الف: بنیادگرایی اسلامی چیست و چرا نیروی مهمی در جهان شده است؟

۴۴ سال از حکومت اسلامی در ایران می گذرد. این حکومت با موفقیت یک تئوکراسی (حکومت دینمدار) را بر اساس سرمایه داری و در ارتباط درهم تنیده با نظام سرمایه داری جهانی به وجود آورد و آن را در داخل تحمیل کرد و در سطح بین المللی به رسمیت شناساند. بنیادگرایان اسلامی حاکم در ایران، با پشتوانۀ قدرت دولتی، «ضد انقلاب فکری» بزرگی را نه فقط در ایران بلکه در میدان وسیع تر خاورمیانه رواج دادند. به جرات می توان گفت که این واقعه، حتا به صف آرایی بنیادگرایان فاشیست مسیحی و یهودی در مقابل «دموکراسی لیبرال» در اروپا و آمریکا، مشروعیت داد.
با وجود این، هنوز در میان مخالفان جمهوری اسلامی، تحلیل علمی صحیح از ماهیت آن بسیار ضعیف است. هنوز بسیاری از «جامعه شناسان» ماهیت حکومت دینمدار فاشیستی جمهوری اسلامی را با استفاده از مفاهیمی مانند «حکومت توتالیتر» و«حکومت ایدئولوژیک» تحلیل می کنند. در حالی که ما با یک رخداد ویژه در تاریخ معاصر (یعنی، عصر سرمایه داری جهانی) مواجهیم که یک رژیم تئوکراتیک به قدرت رسید. رژیمی که با وجود تکیه بر زیربنای سرمایه داری و ادغام و تابع شدن آن در نظام سرمایه داری جهانی، شریعت، دیرک قوانین و قطب نما و راهنمای آن است. علت اساسیِ چنین عدم شناخت یا نقصان معرفت را شاید باید در این واقعیت جستجو کرد که این تئوکراسی شبیه تئوکراسی های «متعارف» در تاریخ قدیم نیست بلکه محصول گسترش سیستم سرمایه داری-امپریالیسم در خاورمیانه است و بند نافش به آن متصل است و از آن تغذیه می کند.
تنها تحلیل علمی از زمینه ها و شرایط عروج بنیادگرایی اسلامی و خصلت تضاد میان این بنیادگرایان با قدرت های امپریالیستی، توسط باب آواکیان انجام شده است. او عروج بنیادگرایی اسلامی را «تبارز غریب تضاد اساسی سرمایه داری» می نامد (تضاد اساسی سرمایه داری: تضاد میان هرچه اجتماعی تر شدن تولید و هرچه خصوصی تر شدن تصاحب و کنترل آن). منظور از «تبارز غریب» و «غیر متعارف» آن است که تا پیش از این کارکرد سرمایه داری، نیروهایی مانند نیروهای سوسیالیست و ملی گرای سکولار را در ضدیت با خود به میدان می آورد. اما مورد بنیادگرایی اسلامی شبیه آنها نیست. در این جا با یک نیروی ارتجاعی طرف هستیم که از یک طرف نشو و نمایش وابسته به حرکت سرمایه داری امپریالیستی و ساختارهای آن در جهان است و از طرف دیگر، در تضاد با آن قرار دارد و مشروعیتش را از این ضدیت و بازگشت به اخلاقیات و روابط اجتماعیِ پیش از سرمایه داری می گیرد.
آواکیان، تحلیل می کند که بنیادگرایی اسلامی «دست ساخت» امپریالیست ها نیست. (۱) بلکه، کارکرد سرمایه داری امپریالیستی، خاک حاصلخیز رشد آن را فراهم کرده است. چگونه؟ با از بین بردن دائمی بافت جوامع تحت سلطۀ امپریالیسم و هم زمان، سرکوب نیروهای بورژوا دموکرات که همیشه خواهان تبدیل شدن به چیزی شبیه «غرب» بوده اند و سرکوب نیروهای کمونیست انقلابی که به درستی راه حل عقب ماندگی و فقر و فلاکت گسترده در کشورهای تحت سلطۀ امپریالیسم را در انقلاب کمونیستی مانند آن چه در چین تحت رهبری مائوتسه دون رخ داد، می دانستند. این سرکوب های چندگانه، میدان را خالی کرد و در این میدان خالی، بنیادگرایان اسلامی توانستند نفوذ زیادی در میان قشرهای محروم و متوسط جامعه پیدا کنند. و همزمان بر حسب تصادف، فاجعه بزرگ سیاسی دیگری در جهان رخ داد: احیای سرمایه داری در چین سوسیالیستی به سال ۶۷۹۱ که سرآغاز افت مبارزات انقلابی و مترقی در کشورهای «شمال جهانی» و «جنوب جهانی» و غلبۀ ضد انقلاب در سراسر جهان شد.
روش علمی باب آواکیان در این تحلیل چنین است: اول، بر این واقعیت چشم نمی بندد که نیروهای بنیادگرای اسلامی رابطه درهم تنیده ای با نظام سرمایه داری جهانی دارند و در عین حال که چیزی بیرون از آن نیستند اما «دست ساخت» آن هم نیستند. دوم، «غریب» بودن آن را می بیند و این معما را حل می کند که چگونه تحرکات سرمایه داری امپریالیستی، چنین چالشی را در مقابلش تولید کرده است. سوم، رابطه دیالکتیکی روبنای سیاسی- ایدئولوژیک با زیربنای اقتصادی را می بیند. یعنی این که روبنای سیاسیِ نظام سرمایه داری در عین حال که باید در نهایت با آن سازگاری نسبی داشته باشد اما حدی از خودمختاری را هم دارد و این طور نیست که همواره یک شکل از روبنای سیاسی و ایدئولوژیک به شکل «دموکراسی/دیکتاتوری بورژوایی» تولید می شود.
نتیجه گیری سیاسی که باب آواکیان می کند این است که هر دو قطب این نزاع را قشرهای منسوخ و پوسیده تشکیل می دهند و سمت گیری با هر یک، منتهی به تقویت هر دو می شود. این تحلیل کاملا در قطب مخالف تحلیل کسانی قرار داد که جمهوری اسلامی را «ضد امپریالیست» می دانند.

