«کارل مارکس» عملکرد ارتجاع  در روستاهایِ فرانسه­ ۱۸۵۰ را «کوته بین، بی­نزاکت، حقیر، زله کننده، مردم آزار و خلاصه ژاندارم»[۱] توصیف می­کند. با توجه به مبانی ایدئولوژیک،عملکرد سیاسی و سبک زندگی سران جمهوری اسلامی، می­توان این نظام را یک نظام سیاسی هماهنگ با جهان بینی روستاییان دانست که عملکرد سی و چهارساله­ آن به شکل تعجب آوری  با توصیفات مارکس درباره­ ویژگی­های ارتجاع روستایی در فرانسه­ قرن نوزدهم همخوانی دارد. بعد از انقلاب ۵۷ دخالت­های کوته بینانه و خارج از نزاکت ستادهای امر به معروف و نهی از منکر، کمیته­ها و بسیج در تمامی شئون زندگی خصوصی و عمومی شهرنشین­ها، آنها را به معنی دقیق کلمه زله کرده بود. با این وجود گذشت زمان، زندگی در شهر و ضرورت پیوستن به نظم نوین جهانی، بخشی از بنیان گذاران روستایی نظام مقدس را وادار به اهلی شدن نمود و با درست کردن آش درهم جوشی از وقایع صدر اسلام و بازار آزاد، اسلام رحمانی کذایی را تئوریزه کرده و این­ بار در قامت ارتجاع شهری ظهور کردند. یکی از ضرورت­های این مقطع تاریخی عرضه­ چنین اسلام خندانی به جامعه و در ادامه مخالفت و برچیدن بساط بگیرو ببندهای دهه­های گذشته بود.

طنز تلخ اما در بی­توجهی ارتجاع روستایی دیروز، یا به بیانی دیگر ارتجاع شهری امروز، به ساز و کارهای نظام تربیتی جمهوری اسلامی پنهان شده است. نتایج انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴ و ظهور «دکتر» احمدی نژاد به وضوح سه نکته را عیان کرد. اول آنکه تولید نظام تربیتی جمهوری اسلامی بعد از ۲۶ سال، به شکل منقبض شده­ای در چهره­ شخص احمدی­نژاد نمودار شد، هر چند که اصلاح طلبان درون نظام بر این باور باشند که احمدی نژاد تولید نظام تربیتی مد نظر آنها نیست بلکه ضایعه­ی خط تولید این نظام تربیتی به شمار می­آید. دوم آنکه دولت احمدی نژاد با همکاری سپاه بخش عمده­ای از بنیان گذاران جمهوری اسلامی را یکی بعد از دیگری دک کرد و هژمونی داخل سیستم را آشکارا به هم ریخت و سوم آنکه گروه اخیر شکل تکامل یافته­ ارتجاع روستایی دو دهه­ آغازین نظام مقدس بود؛ روستاییانی که حالا همزمان یک دو جین مدرک دانشگاهی و درجه­ نظامی در جیب و بر شانه­های خود حمل می­کردند.

از چنین زاویه­ای خود ترکیب «گشت ارشاد»، ادبیاتی جدید به شمار می­آمد. گشت و گشتی یک کلمه­ نظامی است که عموماً در پادگان­ها به کار می­رود و به فعالیت نگهبان­هایی اطلاق می­شود که باید به طور مدام در محدوده­ تحت نظارت­شان در حرکت باشند. از سوی دیگر کلمه­ ارشاد معنایی تربیتی دارد؛ «علی اکبر دهخدا» کلمه­ ارشاد را «راهنمایی، هدایت، به راه آوردن» معنی می­کند. بنابراین کنار هم قرار گرفتن کلمه­ گشت و کلمه ارشاد در وهله­ اول این پیام را مخابره می­کرد که نظامی­های تازه به دوران رسیده، امر به معروف و نهی از منکر کُن­های قدیمی را مرخص کرده­اند و از این به بعد خودشان مسئولیت راهنمایی و هدایت مردم را به عهده خواهند گرفت. در اینجا شاید بد نباشد تا یک بار دیگر سخنان احمدی نژاد درباره­ هاله­ نور گرد سرش در برابر چهره­ هاج و واج «آیت الله جوادی آملی» یاد آوری شود، تا شاید تصویر مورد نظر وضوح و شفافیت بیشتری بیابد.

یک اسم رمز تازه: طرح ارتقای امنیت اجتماعی!

