«تاریخ انقلاب های گذشته بی هیچ شبهه ثابت می کند که هر کوششی که با ابزار سیاسی، برای حل مسائل اجتماعی (فقر و تیره روزی) انجام گرفته، به حکومت وحشت انجامیده و اخافه و ارعاب،همه انقلابها را به کام نیستی فرستاده»

کتاب انقلاب،مطالعه ای است تطبیقی از دو انقلاب بزرگ عصر مدرن یعنی انقلاب امریکا و انقلاب فرانسه؛دو رویداد سیاسی که مستقیما و به ناگزیر ما را به مسئله «آغاز» و «عمل» مواجه می کنند و آرنت تلاش دارد به کمک آن از ایده دمکراسی شورای خود دفاع کند. تا آنجای که بحث مربوط به قیاس دو انقلاب است همه چیز روشن و قابل فهم بنظر می رسد ولی زمانی که طرح دمکراسی شورای deliberative democracy مطرح می شود و آرنت قصد دارد الترناتیوی برای لیبرال دمکراسی موجود، یا به گفته او الیگارشی لیبرال دمکراسی طرح کند خواننده باید از پیش کتاب «وضع بشر» آرنت را خوانده باشد تا با سنت فلسفی آرنت و مفاهیم “امر سیاسی” ،”عمل” و”آغاز” در نزد او آشنا باشد و برای همین در مطلبی مجزا در آینده به بحث دمکراسی شورایی آرنت خواهم پرداخت.در این نوشته تنها سعی خواهم داشت به مسئله فقر درانقلاب فرانسه بپردازم چرا که نکات قابل توجهی برای فهم شرایط امروز کشور نیز در آن یافت می شود و در انتها متن نیز مثل همیشه بخش های از متن کتاب را خواهم آورد.

-مسئله فقر

آرنت انقلاب امریکا را انقلابی موفق می داند چرا که مسئله محوری آن “امر سیاسی” و “آزادی” Freedomبود ولی انقلاب فرانسه را شکست خورده می داند چرا که مسئله محوری آن،”امر اجتماعی” (مسئله فقر) و” رهائی” Libration بود. در نگاه آرنت رهائی و آزادی یکی نیستند و گرچه رهائی ممکن است شرط آزادی باشد ولی به هیچ وجه خودبه خود به آن نمی انجامد و قصد رهائی مساوی با تمنای آزادی نیست.

آرنت با وام گرفتن از جمله جان آدامز در توصیف مرد تهیدست، فقر را نوعی نامرئی شدن non visibility انسان در قلمروعمومی می داند آدامز می گوید «وجدان مرد تهیدست آسوده، اما خود او سر افکنده و شرم زده است احساس می کند از نظر بدور است و باید در گمنامی بسر ببرد».آرنت فقر را حالت احتیاج دائم و بدبختی حاد می داند « فقر پستی و خواری می آرود چون تن آدمی را حاکم بر او قرار می دهد و همانگونه که هرکس می تواند به تجربه شخصی و بدون نیاز به هیچ نوع تفکر و تامل دریابد.انسان را به زیر مهمیز بی اساس ضرورت می کشاند.» این نامرئی بودن انسان های فقیر دقیقا مسئله ای است که ما در اعتراضات آبان ۹۸ نیز با آن مواجه شدیم؛ ناگهان با افرادی مواجه شدیم که پیش از آن کمتر در عرصه عمومی به آنها پرداخته می شد و یا فرصت بروز و ظهور یافته بودند.

در جامعه ای که فقر گسترده بر آن حاکم می شود و”تیره بختانی” که زیربار احتیاج داِئم روزگار می گذراند و هر روز برشمارشان افزوده می شود ناگزیر در آن جامعه “تیره بختان” به “خشمگینان” مبدل می شوند چرا که به گفته آرنت «”تیره بختی” تنها به صورت خشم می تواند به حالت فعال در آید.»

