انتخاب ترامپ بعنوان رئیس جمهور آمریکا در حالیکه تقریبا همه ناظران معتقد بودند، او هیچ شانسی برای پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا را ندارد، شوک آور بود. پس از کاهش سردرگمی ناشی از قرار گرفتن ترامپ در مسند ریاست، جامعه مدنی، روشنفکران، رسانه های جمعی چپگرا ، و بالطبع حزب دمکرات کوشش کردند، انتخاب ترامپ را بعلت وجود شرایط خاص  در آمریکا و بعنوان تنها یک حادثه جلوه داده و نظر بدهند، که معلوم نیست بلیط او در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری دو باره ببرد.

اما مفسران و مخالفین ترامپ هیچگاه کوششی نکردند تا برای پرسش هایی که با پیروزی ترامپ بی جواب مانده بود، توضیح مستتدل و منطقی ارائه کنند و به ذکر آرزوهای خود تحت نام تحلیل و تفسیر ادامه داده اند.

افزایش محبوبیت ترامپ در دو سال گذشته و از زمان استقرار در مسند ریاست جمهوری، مخالفین او را دچار سردرگمی  کرد، و تلویحا با اذعان به احتمال بالای پیروزی او در دور دوم ریاست جمهوری، بفکر استفاده از روش های قانونی در استیضاح و خلع او از تصدی ریاست جمهوری کردند تا احتمال پیروزی مجدد او را از بین ببرند.

ابتدا داستان دستکاری روسیه در انتخابات آمریکا با مشارکت ترامپ ، بعد خلع رئیس سازمان سیا، شکایت زنان تحت عنوان تعرض جنسی، و حالا استفاده از ابزار کمک مالی آمریکا به اوکراین برای تحقیق در ارتباط با فعالیت های پسر رقیب اصلی او از حزب دمکرات را طرح کرده اند. حزب دمکرات باید بداند، با توجه به سوء استفاده  پسر کاندیدای دمکرات از موقعیت پدرش برای کسب مال در اوکراین، پیامد این پرونده هم به نفع ترامپ تمام شده و از محبوبیت رقیب دمکرات او بیشتر خواهد کاست.

مخالفین ترامپ باید به این پرسش اساسی پاسخ بدهند، چرا علیرغم اینکه در دوره مبارزات انتخاباتی، سخنان ترامپ در لجن پراکنی به خانم ها ، مدل بودن زنش، عدم ارائه اظهارنامه مالیاتی، و بسیاری دیگر از موضوعات که در جامعه آمریکا تابو شناخته شده و هریک از آنها می تواند یک کاندیدا را از دور انتخابات خارج کند، و در مسیر نشر آنها رسانه ها و روشنفکران سنگ تمام گذاشتند، باز هم ترامپ پیروز انتخابات شد. و تنها این مانده بود که مخالفین ترامپ بگویند او در انتخابات تقلب کرده است.

راستی ماجرا چیست؟ چه تغییراتی در جهان در حال اتفاق افتادن است،  چرا  در اروپایی که افتخارش مبارزه با راست گرائی و فاشیسم است، در انتخابات های اخیر، سهم آرای احزاب راست افزایش و چپ کاهش یافته است.

آیا همه این وقایع را می توان در اتفاق و حادثه توضیح داد، و در حالیکه سر در زیر برف کرده ایم، آرزوهایمان را بعنوان تحلیل و تفسیر ابراز کنیم و در پایان بگوئیم، انشاله گربه است!

برای شناخت فرآیندی که امروزه بخشی از پیامدهای آن را شاهد هستیم و در آینده به مراحل جدیدتری خواهد رسید، باید به گذشته برگردیم. بشر در قرن نوزدهم وقایعی را تجربه کرد، که در یک حرکت رفت و آمدی تاثیر متقابل، شامل اختراعات متعدد، دستیابی بشر به اقصاء نقاط دنیا، سیطره بخش صاحب تکنولوژی جدید دنیا به جوامعی که از تکنولوژی های قدیمی استفاده می کردند، تاسیس مراکز صنعتی بزرگ، کوچ جمع زیادی از روستانشینان به شهرها و اشتغال در کارخانجات ، و بالاخره انباشت بی سابقه سرمایه به قیمت زندگی نکبت بار کارگران،  نخبگان را به اندیشه یافتن راه کاری برای نجات جامعه بشری که از نظر آنان به سیاه ترین مرحله از زندگی رسیده و هر آنچه پیش از آن ارزش های معنوی عشق ،  دوستی، انسانیت، و محبت به دیگران بود، تبدیل به کالا هایی در مبادلات اجتماعی شده و در بازار رقابت و براساس عرضه و تقاضا ، صاحب قیمت معامله ای بودند، که در تاریخ چند هزار ساله بشری دیده نشده بود.