«اسلاوی ژیژک» در تحلیل فیلم­های کونگ فویی دهه­ شصت میلادی، این فیلم­ها را نمایشی از «ایدئولوژی راستین» نوجوانان طبقه­ کارگر می­داند که «تنها راه موفقیت را تربیت منضبط یگانه چیزی که داشتند، یعنی بدن­شان، می­دانستند»[۲]. شاید بتوان با وام گرفتن این ایده­ ژیژک، مدعی شد که حمله­ نیروهای پلیس به محله­های جنوب و حاشیه­ تهران – در سال ۸۶ – در واقع حمله­ به تنها سرمایه­ جوانان و نوجوانان ساکن این مناطق بود؛ حمله­ای تمام عیار به بدن­های آنها!

در آن مقطع شبیخون­های پلیس ایران به محله­های نوجوانان و جوانان فقیر، پیام سرکوبی تازه را به دیگر طبقات اجتماعی مخابره می­کرد. خرده فرهنگ­های آسیب دیده­ای که تحت عنوان اراذل و اوباش توسط پلیس کتک خوردند، تحقیر شدند و در نهایت دستگاه قضایی آنها را به دار مجازات سپرد، در واقع  تنهاترین و بی یاورترین گروه­های اجتماعی به حساب می­آمدند که خرد شدن­شان برای کمتر کسی اهمیت داشت. نظامیان توانستند مازاد خشونت خود را بر سر این گروه اجتماعی بریزند تا همزمان هم نوجوانان و جوانان ورزیده بدانند که نباید با اندامی راست راه بروند و هم طبقات اجتماعی دیگر دستگیرشان بشود که بساط قرشمال بازی­های دموکراسی و جامعه­ مدنی و غیره را، که در دوران اصلاحات ورد زبان­شان بود، جمع کنند. اما شگفتا که طبقه­ متوسط اخلاق­گرا – و عموماً رانت خوار – ایران نه این پیام را دریافت و نه سرمایه­ نمادین خود را خرج این گروه اجتماعی مورد ظلم واقع شده کرد. گویی همه کس و همه چیز از این سرکوب شدگان بی نام و نشان رو می­گرفت، چون آنها اراذل و اوباشی بودند، با بدن­های ورزیده،­ که تهدیدی بالقوه برای نظم موجود محسوب می­شدند، پس چه بهتر که پلیس دخل آنها را بیاورد.

از سوی دیگر در جریان سرکوب نوجوانان و جوانان طبقات محروم، حقیقتی سیمای خود را نمودار می­کرد : نظامیان هم­پیمان با این طبقه­ تازه به دوران رسیده و عمیقاً فاسد درکی کالایی از بدن شهروندان­ داشتند. زمانی که پلیس به معنی دقیق کلمه شلوار از پای خرده فرهنگ­های آسیب دیده در می­آورد ، دست و پای آنها را می شکست و دسته دسته به کهریزک می­فرستاد، افکارعمومی شاهد چیزی جز مصرف بدن­های کالا شده نبود؛ آنها که معتاد بودند از همان ابتدا اتیکت کالای فاسد شده را بر بدن­شان چسباندند و بدن­های عضلانی­تر را تحقیر کردند و در هم کوبیدند تا جاده را برای وقایع سال ۸۸ هموار نمایند. وحشی­گری­های پلیس ایران در سرکوب نوجوانان و جوانان فقیر در حقیقت  تمرینی بود تا بدنه­ نهادهای نظامی و شبه نظامی آمادگی لازم برای تجاوز به زندانیان سیاسی را داشته باشند یا با ماشین از روی بدن معترضان عبور کنند.

شناسنامه دار کردن اراذل و اوباش

در یکی از قسمت­های سریال «ذهن­های جنایتکار» ((Criminal Minds، زمانی که مأموران «اف.بی.آی» برای دنبال کردن سرنخ پرونده­ا­ی جنایی سراغ  یک استاد دانشگاه می­روند، وی به جای پاسخ دادن به سؤالات پلیس فدرال، آنها را آدمکش­های قانون خطاب می­کند. «والتر بنیامین» نیز معتقد بود پلیس هنگام اجرای قانون بیرون از قواعد قانون عمل می­کند. در ایران هم چنین حقیقتی انکار ناشدنی است، با این­ وجود باید پاسخ استاد دانشگاه و ایده­ بنیامین را طور دیگری بازنویسی کرد : پلیس­های ایران آدم­کش­های حاکم هستند و هنگام اجرای قانون نه تنها خارج از قواعد قانون عمل می­کنند، بلکه با حمایت کردن بخش­هایی از جنایتکارها و خرده جنایتکارها، آنها را در فرایند سرکوب جامعه مشارکت می­دهند.