ب: سمت گیری با هر کدام، هر دوی آنها را تقویت می کند

جمهوری اسلامی ضد امپریالیست نیست! اما مهم است بدانیم که چرا و چگونه.
مسئله پایه ای این است که سیستم سرمایه داری امپریالیستی به صورت درونی اپوزیسیون ارتجاعی خودش یعنی بنیادگرایان اسلامی را تولید کرده است. با وجود آن که بنیادگرایی اسلامی و امپریالیسم، درون یک سیستم زیست میکنند، اما به علت وجود تضاد میان آنها، مردم به طور خود به خودی و با سطحی نگری گرایش به سمت گیری با یکی از طرفین این نزاع پیدا می کنند.
در مورد رابطۀ میان این دو قطب (بنیادگرایی و امپریالیسم) درک های اشتباه رایج است. از یک طرف، عده ای فکر می کنند این دو ماهیتا با هم فرق دارند و نتیجه می گیرند که پس یکی در مقابل دیگری «خوب» و «پیشرو» است؛ یک طرف ملاهای عقب مانده هستند و طرف دیگر امپریالیسم پیشرفته! و تنها کافیست حکومت دینی کنار گذاشته شود تا ایران تبدیل به سوییس و آمریکا شود! این نوع نتیجه گیری محصول آن است که به سیستم سرمایه داری امپریالیستی حاکم در جهان، به صورت یک سیستم نگاه نمی کند. در حالیکه با یک سیستم جهانی مواجهیم که در آن به وجود آمدن کشورهای فقیر و دیکتاتوری های خشن مانند ایران و افغانستان و اتیوپی یک روی سکه است و روی دیگر سکه، رفاه و آزادی های نسبی (هرچند موریانه خورده) در امثال سوئیس و کانادا و آلمان و آمریکا و غیره است. در واقع، چون سوئیس مرفه و دموکراسی اش را داریم که آرزوی بسیاری در «جنوب جهانی» دست یافتن به آن است، پس امثال رژیم ملاها و طالبان و دیکتاتوری پینوشه را هم داریم. سیستم سرمایه داری جهانی به این شکل کار می کند و چشم بستن بر این واقعیت مسئله ای را حل نمی کند و خودفریبی محض است. این دوگانگی ضد انسانی در سیستم سرمایه داری جهانی، بخشی از ذات و خصلت و کارکرد آن است و در واقع یکی بدون دیگری ممکن نیست.
از طرف دیگر، این درک اشتباه وجود دارد که میان اسلام گرایان و امپریالیست ها، تضادی موجود نیست. به طور مثال هنوز در میان انواع نیروهای «چپ» دنیا این تفکر رایج است که به چالش گرفته شدن هژمونی آمریکا توسط بنیادگرایان اسلامی در خاورمیانه، مترادف با «ضد امپریالیسم» آنهاست و از آن جا که اسلام گرایان نمی توانند «ضد امپریالیست» باشند، پس ضدیتشان با آمریکا ساختگی است و به طور کلی، ساختۀ دست امپریالیسم و دست نشاندگان مخفی قدرت های امپریالیستی هستند. این نگاه نمی خواهد تضاد واقعی بین این دو را ببیند، تضادی که درونی است و نه بیرونی. در سال ۱۳۵۷، امپریالیست های اروپا و آمریکا راه را برای قدرت گیری بنیادگرایان اسلامی به رهبری خمینی باز کردند اما این انتخاب، دلخواهشان نبود. بلکه، به علت آن که نمی خواستند ایران را به شوروی ببازند و همچنین نمی خواستند اجازه رشد و تکامل یک اوضاع انقلابی را بدهند، دست به چنین انتخابی زدند. اسلام گرایان یک مانع واقعی بر سر راه امپریالیست ها هستند چون مدل رژیم هایی را که آمریکا در منطقه تولید کرده است، قبول ندارند و خواهان رسمیت یافتنِ مدل رژیم های اسلام گرای ادغام شده در نظام سرمایه داری جهانی هستند.
