قاسم سلیمانی بازوی فرامرزی خامنهای و دومین قدرت ایران پس از خامنهای یکی از ۱۰ تنی است که در حوادث اخیر کشته شدند. ۱۰ تنی که در پی ماجراجویی خامنهای میکوشیدند امپراطوری شیعیای را در خاورمیانه ایجاد کنند تا بتوانند خامنهای و پیروان اندیشهی خمینی را بر صدر این امپراتوری بنشانند.
این افراد برای نیل به این مقصود از هیچ اقدامی فروگذار نبودند. کشتن مردم سرزمین خود یا کشورهای همسایه یا هر مانع جهانی؛ و برای نیل به این مقصود هزاران میلیارد دلار صرف ماجراجوییهای خود و غریب نیم میلیون کشته و دهها میلیون آواره به جای گذاشتند که کودکان بسیاری در میان این کشتهشدگان وجود دارند.
برای اطلاع از میزان کشته شدگان کافی است به آمار منتشر شده از سوی سازمانهای حقوق بشری رجوع کنید (سوریه با بیش از ۵۰۰ هزار کشته که بیش از هزار کودک در میان کشته شدگان است و هشت میلیون آواره، عراق پس از جنگ طی ماجراجوییهای حشد الشعبی و سلیمانی ۱۰ هزار کشته، یمن بیش از ۵۰ هزار کشته و میلیونها آواره).
این میزان کشته و آواره را اما حکومت جمهوری اسلامی و میلیشای تحت امرش با نام مقابله با داعش به جای گذاشت که پوششی بود برای جاهطلبیهای ایشان که هیچ سنخیتی با واقعیت ندارد. برای نمونه در سوریه، ایران و عمالش نه با داعش که با مخالفان بشار اسد میجنگید و پس از نابودی داعش هم دیدیم که آنها دست از جنگ و کشتار و ویرانی شهرها برنداشتند و کوشیدند تا حکومت اسد و سلطهی نظامی خود را حفظ کنند.
پس از کشته شدن قاسم سلیمانی، عدهای که خود از مخالفان سیاستها و تبعیضها و دیکتاتوری حکومت بودند همسو با نیروها و وابستگان حکومت در عزای سلیمانی و یارانش نشستند با این توجیه که او سردار حافظ امنیت و مقابله با داعش بود. دروغی که چنانچه گفته شد هیچ سنخیتی با واقعیت ندارد و تنها پروپاگاندای حاکمیت است برای گسترش قدرت امپراطوری شیعی؛ چنانچه در شعارهای مردم طی سالهای گذشته نیز مخالفت مردم با آن مشهود بود و مردم ایران به مخالفت با آن برخاستند (نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران). نشانه دیگر غیر واقعی بودن آن هم نفرت مردم سوریه و عراق از سلیمانی و شادی و پایکوبی آنان پس از هلاکت اوست،
اگر فکر میکنید که سلیمانی مانع ورود داعش به ایران شد سخت در اشتباهید. این ائتلاف جهانی و نظامیان عراق و سوریه به علاوه کردهای سوریه و اقلیم کردستان بودند که مانع ورود داعش به سرزمین خود و به دنبال آن ورود داعش به ایران شدند. کوبانی را به یاد بیاورید که چگونه رشادت به خرج داد و پیشروی داعش را سد کرد. سلیمانی اگر میتوانست امنیتی ایجاد کند، اینطور با یک راکت نیست و نابود نمیشد؛ آن هم با هشت مقام همتراز خودش. او برای حفظ حکومت بشار اسد و نفوذ خامنهای در سوریه، عراق، لبنان و یمن میکوشید تا بتواند شعارهای خمینی برای سلطه بر عالم را محقق گرداند. سلطهی مذهبیون شیعه که ابتدا در ایران مسلط شدند و سپس به خاورمیانه رسیدند تا پس از تسلط بر آن، آفریقا و آمریکای جنوبی و سراسر جهان را دربرگیرد.