در نگاه آرنت همه ما انسان ها چه فقیر و چه غنی، به قلمرو عمومی یا همگانی نیاز داریم تا بتوانیم در آن با “عمل” action و سخن، “کیستی” خود را متمایز از “چیستی” خود آشکار کنیم و به عبارت دیگر بتوانیم خود را روایت کنیم و به دیگری بشناسانیم.”چیستی” ما همه استعداد ها و کارهایی است که می کنیم و در آن اغلب رفتار مشابه هم داریم. گروهی کارگر،گروهی دانشجو، دکتر و مهندس هستند ولی این عناوین و کارهایی که انجام می دهیم “کیستی” ما را آشکار نمی کنند. کیستی بیش از هرچیز با سخن گفتن آشکار می شود و در سخن گفتن است که ما از دیگران متمایز می شویم.

اما وقتی که انسان درگیر “زحمت” labor است (زحمت یعنی فعالیتی که ما متناظر با روند زیستی بدن انجام می دهیم که به تعبیری پیشاانسانی است چون حیوانات هم انجام می دهند نوعی تکرار و روزمرگی در آن است) فردیت ما با گره خوردن با زنجیره ای از ضرورت طبیعی و قیود تحمیل شده از سوی بقای زیستی،فراموش می شود و ما تنها می توانیم یکسانی خود را نشان دهیم. اینکه مانند همه انسان ها غذا میخوریم و برای زنده ماندن نیازهای بدن خودمان را تامین می کنیم. فقرا کسانی هستند که بیشتر از هرکسی درگیر این ضروریات هستند و فردیتشان کمتر از هرکسی مجال بروز و ظهور می یابد و از این لحاظ همیشه سرخورده و شرمگین هستند چرا که فرصت آشکاری سازی خود در جامعه را ندارند و ناگزیر در شورش ها و انقلاب ها تلاش میکنند با خشم خود آن را به شیوه ای غیر سیاسی آشکار کنند همانطور که ما در ۹۸ شاهد آن بودیم.

اما در جامعه مهاجران آمریکا گرچه برده داری وجود داشت و برده‌ها تیره‌بخت‌تر از فقرا بودند ولی ما با مسئله فقر مواجه نیستیم و انقلابیون بدنبال رهائی انسان‌ها از این قیود تحمیل شده نبودند و اولویت مسِئله آزادی بود نه رهائی. البته یکی از نقاط ضعف در انقلاب امریکا این است که برده داری لغو نشد امری که در انقلاب فرانسه محقق شد چرا که انقلاب فرانسه می خواست این نامرئی شدگان را آشکار appearance کند. 

اما از دیدگاه آرنت اشتباه انقلابیون فرانسه چه بود؟

آرنت می گوید:« محرک انقلابیون فرانسه تیره‌روزی نامتناهی مردم بود و همچنین ترحم بیکرانی که از مشاهده این تیره روزی سرچشمه می گرفت. بی قانونی نهفته در این قول که “همه چیز مجاز است” از قلبی بر می خواست که با احساسات نامتناهی به جاری شدن سیل بیکران خشونت کمک می کرد».

فقر و فلاکت باعث شده بود “ترحم” برای انقلابیون فرانسه سرچشمه فضیلت محسوب شود.«روبسپیر از آغاز حکومت به علت آنکه ترحم را اساس فضیلت قرار داد، عدالت را از میان برد و قوانین را به بازی گرفت.» و این قدرت را به انقلابیون داده بود تا از خود بی‌رحمی هم، بی‌رحم‌تر باشند “رحم کنید و به خاطر عشق به انسانیت غیرانسانی باشید”.

آرنت می گوید «عزم مردان انقلاب فرانسه نادانسته بر این جزم شد که مردم را نه به عنوان شهروندان آینده بلکه همچون گروهی”تیره بخت” رهائی بخشند چون به جای آزاد کردن مردم، مساله رهانیدن توده های رنج‎دیده مطرح بود» به عبارت دیگر مسئله آزادی، تسلیم رهانیدن از ضروریات طبیعی شد.

اما این تنها ریشه اشتباهات و دلیل شکست آنها نبود. انقلاب فرانسه می خواست یک قدرت مطلق را نیز جایگزین قدرت الهی قرار دهد قدرت الهی که همه جا هست و برای همین آنها به دنبال طرح ایده امر مطلق رفتند تا آن را در مقام مرجعیت انقلاب قرار دهند. آنها با تکیه بر آرای روسو “اراده کلی” مردم را در جایگاه خدا قرار دادند و قانون برای آنها تحقق “اراده کلی” مردم شد.