نظام مقدس بر خلاف ادعاهای ظاهرالصلاح «اخلاقی – معنوی» خود، همواره زمینه­ مساعدی را برای جذب و ادغام بخش­هایی از لمپن­ها و جنایتکارها، یا به تعبیر مارکس، پس مانده­های تمامی طبقات اجتماعی در بدنه­ سرکوبش فراهم آورده است. «جلیل بنده» و «مجتبی محراب بیگی»، در دهه­ شصت از اعضای تیم محافظ «اسدالله لاجوردی» بودند که بنا بر ادعای شاهدان عینی تیر خلاص هم می­زدند. اولی پیش از انقلاب به دایی جلیل شهرت داشته که گویا از القاب افتخاری پااندازهای شهرنو بوده و دومی هم همراه چهار برادر دیگرش در زمره­ لات­ها و گوش­بُرهای میدان امام حسین تهران بوده­اند.

بنابراین زمانی که سردار رادان چند ماهی پیش از اجرای طرح ارتقای امنیت اجتماعی، در آذر ماه ۸۵ ، گفت:«با شناسنامه دار کردن اراذل و اوباش بخشی از نگرانی­های جامعه را برطرف می­کنیم.»، به طور مشخص به مکانیزم تجدید ساختار بدنه­ نهادهای سرکوب در ایران اشاره داشت. در جریان اجرای طرح ارتقای امنیت اجتماعی، که با نام برخورد با اراذل و اوباش شهرت یافت، پلیس ایران ضمن زهر چشم گرفتن از طبقات محروم جامعه، سرکوب نوجوانان و جوانان این طبقات(سرکوب نسلی) و همچنین شناسایی مجدد شبکه­های وابسته به اقتصاد جنایی، بخش­هایی از جنایتکارها و خرده جنایت­کارها را که در برابر مشت آهنین پلیس سر خم کرده بودند، در بدنه­ نهادهای نظامی جذب، ادغام و سازماندهی کرد؛ معنای شناسنامه دار کردن اراذل و اوباش چنین چیزی بود.

ستیز با سبک زندگی رقیب

از دهه­ ۱۳۲۰ که  بخش ستیزه جوی حوزه و بازار پا به میدان سیاست گذاشت، تا امروز، زن ستیزی جز لاینفک ایدئولوژی این جریان به حساب می­آید. دلیر مردان فدائیان اسلام به جز مرام روشنفکرکُشی، مرام اسیدپاشی بر سر و صورت زنان را هم در سیاهه­ مبارزاتی­ خود دارند. دکتر مصدق مدعی بود در دوران صدارتش « تنها چیزی که به عنوان ناامنی ذکر می­شد، این بود که روی لباس بانوان محلول اسید سولفوریک می­پاشند.» و غیرصادقانه تقصیر آن را به گردن «بعضی از افراد چپ مربوط به سیاست بیگانه» می­انداخت. اینکه چرا دکتر مصدق تا این اندازه از ششلول بندهای فدائیان اسلام هراس داشت، که وی را وادار به جعل حقیقت می­کرد موضوع این نوشتار نیست، اما قدر مسلم ناظر حواس جمع می­تواند با یک بررسی ساده به این نتیجه برسد که بر خلاف ادعای رهبر ملی اسیدپاشی بیشتر از قداره بندهای گلوبندک و کفن پوش­های ورامین برمی­آید تا از بدنه­ تحصیل کرده­ حزب توده!

بعد از پیروزی انقلاب هم از اولین دغدغه­های روحانیون خوش اقبال اجباری شدن حجاب زنان بود. آیت­الله خمینی در سخنرانی ۱۶ اسفند ۵۷، در جمع طلاب قم گفت :«زنان اسلامی باید با حجاب اسلامی بیرون بیایند، نه این­که خودشان را بزک کنند … به من گزارش داده­اند که در وزارتخانه­های ما زن­ها لخت هستند و این خلاف شرع است.» بعد از برگزاری تظاهرات­های زنان، در اعتراض به راه افتادن زمزمه­های اجباری شدن حجاب، در ۸ مارس همان سال، شیخ شهاب­الدین اشراقی – داماد آیت الله خمینی – یک گام به جلو برداشت و رعایت حجاب را حتی به زنان اقلیت­های دینی نیز توصیه کرد. با این وجود اجباری شدن حجاب تا مرداد ۱۳۵۹ طول کشید.

