در این روزهای ملتهب، آنهایی که اهل «تفکر انتقادی‌»ند کنارتر نشستند و باریکتر دیدند و به ابعاد گوناگون شخصیت سلیمانی پرداختند تا از تاریک و روشن زندگی او تصویر منصفانه‌تری به دست بدهند. مثلا از خدماتش در جنگ ایران و عراق نوشتند، یا از وزن حضورش در برابر داعش گفتند که بله، هیچ‌چیز و هیچکس سیاه مطلق یا سفید مطلق نیست. ولی این رقم قضاوتهای به ظاهر بی‌طرف و جامع‌نگر در حقیقت آلوده است به مغالطه، چرا که یک جنم آدم را لابلای ریز و درشت صورتها پنهان می‌کند. کما اینکه مشغول شدن به این سوال که آیا شخص قاسم سلیمانی پدر خوبی برای فرزاندنش بوده یا نه، هر چند بحث را دقیقتر می‌کند و به جزئیات هم می‌پردازد، در واقع گمراه‌کننده است. در ایران امروز، سلیمانی پیش از هر چیز دیگر نماد است، نماد سپاه، و چه بسا که نماد کل نظام. طرفه اینکه انتقام خونش از آمریکا هم انتقامی بود کاملا نمادین از خاک پادگان خالی از سرباز. تبعات سیاسی و اجتماعی بود و نبود سلیمانی محصول همین موقعیت نمادین اوست، نه نتیجه شکل بروز و ظهور آن نماد در قالب قائله فلان یا عملیات بهمان. پس، سلیمانی اگر نماد سپاه است، قضاوت درباره سلیمانی قضاوت درباره سپاه است، و بالعکس. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی البته نهادی است اساسا ضد انقلابی – فارغ از اینکه خودش چقدر خودش را انقلابی بداند – به این دلیل ساده که انقلاب چیزی نیست جز خیزش اجتماع در برابر حکومت، و سپاه مشت حکومت است بر سر جامعه. به تبع، سلیمانی، که گفتیم نماد سپاه است، در وهله اول تجلی ضدانقلاب است. این معادله جامعترین و مانعترین قضاوتی است که می‌شود از کارنامه آقای سلیمانی ارائه داد.


حضور سلیمانی، و کلیت سپاه پاسداران، در جنگ ایران و عراق متأسفانه تغییری در این معادله ایجاد نمی‌کند چرا که سپاه وارث ایران پس از جنگ شد. یعنی درست همان لحظه که صدام از تصرف ایران بازماند و به قولی شکست خورد، سپاه پاسداران ایران را به غنیمت گرفت و به قولی پیروز شد. از امور مجلس بگیر تا سیاست خارجی، از فعالیتهای مالی، تولیدی، و تجاری بگیر تا نشر و پخش محصولات فرهنگی، همه جا دست سپاه و اذنابش در کار است، و سپاه حتی به نهادهای نیمه‌انتخابی حکومت ایران هم پاسخگو نیست. این یعنی صاحب مملکت بودن. یعنی کشور را از آن خود کردن. یعنی استبداد، که چیزی نیست جز سلب حق حاکمیت از مردم. در جشن این پیروزیها و تصاحبها اما چیزی که بر باد رفت همان ارج و قرب رشادتها و جانفشانیهای سپاه بود در جنگ. (رشادت و جانفشانی فی‌نفسه البته ارج و قرب ندارد، چه بسیار مغول که در راه فتح ایران جانفشانیها کرده باشند.) زمان جنگ منافع سپاه مقارن شده بود با آزادی ایرانیان از هجمه صدام. پایان جنگ پایان این تقارن هم بود. می‌شود البته بحث کرد که پیامدهای پیروزی صدام چه‌ها می‌توانسته باشد، و آیا ایران تحت اشغال صدام جای بهتری می‌بود یا تحت حکومت سپاه قابل‌زیست‌تر است. ولی اینها بحث اما و اگر، و بحث حساب و کتاب و دو دو تا چهارتاست. توجیه کوتاه آمدن و گذراندن است. ارزشی که مردمان هر سرزمین برای قهرمانان واقعی آزادی آب و خاک قائلند دیگر است، و از جنس سود و زیان بازار نیست. این است که می‌بینیم آنهایی که زیر بیرق سپاه سینه می‌زنند و خودشان را «ارزشی» می‌دانند در‌ واقع ضدارزش‌ترین مردمند: بده بستانهای بازاری را یکی گرفته‌اند با ارزشهای اخلاقی. شاهد دیگر سیطره سپاه، تفسیر خامنه‌ای است از آیه مشهور مستضعفین وراث و ائمه زمینند به اینکه مستضعف به معنی مصطلح انسان درمانده و محروم نیست، بلکه کسی است که وارث زمین است، و «ما» واضحا وارث ایران زمینیم. حقیقت، این تعبیر جای تعجب ندارد. به کلمه در نیامده بود فقط، وگر نه سپاه وارث ایران است، و سالهاست که خود را مستضعف می‌داند و حکومت را حکومت مستضعفین می‌خواند. این تعبیر خامنه‌ای پس در حقیقت تبیین صریح افکار و اعمال نظام است. اتفاق افتاده را شرح داده فرمانده کل قوا، چیز نویی نگفته. (اینکه متون مقدس و نامقدس چطور خوانده می‌شوند عارضه افکار و اعمال انسان است، معلول است، نه علت. برداشت فرضا قشری داعش از قرآن معلول وجود داعش است، نه علت آن. فکری بوده که شکل گرفته، عملی بوده که درون اجتماع تیز شده و آب دیده. همزمان، قرائت مناسب هم پیدا شده. میدان پس میدان سیاق و تفسیر و به اصطلاح هرمونوتیک نیست، و نمی‌شود فقط به مدد تفسیر بهتر یا قرائت فرضا رحمانیتر از قرآن امثال داعش یا مدعیان نظریه ولایت فقیه را پس زد. بستر اجتماعی و اقتصادی تفسیر را باید کاوید.)