یکی از برجسته ترین در این حوزه تفکری، مارکس به اتفاق انگلس بودند، که نوید پایان امپراتوری سرمایه را اعلام و روش دستیابی به آنرا انقلاب کارگران و به کلام آنها پرولتاریا بر علیه سرمایه داران و نابودی روابط سرمایه داری دانستند. نظریه مارکس مبنایی برای تاسیس احزاب مارکسیستی و کمونیستی و ایجاد تشکل های کارگری در کشورهای مختلف قرار گرفت و با خیزش رهایی کارگران، نهایتا به کسب قدرت توسط حزب کمونیست روسیه منجر شد، و کشور جدیدی بنام “اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی” شکل گرفت. پیروزی کمونیست ها در روسیه زنگ خطر را برای نظام سرمایه داری به صدا در آورد، و کوشش کردند با نیروی نظامی تحت عنوان مخالفان داخلی حکومت سوسیالیستی آنرا سرنگون کنند و موفق نشدند.

با گذشت چند سال ابتدای پیروزی انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، اتحاد شوروی با کمک نخبگان جهان در کلیه زمینه های علمی به گسترش و نوسازی صنایع و کشاورزی خود پرداخت که حاصل آن رشد اقتصادی بی نظیری بودکه تا آن زمان در جهان دیده نشده بود. اخبار پیشرفت نظام سوسیالیستی، جمع بسیاری از مردم اقصاء نقاط را متمایل به احزاب چپ کرد، گرایش به سوسیالیسم تا آن حد افزایش پیدا کرد که به نحو محسوسی در پایتخت سرمایه داری جهان یعنی آمریکا قابل مشاهده بود.

نگرانی از نظام رو به گسترش شوروی، رویکرد جدیدی از طرف سرمایه داری را طلب می کرد، این روش ها عبارت بودند از،  ایجاد سدی در برابر حکومت که اعتراضات مردم به آن برخورد کند، این سد گسترش جامعه مدنی بود که در آن دولت مستقیما نقشی نداشت و معترضین بایستی خواسته های خود را در واحد جامعه مدنی مرتبط با خود طرح کرده، و نمایندگان کارگران در انجمن مربوطه با دولت به مذاکره می نشستند،   ارائه شرایط کاری بهتر برای کارگران از قبیل، ساعات کار مشخص، تعطیلی آخر هفته، مرخصی سالیانه، انواع بیمه های اجتماعی، درمانی و بازنشستگی ، در داخل کشورهای خود، حمایت از حکومت های استبدادی در سایر کشورها برای سرکوب جریانات چپ، و کشاندن شوروی به رقابت نفس گیر تسلیحاتی تا توان مالی آنرا معطوف به تهیه و تولید سلاح های هرچه جدیدتر کند.

اقدامات کشورهای سرمایه داری از یکطرف ، و استبداد استالینی، ظهور طبقه جدیدی از متصدیان حزبی با امکانات برتر نسبت به سایرین، کاهش انگیزه مردم در مشارکت فکری و عملی در پیشبرد اهداف دولت، توسل به شیوه گلخانه ای برای رشد علم و تکنولوژی، و در کل کاهش شدید بهره وری در کلیه حوزه ها اعم از اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، و هنری از طرف دیگر موجب شد تا بلوک سوسیالیستی ابتدا درجا زده و متعاقبا شروع به پسروی کند تا جائی که برای مواد غذائی خود هم محتاج به کشورهای سرمایه داری باشد، و نهایتا کل نظام از هم فروپاشید.

پس از سقوط کشورهای سوسیالیستی، غرب وارد عمل شد و بسرعت بخش های مختلف اقتصاد را به سمت خصوصی سازی هدایت کرد. واکنش کشورهای سوسیالیستی پس از فروپاشی نسبت به انسجام اجتماعی که دارا بودند با نظام جایگزین روبرو شدند، بهرحال تنها گزینه برای انتخاب سیستم جدید، سرمایه داری بود، که هریک با سرعت های متفاوت به سمت آن و الحاق در نظام جهانی سرمایه حرکت کردند.