اما مشکل اینجا بود که این اراده کلی چگونه حاصل می شود؟ و سخنگوی آن چه کسی است؟در شرایط انقلابی که انسان ها به هیجان می آیند و تصمیمات بدون بحث و گفتگو، تنها بر اساس برداشت رهبران انقلابیون از حال و هوای متغییر مردم صورت میگیرد چگونه اراده کلی قابل شناسایی است وقتی که مردم خود را در قلمرو عمومی برهم آشکار نکرده اند و همچنان درگیر فقر هستند و عقاید خود را به بحث و اشتراک نگذاشته اند عقاید فردی و خصوصی انسان ها نمی تواند برآیند روشنی داشته باشد.

در نظر آرنت همین که مردم در تجمعات حضور فیزیکی پیدا کنند و یک شعار را سردهند به معنی آشکار سازی بر یکدیگر نیست بلکه باید بتوانند با یکدیگر گفتگو کنند و عقیده ای مشترک بسازند و انقلاب فرانسه علی رغم تمام حسن نیت انقلابیون نتوانست شرایطی مهیا کنه تا این انسان های نامرئی خود را به درستی آشکار سازند و متاسفانه در روزهای پرهیجان انقلاب، روبسپیر خود را نماینده اراده کلی معرفی کرد و از زبان مردم سخن گفت « ما دشمنان مردم را نابود می کنیم» ولی تشخیص این که دشمنان مردم چه کسانی هستند نیز با خود او بود و این میل ژاکوبین ها برای تصاحب قدرت باعث شد به نام مردم دست به حذف گسترده بزنند به این خاطر بود که انقلاب فرزندان خود را بلعید.

این مشکل اکثر انقلاب ها نیز هست در فرآیند انقلاب در روزهای پر هیجان، گروهی سوار بر انقلاب می شوند و خواست و اراده خود را به نام اراده مردم بر آنها تحمیل می کنند و متاسفانه گروهی از مردم نیز از آنها حمایت می کنند چرا که فرصتی برای آشکار سازی خود و شرایطی که با بحث و گفتگوی با مردم بتوانند دیدگاه‌هایشان را اصلاح کنند و منظر خود را گسترش دهند تا شامل منظر دیگران شود کمتر مهیا می شود.

آرنت می گوید :«در انقلاب فرانسه،رسانیدن مردم به مقام خدایی، تالی نظری و اجتناب ناپذیر این قضیه بود که خواستند قدرت و قانون را از یک منبع استخراج کنند» کار اشتباهی که انقلابیون آمریکا مرتکب نشدند و فرق گذاشتند بین “منشا قدرت”که در پایین و در میان مردم است و “منبع قانون” که در بالا و در دایره ای متعالی است و باید توسط سنا و نخبگان تعیین شود.

آرنت ضمن ستایش از انقلاب آمریکا اما منتقد آن نیزهست و معتقد است هیچ چیز از روح انقلاب در آمریکا باقی نمانده و امروزه حتی کمتر کسی از روح انقلاب آمریکا یاد می کند چرا که روح انقلاب، توجه به قابلیت سیاسی-انسان در ظاهر شدن و سخن گفتن است امری که در دمکراسی نمایندگی آمریکا تضعیف شده و سیاست به صورت حرفه ای برای گروهی محدود از نخبگان در آمده است و کشور امریکا نیز بعد از جنگ جهانی دوم در سیاست خارجی تبدیل به یک حکومت ضد انقلاب شده است. آرنت با پیش کشیدن بحث تضاد بین منافع Interests و عقاید opinions، مدعی است نماینده ها تنها می توانند از منافع دفاع می کنند نه عقاید، و این ضعف تنها در دموکراسی های شورایی قابل برطرف شدن است و نقد آرنت به دنیایی مدرن امروز نیز از همین منظر است که بحثی مفصل است.

بخش های از کتاب:

-اگر تا دیروز، در ایام خوش عصر روشنگری چنین بنظر می رسید که فقط قدرت خودکامه پادشاهان مانع دسترسی انسان به آزادی است، اکنون ناگهان نیروی بمراتب بزرگتر قدعلم کرده بود که مردمان را به هر راهی که میخواست می کشید؛ نیروی تاریخ و ضرورت تاریخی که نه با طغیان خلاصی از آن میسر بود نه با گریز.