امپریالیسم به طور غیر مستقیم، در نتیجۀ کارکرد سرمایه داری جهانی، بنیادگرایی را تولید می کند اما همچنین به طور مستقیم رژیم هایی مانند رژیم شاه را ایجاد می کند. کمی به تاریخ نگاه کنیم تا ببینیم واقعا آن رژیم و ساختارهای لازمه اش- یعنی ساواک و اعدام و شکنجه، ارتش سرکوبگر منطقه ای، فقر و بیکاری و محرومیت، ستم ملی و ستم بر زنان- و کلیت استبدادی اش مردم را چگونه به تنگ آورد و به مبارزه علیه خود واداشت. اما آن زمان هم مانند امروز، بخش وسیعی از مردم نمی دانستند چه چیزی در ماهیت آن جامعه ستم گرانه بود که باید عوض می شد. در نتیجه، این امکان برای بنیادگرایان اسلامی فراهم شد که سوار بر نارضایتی مردم شوند و ایدئولوژی اسلامی خود را در تقابل با «غرب» به مردم تحمیل کنند، در حالی که اکیدا به حفظ ساختارهای ستم و استثمار رژیم پیشین همت گماشتند.
بله! رژیم ملاها عقب مانده است اما محصول کارکرد نظام سرمایه داری امپریالیستی است و به طور مشخص، از دل جامعه ای برخاست و تقویت شد که تحت حاکمیت رژیم شاه بود. نیروهای اسلام گرا از همان چارچوب سرمایه داری- امپریالیسم بلند شده اند که بسیاری از نیروهای ارتجاعی سیاسی دیگر را تولید می کند. این ها از همان بستر برخاسته اند اما در ضدیت با امپریالیست ها هستند.(۲)
نفرت و انزجار امروز اکثریت مردم از رژیم ملاها همان بنیان هایی را دارد که نفرت و انزجارشان از رژیم شاه در سال ۱۳۵۷ داشت. آگاهی به این بنیان ها برای در پیش گرفتن مسیر سیاسی صحیح حیاتی است. توهمات را کنار زده و ببینیم که امپریالیست های غربی، نه دموکراسی بلکه ساختارهای استثمار به کشورهای جهان سوم یا جنوب جهانی صادر می کنند و تا آن جا که به موقعیت زنان مربوط است، روابط پدر/مردسالاری سنتی را با روابط سرمایه داری مدرن ترکیب می کنند. (۳) هرچه بیشتر، مردم با این دید علمی به تضاد میان امپریالیست ها و بنیادگرایان اسلامی (و تفاوت و نزاع میان رژیم شاه و رژیم ملایان) نگاه کنند، کمتر بازیچۀ دست سیاست بازان دو طرف خواهند شد.
بنابراین، اگر در ایران سیاست و هدف فاجعه بار احیای رژیم شاه به جای رژیم ملاها موفق شود (و این سیاستی است که پشتوانۀ قوی در میان امپریالیست های آمریکا و اروپا دارد) حتما دهشت های اقتصادی و اجتماعی و سیاسیِ کنونی به شکل هایی دیگر تداوم خواهند یافت و به طرز طنزآمیز تلخ و غریبی ممکن است، پس از چندی شعار «خمینی روحت شاد!» جای «رضا شاه روحت شاد» را بگیرد!
خیال خام است اگر فکر کنیم، با بازگشت رژیم پهلوی یا رژیم مشابه آن، سرمایه های آمریکایی و اروپایی به ایران سرازیر شده و پیامد آن خلاص شدن مردم از فقر و بیکاری خواهد بود. چشم ها را باید باز کرد و دید که این اتفاق یک بار قبلا رخ داده است! در رژیم پهلوی گذشته نیز صدور سرمایه های امپریالیستی، یک دور کامل، زندگی مردم و معاش شان را تخریب کرد. عده ای ثروتمند شدند و اکثریت در اسارت ستم و استثمار خرد کننده ماندند. میلیون ها خانوار دهقان، از جا و معاش سنتی کنده شدند بدون آن که در صنایع و مراکز شهری جایی داشته باشند. زمین های کشاورزی اعراب خوزستان از آن ها ربوده شد و در کنار چاه های نفت، فقر عظیم سربرآورد. این فجایع، عوامفریبانه توسط اپوزیسیون اسلام گرا استفاده شد تا به قدرت برسند. اکنون، می بینیم که تفکر خود به خودی مردم در حال بازگشت به اول همان سیکل است: ما جمهوری اسلامی را دوست نداریم! چرا آمریکا دوباره برای ما «دموکراسی» یا رژیم پهلوی صادر نمی کند؟ فقط کمی درنگ کنید و بپرسید: چرا دوباره به بیراهه ای باید رفت که عواقبش بنیادگرایی اسلامی و طالبان و داعش بیشتر خواهد بود؟ دینامیک شیخ- شاه و شاه- شیخ، دینامیک تکرار شونده در کل خاورمیانه و شمال آفریقاست. مگر نتایج «بهار عربی» در مصر را ندیدیم: دیکتاتوری مبارک، دیکتاتوری اخوان المسلمین، دیکتاتوری نظامیان.

