از قیام دکابریست ها ( ۱۸۲۵ ) تا پایان عصر وحشت استالین ( ۱۹۵۳ )
 
“شعار صلح احمقانه و اشتباه است. یک «مبارزۀ انقلابی علیه جنگ» فقط فریادی پوچ و بی‌معنی است، باید از فرصت این جنگ امپریالیستی استفاده کرد و آن‎را تبدیل به یک جنگ داخلی کرد.” (لنین،۱۹۱۴ )
 
 
در سال ۱۹۱۴ وقتی جنگ جهانی اول آغاز شد اکثریت حزب سوسیال‎دمکرات آلمان به جنگ و دفاع از میهن رای دادند. این تصمیم خشم لنین را برانگیخت. روزا لوکزامبورگ و کائوتسکی در آلمان با نقد مواضع حزب سوسیال‎دمکرات آلمان در دفاع از جنگ، جنبشی بر علیه جنگ و در دفاع از صلح به راه انداختند. تروتسکی و پلخانوف نیز با سیاستی مشابه با شعار “نه پیروزی و نه شکست” خواهان بازگشت شرایط به وضع پیش از جنگ در روسیه شدند. در این میان تنها مارکسیستی که از تداوم جنگ جهانی استقبال می کرد ولادیمیر لنین، انقلابی تندروی روس بود.
 
لنین در خطابه های آتشین و مقالات تند مخالفین جنگ و طرفداران صلح را «سوسیال-شووینیست»،«فرصت طلب» و ناآگاهانی خطاب کرد که با این شعارهای پوچ و بی‌معنی به دنبال «آتش‌بس طبقاتی» و کناره‌گیری از مبارزۀ طبقاتی اند؛ زیرا مبارزۀ طبقاتی بدون وارد آوردن ضربه بر بورژوازی «خودی» و دولت «خودی» غیرممکن است و در کشورهایی که در آن طبقه‎ی بورژوا و دولت قوی هستند و بر طبقات کارگر مسلط هستند، جنگ بهترین فرصت است برای انقلاب و جنگ داخلی تا با پیروزی پرولتاریا صلح واقعی محقق شود. در مقابل تروتسکی این سیاست را ضربه به سوسیالیسم عنوان کرد، چرا که باعث تقویت سوسیالیست های میهن پرست می شود که از فضای احساسی جنگ بر علیه بلشویک ها استفاده خواهند کرد.
 
در داخل روسیه بار دیگر تزار بر موج میهن پرستی روسی سوار شد و محبوبیت از دست رفته‎ی خود را بازیافت، روس های میهن پرست از انقلابی ها روی برگردانند و بلشویک ها و حزب انقلابی سوسیالست تضعیف شدند. با همه این اوضاع و احوال لنین همچنان از نظریات خود دفاع می کرد.
 
لنین مخالفین خود را مرعوبین سیستم تبلیغاتی بورژوازی می خواند که با تبلیغات میهن پرستانه‎ی خود توانسته‎بودند مارکسیست های انقلابی را نیز در صف مدافعین بورژوازی قرار دهند. بسیاری از مارکسیست ها مانند بوکوید (اسم مستعار داوید ریازانف نظریه پرداز مارکسیست روس) اعتصاب و جنگ داخلی،در زمانی که کشور درگیر یک جنگ خارجی است، خیانت بزرگ خواندند. لنین نیز در پاسخ می‎گوید که آنهایی که مثل بوکوید از خیانت بزرگ یا مثل سمکوفسکی از خطر تجزیۀ روسیه می‌نویسند، در‎واقع دیدگاهی بورژوایی و نه پرولتاری را می‌پذیرند. یک پرولتار نمی‌تواند بدون کمک کردن به شکست و تجزیۀ قدرت کبیر امپریالیستیِ کشور خودش ضربه‌ای طبقاتی بر دولتش وارد آورد، یا دست برادرش(پرولتار کشور بیگانه‎ای) که با طرف خودی در حال جنگ است را (در واقعیت) بگیرد.
 
لنین درمقالات متعدد از مارکسیست ها خواست تا در جامعه دهقانی و عقب مانده روسیه که مردمان مذهبی و احساساتی آن،از روی ترس و نااُمیدی به کلیسا ها و کشیشان پناه برده اند، بر طبل نفرت از «دشمن» بیگانه نکوبند چرا که این احساس نفرت با دقت توسط بورژوازی پرورانده شده و فقط برای بورژوازی ارزش اقتصادی و سیاسی دارد و مارکسیست های انقلابی باید از فرصت استفاده کنند و نفرت از دولت خودی و بورژوازی خودی را جایگزین آن کنند.
 
در سال های ابتدای جنگ شرایط کاملا برخلاف نظریات لنین پیش رفت و خود او دیگر امیدی به انقلاب در روسیه نداشت و درست سه هفته قبل از انقلاب فوریه و سقوط تزار به همسرش گفته بود انقلاب در زمان حیات او اتفاق نخواهد افتاد. ولی اشتباهات تزار در مدیریت جنگ و پیشروی آلمان ها، تصرف بخش هایی از امپراتوری تزار، ضعف اقتصادی و کاهش دستمزد کارگران شرایط را به نفع نظریات او تغییر داد.
 
شکست های پیاپی در جنگ باعث شد تزار شخصا فرماندهی جنگ را به عهده بگیرد و به میدان جنگ برود. بعد از خروج تزار از پایتخت، اختلاف بین دولتمردان و نجیب زادگان، زمینه برای اعتراضات مردمی را مهیا کرد. در ۲۳ فوریه سیلی از مردم فقیر و گرسنه بدون فراخوان گروه های انقلابی به خیابان آمدند و اداره پایتخت از کنترل ماموران خارج شد و بسیاری از ادارات دولتی در آتش خشم مردم سوخت.
 
تزار از میدان جنگ دستور انحلال دوما را داد تا انتخابات مجدد برگزار شود تا بلکه از شدت خشم مردم کاسته شود اما دوما در اقدامی انقلابی از دستور تزار سرپیچی کرد و در مارس ۱۹۱۷ از تزار خواست از سلطنت استعفا دهد.تزار برای فروکش کردن اعتراضات و حفظ کشور در شرایط جنگی استعفا را پذیرفت و برادر خود میخائیل را به‎عنوان جانشین خود معرفی کرد ولی او این سمت را نپذیرفت و بعد از ۳۳۰ سال حکومت خاندان رومانف بر روسیه پایان یافت تزار البته در روسیه باقی ماند و قدرت را به دولت موقت واگذار کرد و انقلاب فوریه روسیه به دین ترتیب رقم خورد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)