ایده قرارداد اجتماعی آنچنان که در کتابی به همین نام از روسو پرورده شد، جایگاهی بس بلند در تاریخ اندیشه بشری دارد. روسو با اتکاء به مفهوم “ملت”، مفهوم اراده ملی را استنتاج می‌کند و سپس به شکل درخشانی ایده قرارداد ملی را می‌پروراند. ابداع اصلی روسو در اینجاست که او نظام فکری را معرفی می‌کند که در آن یک ملت با خود، و نه با دیگری وارد یک قرارداد می‌شود. پیش نیاز فهم این ایده، درک این نکته بنیادی است که یک ملت همزمان می‌تواند خود را در دو سوی یک قرارداد تصور کند. این تصور، نیازمند بازشناسی همزمان خود به عنوان موضوع قرارداد و دو طرف قرارداد است. به این ترتیب است که یک ملت واجد خودآگاهی می‌شود و خود را به عنوان ملتی واحد، دارای اراده واحد باز می‌شناسد. هگل با بسط این فکر، به ایده روح قومی به مثابه تحقق تاریخی ایده رسید. این مقدمه‌ای بود تا وارد بحث اصلی شوم.

در زمانهایی که کلیت یک جامعه مورد تهدید قرار می‌گیرد، مانند آنچه اکنون با شیوع بیماری ناشی از ویروس جدید کرونا مشاهده می‌کنیم، پای خودآگاهی ملی به میان کشیده می‌شود. اما فارغ از این بیماری، وضعیتی اجتماعی که در آن قرار داریم حاکی از گسست و شکست بنیانهای مقوم روح ملی و خودآگاهی ملی است. وضعیتی که می‌توانیم آن را شیزوفرنی ملی یا روان گسیختگی ملی نام دهیم. در این وضعیت، بنیانهای مقوم خودآگاهی ملی دچار صدمه می‌شود و یک ملت نمی‌تواند در برابر شرایطی که در آن قرار می‌گیرد، خود را به عنوان هویتی یکپارچه ادراک کند. اما چگونه شد که به چنین وضعیتی دچار شدیم؟

خوب، دستور کار دولت پهلوی اول، در ساخت یک ملت-دولت مدرن، با پیگیری تمدن و فرهنگ باستانی ایران، در پهلوی دوم پیگیری شد و اتفاقا موجبات خیر گسترده‌ای نیز در بازشناسی هویت ملی قبل از اسلام ایرانیان گردید. اساتید و چهره‌های درخشانی عمر و توان علمی خود را در این راه شریف مبذول کردند. این لایه از هویت ملی، با وقوع انقلاب ۵۷ دچار صدمه شد. از یک طرف، نیروهای به اصطلاح روشنفکر ما در سودای یک فرهنگ آرمانی جهان وطنی بودند که در آن میراث گذشته ما، مرده ریگ پادشاهان و اریستوکراسی منحط شمرده می‌شد، و از طرف دیگر، اسلامگراهای تندرو در سودای بازگشت به خویشتن سلفی بودند (سلفی گری شیعه که در آن صحابه مورد رجوع از ۳ یا ۴ نفر تجاوز نمی‌کند تا چه برسد به تابعین و یا تابعین تابعین)  به این ترتیب، هویت ملی ایرانی در میان دو نیروی مدرنیته آرمانگرا و اسلام سلفی قیچی شد. البته زمان زیادی لازم نبود تا بنیانگذار نظام اسلامی، با یارگیری از متن طبقه متوسط که باورهای مومنانه دینی آنها قوی تر از احساس هویت ملیشان بود، و با اتکاء به طبقات فرودست و حاشیه نشین شهرها و روستاها، نیروهای طرفدار مدرنیته آرمانی را قلع و قمع کند و خود را به عنوان حاکم و پیروز بلامعارض انقلاب معرفی نماید. اما با جراحی طبقه متوسط، که حاملان فرهنگ ملی بودند (چنین نقشی را در تمدن ساسانی و تا ۳ قرن اول اسلامی، دهقانان بر عهده داشتند)، هویت ملی ما نیز رو به انحطاط نهاد. اما چه چیز جای آن را گرفت؟ بسیار تلاش شد تا بالاجبار نوعی از هویت دینی ساخته شود که بتواند خلاء پیش آمده را پر کند، امر که تا کنون نیز موفقیتی به همراه نداشت. از طرف دیگر اما با وقوع جنگ، تتمه سرمایه مذهبی روحانیون برای بسیج توده‌ای خرج شد به گونه‌ای که در اواخر جنگ با کسر بودجه مذهبی، روحانیون لازم دیدند دوباره علم هویت ملی را برای بسیج توده‌ای بلند کنند. اما متاسفانه سیر عمومی تاریخی ما چیز دیگری بود. جامعه ما دچار از هم گسیختگی ملی شد و جامعه‌ای که دچار صدمه خودآگاهی ملی شده و خود را به عنوان ملیت یکپارچه به یاد نمی‌آورد، چاره را در مهاجرت، جداشدن از سرزمین مادری و تلاش برای فراموش کردن وضعیت اکنون خود می‌یابد. چنین بود که با امواج مهاجرت گسترده بعد از انقلاب مواجه شدیم، مهاجرتهایی که نمونه‌های آن را بعد از حمله مسلمین عرب به سرزمین ایران و همچنین در اوایل عهد صفویان نیز دیده بودیم.