اکنون پس از گذشت حدود سی سال، کشورهای سابقا سوسیالیستی کاملا در چرخه سرمایه بین المللی قرار گرفته و هر تغییری در بازارهای آمریکا بسرعت آثار خود را در بورس مسکو، و سایر کشورهای بلوک شرق نشان می دهد. در حالیکه نوسان در بورس های غربی ، اثر کمتری در بورس چین (بورس اوراق بهادار شنزن، و شانگهای ) دارد. پیوستگی بورس ها به غرب اطمینان می دهد که در هر زمان که بخواهند می توانند، اقتصاد کشور مربوطه را تحت فشار قرار داده و آنرا وادار به تمکین از خواسته های خود بکنند ( تحریم روسیه بابت اوکراین) .

آمریکا میان کشورهای غربی اولین کشوری بود که استراتژی داخلی و خارجی خود را به وضعیت پس از فروپاشی بلوک شرق، و به زبان دیگر، تغییر تعریف دوست و دشمن ، روابط دولت با ملت ، و بازنگری در اتحادهای اقتصادی و نظامی خود پرداخت.

دستیابی به اهداف استراتژی جدید، مستلزم تغییر در روش و شیوه های کشورداری موجود داشت.لذا شخصی غیر متعارف با اخلاق و گفتار متفاوت کاندیدای ریاست جمهوری شد و در کمال حیرت همگی با رای مردم به ریاست رسید. شخص مذکور پس از به قدرت رسیدن اصول خود را با زبان بی زبانی یا به زبان فصیح به همه اعلام کرد:

  1. دیگی که برای ما نجوشد، بهتر است در آن سر سگ بجوشد !
  2. ما به قصه های محیط زیست که از طرف عده ای مطرح می شود می خندیم !
  3. داستان حقوق بشر، وقتی درست است که ما بتوانیم از آن برای منافع استفاده کنیم !
  4. آمریکا به هرکس که برایش منافع داشته باشد اجازه اقامت یا شهروندی می دهد !
  5. معادن برای استخراج است، هرمعدنی که سودآور بود می تواند استخراج شود.
  6. آمریکا به کسی تعهد نداده که با هزینه خودش از او دفاع کند. هرکس می خواهد آمریکا به او کمک کند باید پولش را بپردازد !
  7. دولت تعهدی به مردم ندارد که برای آنها بهداشت، رفاه، و پایداری در شغل تامین کند !
  8. مالیات پول زور است، اگر قرار است مالیاتی گرفته شود، همان زمان که در معامله سودی نصیب شخص می شود، دولت باید سهم خود را دریافت کند !

رئوس ذکرشده نقشه راه ترامپ در استراتژی و تاکتیک است، او پنهان و در خفا نمی گوید، که بدنبال حداکثر منفعت است، و این مسیر را پیشرفت به سوی تعالی است، چرا که سود جمع از مجموع نفع تک تک افراد بدست می آید.

او فریاد می زند، کدامین جهان بینی می تواند اعتقادات ما را به چالش بکشد، ایدئولوژی آمریکائی ، خط سیر آینده بشریت است.

اکنون که منطقه خاورمیانه برای ما نفعی ندارد، چرا باید در آنجا هزینه کنیم، ماموریت ما در خاورمیانه کشیدن دندان زهری کشورهایی همچون سوریه و ایران است، این دندان زهری برای سوریه سلاح های شیمیایی بود که کشیده شد و برای ایران بمب اتم است که آنرا هم می کشیم و به دریای چین و اقیانوس آرام می رویم که منافع ما در آنجاست، و خاورمیانه پر آشوب را به شریک خود روسیه می سپاریم تا او آنرا آرام کند.

جامعه مدنی بجز هزینه و چوب لای چرخ پیشرفت جامعه گذاشتن و دروغ گفتن کار دیگری ندارد، لذا چرا باید با این وسعت در آمریکا حضور داشته باشند، باید نوک رسانه هائی که جامعه را به التهاب می کشند، چیده شود.

در شرایط پیش رو، آمریکا نیازی به پیمان ناتو ندارد، آنچه آمریکا می خواهد، پیمان نظامی و اقتصادی در جنوب شرقی آسیاست.

قدرت گیری جریان های راست در اروپا، ادامه حرکت آمریکا در قاره قدیم است، و در سال های آتی باید منتظر افزایش آرای دست راستی ها در اروپا و در اختیار گرفتن، دولت های اروپایی توسط این نیروها بود.

اگر نخبگان و روشنفکران در اقصاء نقاط جهان نتوانند، نظامی همه جانبه در برابر سرمایه داری نو ارائه کنند، قرن حاضر، دوره ای سیاه از تاریخ بشر را نقش خواهد زد.

 

 

 

 

 

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com