ج- اهمیت ایدئولوژی در انسجام بخشیدن به جریان بنیادگرایی اسلامی

در نزاع بین بنیادگرایی اسلامی و امپریالیسم، تضاد ایدئولوژیک جایگاه بسیار مهمی دارد و دعوای میان آن ها بیش از هر جا در این عرصه بیان می شود. به نقشی که ایدئولوژی در سیاست اسلام گرایان بازی می کند نباید کم بها داد. اهمیت ایدئولوژی در آن است که به یک جمع ناموزون (ناموزون به لحاظ طبقاتی) می تواند تفکر واحد بدهد. یک جمع ناموزون و با منافع طبقاتی متضاد، اساسا بر مبنای ایدئولوژی است که جمعی فکر می کند و خودش را یک بدن واحد می بیند و به خودش در برابر هویت دیگر، هویت می دهد و انسجام می بخشد و به حرکت در می آید. جمهوری اسلامی از ایدئولوژی، اخلاق و پدرسالاری اسلامی برای ایجاد انسجام اجتماعی تحت حاکمیت خود استفاده کرده است. از گفتمان ضد طبقاتی یعنی از «امت» برای متحد کردن قشرهای پایین جامعه با خود استفاده کرده است و از همین ایدئولوژی برای رفتن به ورای مرزهای ایران و گسترش نفوذ منطقه ای اش سود جسته است. همانطور که ایدئولوژی ناسیونالیستی، قشرهای تحت ستم و استثمار جامعه را با یک درصد قشرهای بالا که صاحب قدرت اقتصادی و سیاسی هستند، متحد می کند؛ ایدئولوژی اسلامی هم این کار را می کند و مدعی است که در انجام این کار، از ناسیونالیسم هم قدرتمندتر است. رژیم شاه هم از ایدئولوژی عظمت طلبانۀ آریایی برای همین شگرد سود می جست.