– شرط اینکه تاریخ وسیله ای برای کشف جهان شود این بود که تاریخ،”تاریخ جهان” و حقیقت آشکار شده ،”روح جهان” باشد.

-مارکس به رهائی تنگدستان کمک کرد اما نه از این راه که بگوید شما تجسم ضرورت تاریخی یا ضرورتی دیگر هستید او فقیران را معتقد ساخت که خود فقر، پدیداری سیاسی است نه طبیعی و در نتیجه خشونت و تعدّی بوجود می‌آید نه کمبود و قحطی.

-در اوضاع امروز هر جا که بتوان مطمئن بود نیروهای مسلح از مقامات کشوری اطاعت می کنند،حتی امکان وقوع انقلاب هم وجود ندارد.

-انقلاب ها را همیشه باید معلول سقوط اقتدار و مرجعیت سیاسی دانست نه علت این سقوط.

-هیچ چیز طبیعی تر از این نمی‌نماید که جهت و گرایش یک انقلاب از پس، به وسیله حکومتی تعیین گردد که در اثر انقلاب سرنگون شده است

-انقلاب آمریکا از تعارضی برخواست که با یک “سلطنت مشروط” در گرفته بود نه چون انقلاب فرانسه در تعارض با سلطنت مطلقه.

-نقش انقلابگران حرفه ای معمولا برپا‌ساختن انقلاب نیست، در دست گرفتن قدرت است پس از وقوع انقلاب و برتری بزرگشان در مبارزه برای کسب قدرت نه در آمادگی ذهنی و سازمان بلکه در این است که مردم با نام کسی جز آنها آشنا نیستند.

نقد به لیبرال دمکراسی:

-آنچه امروز دمکراسی نام گرفته حکومتی است که ادعا می شود به دست عده ای کثیر بوجود آمده است چنین حکومتی را از آن رو که هدفش رفاه عامه و خوشبختی فردی است می توان دمکراتیک دانست، اما از سوی دیگر باید آن را اُلیگارشی خواند زیرا خوشبختی عمومی و آزادی همگانی را در شمار حقوق و امتیازات عده ای قلیل آورده است.

-مشکل در این است که برای عامه‌ی مردم فضای سیاسی و همگانی وجود ندارد تا در آن فضا نخبگان برگزیده شوند یا بهتر بگویم نخبگان خود خویشتن را برگزینند، مشکل به سخن دیگر در این است که سیاست به حرفه و پیشه مبدل شده است.

نقد به شوراهای پیشین:

-اشتباه عظیم شوراها همیشه این بوده که مشارکت در امور همگانی را از مدیریت و اداره امور در جهت مصالح همگان بدرستی تمیز نداده اند.

-بی‌گمان، استعداد مدیریت در مردمانی که از طبقه کارگر برخاسته اند کم نیست. مشکل همیشه این بوده که شورای کارگری بدترین طریق ممکن برای کشف چنین استعدادهاست، معتمدان و منتخبان شوراها برحسب معیارهای سیاسی و به خاطر قابلیت اعتماد و صحت عمل قضاوت صحیح و احیاناً شجاعت جسمانی برگزیده می شوند. این گونه مردان در امور سیاسی می توانند از خود لیاقت نشان دهند اما اگر به مدیریت کارخانه و یا کارهای اداری گمارده شوند به‌ناچار شکست خواهند خورد.

دفاع از ایده شورا:

-شوراها ضد پارلمان نیستند بلکه عرضه کننده نوعی دیگر از نمایندگی ملت است.

-تعیین نامزدی حزب بستگی به برنامه یا ایدئولوژی حزبی دارد و صلاحیت ایشان برحسب آن سنجیده می شود در صورتی که در مورد نامزدی انتخاباتی در سیستم شورایی فقط این امر مطرح است که شخص نماینده،امانت، شجاعت و قدرت قضاوت اش آن اندازه ایمان آفرین باشد که بتوان نمایندگی خود در تمام امور سیاسی به او واگذار کرد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)