‌ای از تأکید احترام به کسانیست که خون اطهر در رگشان جاریست.

منبع:
وبلاگ شخصی نویسنده این یادداشت (دکتر حسینی):
http://www.beyondelt.blogfa.com

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)