امروز سالمرگ زنی است که سیاهی خانه را، تنهایی زن را، هفت سالگی را، باد را که ما را با خود خواهد برد، پیغمبران گرسنهی مفلوک را، زنان سادهی کامل را، انبوه بیتحرک روشنفکران را، صدا را، پرنده را، و خوابِ آن ستارهی قرمز را در سالهای تاریکِ پس از کودتا به تصویرِ شعر در آورد.
فروغ فرخزاد در ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ در یک تصادفْ چشم از جهان فرو بست و درخشیدنِ ستارگان قرمز و به خاک افتادنشان را ندید. گرچه خوابش هنوز بدون تعبیر مانده و روشنی را کسی قسمت نکرد، نمرهی مریضخانه را قسمت نکرد، سینمای فردین را قسمت نکرد و هرچه را که باد کرده بود قسمت نکرد و سهم ما را هنوز نداده اند…
*******
بخش هایی از “ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد”
امروز روز اول دی ماه است
من راز فصلها را میدانم
و حرف لحظهها را میفهمم
نجاتدهنده در گور خفتهاست
و خاک، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش
.
.
من از جهان بیتفاوتی فکرها و حرفها و صداها میآیم
و این جهان به لانهٔ ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا میبوسند
در ذهن خود طناب دار ترا میبافند
.
.
.
انسان پوک
انسان پوک پر از اعتماد
نگاه کن که دندانهایش
چگونه وقت جویدن سرود میخوانند
و چشمهایش
چگونه وقت خیرهشدن میدرند
و او چگونه از کنار درختان خیس میگذرد
صبور
سنگین
سرگردان.
.
.
.
جنازههای خوشبخت
جنازههای ملول
جنازههای ساکت متفکر
جنازههای خوشبرخورد، خوشپوش، خوشخوراک
در ایستگاههای وقتهای معین
و در زمینهٔ مشکوک نورهای موقت
و شهوت خرید میوههای فاسد بیهودگی
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.