این جاهطلبی تنها در سوریه ۴۰۰ میلیارد دلار ثروت مردم ایران را طی ۱۰ سال گذشته بلعید؛ ۴۰۰ میلیارد دلاری که بخشی از ۹۴۰ میلیارد دلار فروش نفتی بود که در دوران محمود احمدی نژاد گفته شد گم شده است اما گم نشده بود بلکه صرف ایدهی امپراطوری شیعه در خاورمیانه و آفریقا و دیگر نقاط جهان شده بود.
حال تصور کنید این میزان ثروت چگونه میتوانست میلیونها جوان ایرانی را با استعدادهای سرشارشان شکوفا کند و به همت توان و استعدادهای ایشان کشوری بسازد که یکی از قدرتهای اقتصادی و علمی و طبعا فرهنگی جهان شود که یقینا موجبات شیفتگی و گرایشی در میان کشورهای منطقه به سمت ایران را فراهم میکرد که خود میتوانست عاملی باشد برای گسترش صحیح قدرت ایران بر منطقه و جهان؛ حال اما روحیهی غیرعلمی و جنگطلبانهی خامنهای و هممسلکانش سببساز تباهی میلیونها انسان در خاورمیانه و ویرانی شهرهای بسیار و نابودی استعدادهای ایشان شد ه است؛ بالاخص در میان مردم ایران که دستاوردی جز انزوا و تحریم و فشار و فقر و سرکوب و فنا نداشته است.
مسلم است که حاکمیتی با چنین رویکرد جاهطلبانه و صرف هزینههای هنگفت دست از جاهطلبی خود به خاطر فشارهای داخلی نمیکشد و هر مانع داخلیای را به شدیدترین وجه سرکوب میکند و اینجا درست همان نقطهای است که اشتراک منافع سلیمانی و سرداران دیگر که حوزهی فعالیتشان داخل مرزهای ایران است، روشن میشود. این نشان میدهد قاسم سلیمانی نیز سرکوب مخالفان در داخل را بایستهای برای برنامههای خود میداند و همراهی تامی در کشتار مردم طی اعتراضات اخیر دارد.
اینجا همان نقطهای است که حامیان و تقدیس کنندگان سلیمانی را در یک جرگه مینشاند: جرگهی کشتار و سرکوب و تباهی و پایمال شدن بسیاری مردم چه در ایران و چه در خارج از مرزهای ایران. آنان که وابستگان حکومتند از این سفرهی خون بهرههای مالی بسیاری میبرند و میبایست با این سیاستها همدلی داشته باشند و هلاکت سردار خونریزشان را به سوگ بنشینند اما مخالفان حکومت و سیاستهای این حاکمیت چه؟ آنها چرا باید مرگ یکی از عمال سیاستهای شوم حاکمیت را به عزا بنشینند و او را شهید بخوانند، حال آنکه در سوگ هزار و ۵۰۰ هموطن خود که توسط حکومت در خون غلطیدند، دم نزنند و حالا برای سرداری جنایتکار اعلام سوگواری کنند؟ آیا این افراد با چنین رفتاری در خونهای ریخته سهیم نیستند؟ آیا این جماعت را نمیتوان نابخردانی خواند که درک درستی از جهتگیری سیاسی ندارند و منافع کشور و مردم خود را نمیفهمند؟ یا باید ایشان را بیمارانی دانست که در تداوم ۴۰ سال اسارت و سرکوب و شکنجه به سندروم استکهلم* دچار شدهاند و امروز برای شکنجهگران و نابود کنندگان زندگی و مردم و آمال و آرزوهاشان به سوگ نشستهاند؟!
*سندروم استکهلم پدیدهایست روانی که در آن گروگان حس یکدلی و همدردی و احساس مثبت نسبت به گروگانگیر پیدا کرده و در مواقعی این حس وفاداری تا حدیست که از کسی که جان/مال/آزادیش را تهدید میکند، دفاع کرده و به صورت اختیاری و با علاقه خود را تسلیمش میکند. علت این عارضه روانی عموماً یک نوع مکانیزم دفاعی دانسته میشود.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.