د- منظور از «منسوخ» چیست؟

در بررسی و تحلیل از ماهیت طرفین دعوای اسلام گرایی و امپریالیسم، باب آواکیان هر دو طرف را به این معنا که نمایندگان سیستم های اجتماعی کهنه و پوسیده که زمانشان به سر آمده «منسوخ» می خواند. هر دوی آنها، نظام اقتصادی- اجتماعی ای را نمایندگی و تحمیل می کنند که متعلق به گذشته و مسبب درد و رنج های بی نهایت برای بشریت است. به جا است که برای روشن تر کردن این مفهوم سوال کنیم «منسوخ نسبت به چه؟» این نیروها نسبت به کدام نظام اجتماعی دیگری که تحقق آن امکان پذیر است، «منسوخ» هستند؟ این ها «منسوخ» هستند زیرا امکان آن موجود است که جوامع خاورمیانه و جهان بر اساس بنیادا متفاوت سوسیالیستی و در نهایت کمونیستی، سازمان یابند.
اما منسوخ بودن این ها به معنای آن نیست که نمی توانند مشروعیت کسب کنند. مهمترین سلاح هر دو طرف برای کسب مشروعیت، نشان دادن کارنامۀ جنایات طرف مقابل است. به عبارت دیگر، اساسا از یکدیگر مشروعیت می گیرند و خود را در دید توده های مردم توجیه پذیر می کنند. یک حکومت و جریان ارتجاعی همواره می تواند به یک حکومت و جریان ارتجاعی دیگر مشروعیت ببخشد. منسوخ بودن جنبش ارتجاعی اسلام گرایی صرفا در آن نیست که دینی است یا این که از علم استفاده نمی کند. منسوخ بودن امپریالیست ها هم با انحصاری که بر علم بشری دارند، مطمئنا این نیست که از علم استفاده نمی کنند. مسالۀ عمده آن است که بشر به مرحله ای گام گذاشته که سازمان دادن جامعۀ کمونیستی ضروری و ممکن و مطلوب است. منسوخ بودنشان را باید این طور سنجید نه اینکه یکی دینی است و دیگری سرمایه داری منحط است.

امروزه جهان بینی دینی در میان توده های مردم که با خیزش ژینا به میدان آمدند به چالش گرفته شده است، اما جایگزین آن چیست؟ جهان بینی سکولار بورژوایی یا اسلام «معتدل»؟ امروزه، یکی از وظایف مهم انقلابی به چالش گرفتن و نقد جهان بینی دینی مردم با واسطه نگرش علمی و مشخصا نگرش کمونیستی است. با دو گرایش که در میان روشنفکرانِ بورژوا دموکرات و جنبش چپ سربلند کرده باید به طور علمی مرزبندی کرد: یکم، این توهم که گویا با سکولاریسم یا ملی گرایی می توان جلوی این موج ایستاد و مردم را از زیر نفوذ فکری بنیادگرایان اسلامی بیرون آورد. دوم، گویا از طریق دین گرایی معتدل (مثلا اصلاح طلبان یا ملی  مذهبی ها و یا حتا نئولیبرال های متحد امپریالیسم آمریکا) می توان جلوی این موج ایستاد. این گرایش ها در میان خرده بورژوازی می تواند رشد کند اما مانند کلیۀ برنامه های بورژوا دموکراتیکِ دیگر فقط به تلف کردن نیرو و انرژی توده ها منتهی می شوند.
به طور کلی هیچ گاه نباید نقش ایدئولوژی را دست کم گرفت اما به ویژه امروزه نباید دست کم گرفت زیرا نوع واکنش مردم به فجایع اقتصادی و اجتماعی به شدت متاثر از ایدئولوژی شان است. امپریالیست های آمریکایی ایدئولوژی «ضد توتالیتاریسم اسلامی» و «کمونیسم مرد، انقلاب مرد» را تعلیم می دهند که به همان اندازه بسته و ضد علمی و ضد واقعیت است که ایدئولوژی بنیادگرایان اسلامی. با این ایدئولوژی ها که کارشان تحریف واقعیت است، باید با سلاح روش و رویکرد علمی، مقابله کرد و محتوای دروغین آنها را با ارجاع به واقعیت های تاریخی و عینی بر ملا کرد. این به معنای آن نیست که کمونیست ها، ایدئولوژی ندارند. کمونیست ها هم ایدئولوژی دارند و بر خلاف ایدئولوژی های ارتجاعی، ایدئولوژی ما بر دروغ بنا نشده بلکه از ضرورت های سخت عینی سرچشمه می گیرد که در مرکز آن ضرورت رهایی انسان از اسارت جامعه طبقاتی قرار دارد. کمونیست ها، ارزش ها و اخلاقیات خود را از این ضرورت و از روابط اجتماعی رهایی بخشی که باید آیندۀ بشر را رقم بزند نتیجه می گیرند. با این وصف، حتا این نوع ایدئولوژی مترقی و رهایی بخش هرگز نمی تواند جای علم را در درک شرایط کنونی جامعه و تغییر انقلابی آن، بگیرد. کمونیسم، یک ایدئولوژی نیست بلکه علم انقلاب اجتماعی است.