حضور سلیمانی در جنگ با داعش هم از همین جنس است که گفتیم. در برهه‌ای شاید آزادی ایران و عراق و سوریه از خشونت داعش مقرون بوده به منافع سپاه. بعد از آن، سپاه سرزمینهای «آزاد شده» را تسخیر می‌کند، همان اتفاقی که در ایران افتاد، در عراق دارد می‌افتد، و در سوریه خواهد افتاد. باز می‌شود بحث کرد آیا سپاه بهتر است یا داعش. ولی این بحث، بحث سود و زیان است، و به همین دلیل نمی‌تواند برای سپاه و سلیمانی ارزش اخلاقی یا انسانی بیآفریند.

مایی که کارنامه چهل ساله سپاه را جلو چشم داریم نباید به بهانه جامع‌نگری و انصاف باسمه‌ای در دام مغالطه بیفتیم. زمانی بود شاید که تفکیک تقارنهای موضعی از اهداف بلند مدت کار ساده‌ای نبود. حتی اتحادیه کمونیستهای ایران که در آمل مسلحانه علیه سپاه شورید معتقد بود سپاهی که در جبهه می‌جنگد فرق می‌کند با سپاهی که سرگرم سرکوب داخل است. ولی امروز چه؟ دیدیم و هنوز می‌بینیم که سپاه با سپاه فرقی نمی‌کرد و نمی‌کند. چرا فرقی نمی‌کند؟ آیا سپاه «ذات»ی دارد که خراب است؟ نه، دلیلش ساده است: سلیمانی، و کلیت سپاه پاسداران، محصول درک نادرست حکومتند از انقلاب، از انقلابی که مصادره شد. و گرنه، انقلاب، به معنی نفسی که زنده و رونده است در دل جامعه، به پاسدار و پاسبان نیاز ندارد. انقلابی که نگهبان می‌خواهد انقلاب مرده است، و نهادی که از اساس بر کج‌فهمی بنا شده نمی‌تواند خاستگاه فضایل اخلاقی و صفات انسانی باشد.

پس تمام جوانب را دیدن توجیه قابل قبولی برای کوری اخلاقی نیست. مثل این می‌ماند که کسی در تحلیلی همه‌جانبه به این نکته بدیع دست پیدا کند که بله، صنعت طناب بافی در دوران اعدامهای پشت به پشت رشد چشم‌گیری داشته. این تصادف و تقارن تسکینی نیست بر زخمهای جامعه. حتی اگر افکار و اعمال سلیمانی منجر به خیری شده، نمی‌شود گفت بله، او شخصیتی پیچیده داشت و بنا بر این مناقبی هم دارد. نه. سلیمانی ضدانقلاب بود، و البته ضدانقلاب مانند هر پدیده اجتماعی دیگر پیچیده است.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)