در جامعه‌ای با این مختصات، رفتار اجتماعی بالاجبار به شکل رفتار توده‌وار جهت خواهد یافت، پیشبینی پذیری به شدت کاهش می‌یابد و رفتارهای ضداجتماعی برجسته می‌شوند. اینکه آیا همبستگی ملی با نوع حکمرانی دموکراتیک پیوند دارد، البته موضوع ساده‌ای نیست. به عنوان نمونه کافی است رفتار اجتماعی مردمان ژاپن را در حادثه فوکوشیما با رفتار اجتماعی در برخی ایالتهای کشور امریکا مقایسه کنیم. در حالی که ژاپن در مجموع کشوری استثنایی از نظر فرهنگ ملی و نوع حکمرانی غیر دموکراتیک است، اما از همبستگی ملی بالایی در مقایسه با دیگر کشورها برخوردار است. از طرف دیگر رفتارهای ضد اجتماعی در برخی ایالتهای امریکا به ویژه در مواقع بحران و زمانی که کنترل عمومی کاهش می‌یابد، به دفعات مشاهده شده است. البته معرفی مواردی از حکمرانی دموکراتیک با همبستگی بالای اجتماعی نیز بسیار آسان است، از نمونه‌های تاریخی آن میتوان به جمهوری روم و دولت شهرهای یونانی اشاره کرد.

التهاب اجتماعی ناشی از شیوع بیماری کرونا، این سوال جدی را پیش روی ما قرار می‌دهد که در مواقع بحران عمومی، سرمایه اجتماعی لازم برای مقابله همگانی با این وضعیت از کجا تامین می‌شود؟ در شرایطی که اتکاء بیش از اندازه به باورهای دینی، وازدگی عمومی در قبال دین پدید آورده، فرهنگ سکیولار و مدیریت تکنوکرات مورد تهاجم گسترده قرار گرفته، طبقه متوسط جراحی شده و هویت اجتماعی غیردینی مورد سرکوب شدید قرار گرفته، نیروی اجتماعی لازم برای در کنار هم قرار گرفتن ایرانیان از کجا تامین می‌شود؟ آیا بحران ناشی از این اپیدمی به ما گوشزد نمی‌کند تا هرچه سریعتر ایدئولوژی ملی گرایی را ترمیم کنیم و از سرمایه هویت ملی غیر دینی خود برای مقابله با بحرانهای اجتماعی استفاده نماییم؟ 
 
 
 
 

 
 
 
 
 
 
 
 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)