دیدار دوباره با علیاشرف درویشیان نازنین، این بار نه در آن خانهی پرخاطره کرج یا گوشهای از امامزاده طاهر مهرشهر، بلکه در یک مرکزی فرهنگیِ دورافتاده در گوتنبرگ سوئد، برایم در ابتدا، بیش از آن چه فکر میکردم هولآور و غیرباور بود. واقعیت این است که درد به جانت میانداخت. عرق به تنت مینشاند.
پیرمرد فرتوتی که دست زیر چانه داشت و آن طور خسته، روی صندلیِ چرخدارش مچاله شده بود؛ باید میپذیرفتی که علی اشرفدرویشیان است. صدایش میلرزید. حتا پس از معرفی هم، چیز زیادی خاطرش نیامد. باید نشانهای میدادی از دیدارهای گذشته و… بغض میگرفتت. میدیدی که اینجا و آنجا هم دوستانی گریستهاند.
اما همه اینها کوتاه بود. پشت تریبون که رفت، سلام گرم و رسایش خطاب به دوستان و رفقای حاضر در جمع، دلت را گرم کرد. آرامآرام داشت آن چهرهی مهربان و آشنایش شکل گرفت. تصویری که سعی میکنی دیگر جاودانهاش کنی!
نظرات
نظر (بهوسیله فیسبوک)
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.