باب آواکیان در «راهی دیگر»، مثال مهمی از «چه باید کرد» لنین می زند و از قول لنین می گوید که در جریان جنبش انقلابی روسیه، ایسکرا یک نسل کامل را تعلیم داد که چگونه زندگی کنند و چگونه بمیرند. و در ادامه توضیح می دهد که چگونه اسلام گرایان و امپریالیست های آمریکایی از طریق کار ایدئولوژیک «هستۀ مستحکم» خود را در میان توده های مردم درست می کنند. وی تاکید می کند که در مقابل این هستۀ مستحکمِ امپریالیست ها و مرتجعین اسلام گرا، نمی توان با نسبیت گرایی که در میان قشر میانۀ لیبرال و مترقی بسیار رایج است، ایستاد و راه را باز کرد. «باید پرسید واقعا چه چیزی می تواند جلوی آن ها قد علم کرده و با آن ها مخالفت کند؟ در تحلیل نهایی و به طور اساسی فقط هستۀ مستحکم ما، هسته ای که بر پایۀ هستۀ مستحکم ضروری دارای الاستیسیتۀ زیاد است.»
ما با اوضاعی روبه رو هستیم که به میدان آوردن هدف نهایی (جهان کمونیستی) به طور عینی تبدیل به سیاست ضروری روز در فعالیت های انقلابی در ایران و تمام جهان شده است. یعنی باید بر پایۀ کمونیسم نوین و برنامۀ کمونیستی که انترناسیونالیسم پرولتری پایۀ آن است به آگاه کردن و بسیج ستمدیده ترین و استثمار شونده ترین و آزاد اندیش ترین انسان ها بپردازیم. حتا کسانی که نمی توانند و نمی خواهند کمونیست بشوند نیاز دارند برنامۀ پیشاهنگ و استدلال های حول آن را بشنوند و بدانند که گشودن چنین راهی برای بشریت ضروری است. همین مساله کمک می کند که بفهمند راه نجات از این وضعیت، اتحاد حول برنامۀ سیاسی انقلابی این حزب پیشاهنگ است. اگر ایدئولوژی اسلام گرا می تواند توده های تحت ستم و استثمار را با افقی ارتجاعی و برای جامعه ای منسوخ بسیج کند، چرا نباید و نمی توان آنان را با افقی رهایی بخش و برای جامعه ای بسیج و متحد کرد که بدیل واقعی در مقابل دو منسوخ است. این است چالش مقابل ما و نباید از آن فرار کرد و به دموکراسی بورژوایی پناهنده شد.

۱ بنیادگرایان اسلامی، قشری بازمانده از دوران باستان و حتا دوره فئودالیسم در ایران و دیگر کشورهای مسلمان نیستند بلکه قشری هستند که با ورود استعمار و امپریالیسم به این کشورها شکل گرفتند و شروع به تئوریزه کردن دستگاه فکری خود کردند. دستگاه فکری شان در ضدیت با روبنای فکری و فرهنگی ای که «عصر روشنگری» (دوران عروج سرمایه داری علیه فئودالیسم در اروپای قرن ۱۷ و ۱۸) به همراه آورده بود، پایه ریزی شد اما نه برای بازگشت به عصر ماقبل سرمایه داری- امپریالیسم بلکه یافتن جایی در آن، همراه با «هویتی» خاص.
۲ برای شرح بیشتر مساله به مقالۀ «بن  بست عربی» نوشتۀ ساموئل آلبرت رجوع کنید. این مقاله در وب سایت حزب کمونیست ایران- م.ل.م، در بخش کتابخانه در دسترس است
۳ یک مثال تکان دهندۀ اخیر، «آزادی زن» در عربستان است که زنان به اصطلاح «کار آفرین» و متخصص اجازه تاسیس شرکت و استثمار کارگران را دارند اما خودشان هم باید بردۀ قواعد اسلامی باشند. روزنامه لوموند از کنوانسیون «لیپ تک» در ریاض (فوریه ۲۰۲۳) گزارش می کند که زنان سعودی که مدیران شرکت ها و صنایع فن آوری هستند، با عبای سیاه و نقاب به میهمانان خوشامد می گفتند. (روزنامه لوموند به انگلیسی. ۱۹ آوریل ۲۰۲۳. جهش بزرگ به پیش زنان در عربستان سعودی

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)