با تثبیت حکومت اهل دیانت، نهادهایی نیز تولیت امر به معروف و نهی از منکر خلایق را پذیرفتند، که یکی از مهم­ترین مسئولیت­های­ آنها برخورد جانانه با زنان بدحجاب بود. از این منظر – همان­طور که پیش­تر اشاره شد – آغاز به کار گشت­های ارشاد – در سال ۸۶ –  اگرچه معنا و مفهوم تاریخی خاص خود را داشت، ولی ادامه­ طبیعی برنامه­هایی بود که شرکای نظام مقدس، نزدیک به سه دهه، تحت عنوان اسلامی کردن تمام ارکان جامعه دنبال کرده بودند.

 «غلامحسین ساعدی» در مطلبی، که ثبت مشاهداتش از روند تثبیت قدرت اهل دیانت در ایران محسوب می­شود، پایگاه اصلی روحانیون را روستاییان و مهاجرانی می­داند که در دوران شاه به شهرها کوچ کرده­ بودند و هیچگاه شغل ثابتی نداشتند. وی بر همین مبنا می­نویسد:« هر کس پاکیزه و تمیز بود، لباس مرتبی به تن داشت، ضد انقلابی معرفی می­شد. حاشیه نشین­های بیکاره که اکنون صاحب شغل شده بودند، همه­ شهر را آلوده می­کردند. دانشگاه­ها در تصرف آنها بود، به همه جا سرکشی می­کردند، در آزمایشگاه سرم شناسی کف زمین می­نشستند و ناخن می­گرفتند، در تالارهای درس لم می­دادند و ساندویچ می­خوردند، تمام اسباب و وسایل علمی را وارسی می­کردند، می­شکستند و دور می­ریختند.»، نیازی به صغرا و کبرا چیدن نیست تا نشان داده شود، گروه­هایی که آزمایشگاه سرم شناسی را با جالیز اشتباه می­گیرند و کلاس درس را با اغذیه فروشی سر محل، به علت تفاوت­ سبک زندگی­، نداشتن مهارت­های لازم و تعلق به نوعی از جهان بینی به شدت بسته و بدوی اصولاً نمی­توانند درک درستی از مناسبات حاکم بر شهرها داشته باشند و به واسطه­ نزدیکی به کانون­های قدرت سیاسی و نظامی تلاشی پی­گیرانه برای تحمیل سبک زندگی خود بر دیگران خواهند داشت.

در همین رابطه می­توان به برخورد گشت ارشاد با افرادی اشاره کرد که سگ نگه می­دارند. به طور قطع دلیل چنین مخالفتی نمی­تواند تنها به نجس بودن این حیوان در احکام دینی اسلام مرتبط باشد، چرا که از دیر باز در روستاهای ایران بدون توجه به نجس بودن یا نجس نبودن سگ، این حیوان را نگهداری کرده و همچنان هم نگهداری می­کنند. موضوع در اینجا دقیقاً حمله­ نظامیان به سبک زندگی بخشی از خرده فرهنگ­های شهرنشین است که با داشتن سگ – یا هر حیوان خانگی دیگری – خط تمایزی میان خود و فرهنگ مسلط  ترسیم می­کنند. اختلاف بر سر حجاب و نحوه پوشش زنان هم چیزی جدای از این موضوع نیست. اگر بحث احکام دینی در مورد نحوه­ پوشش زنان را کنار بگذاریم، بخش قابل توجهی از ریشه­های برخورد با زنانِ بی­توجه یا کم توجه به قوانین  پوشش اسلامی، به مخالفت فرهنگ مسلط روستایی با سبک زندگی زنان شهرنشین برمی­گردد. در ایران مبانی فرهنگی فراگیر و مورد وثوق همه وجود ندارد.[۳] آن­چه به عنوان فرهنگ­ رسمی شناخته می­شود عموماً یا حاصل ائتلاف چند خرده فرهنگ با یک­دیگر است و یا  تسلط یک خرده فرهنگ خاص به زور سرنیزه و خشونت. فرهنگ­های مسلط  در ایران  نیز از همین رو، به طور مدام، وضعیتی ناپایدار را تجربه می­کنند. فرهنگ رسمی فعلی اگر اندکی از شدت عملش در برخورد با نوع پوشش مطلوب خرده فرهنگ­های رقیب بکاهد بدون شک زمینه را، با دست­های خویش، برای عقب نشینی از دیگر حدود تعیین شده به وجود خواهد آورد.


[۱] هجدهم برومر لویی بناپارت، کارل مارکس، ترجمه­ باقر پرهام

[۲] شادی پس از یازده سپتامبر، اسلاوی ژیژک، ترجمه­ نیکو سرخوش

[۳]  دراین زمینه به کتاب “ظلم، جهل و برزخیان زمین”، نوشته­ محمد قائد رجوع شود.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com