این روزها خیلی پالت گوش میدهم. این گیتاری که با سوز میزند انگار و آن یکی سازش که بالابان است( همان شیپوریه را میگم) گویی دل من را میریزاند. فکر میکنم این پسر میداند دل من چه خونی است که آن طور از ته دل آواز سر میدهد برایم. دوباره که میزنم سر آن آهنگ قدیمیشان، توی سرم چرخ میزند انقدر که بچههای موزیک زیرمینی برایشان اصل است که فرزند زمان خودشان باشند، برای هیچ کدام از هنرمندان دیگر نیست که مثل اینها همه دردی را بجان بخرد و از اساس خودش را مسئول انتقال حس من و تو بداند.
سینمای ما پراست از نبود داستانی که حرف آدم معترض یا منفعل امروز را بزند. با نمایش همین اعتراض یا انفعالش. پر است از قصههایی که میتواند در ناکجاآباد باشد به جای هر شهری داخل ایران. آدمهای ادبیاتمان هم اعتراضهایشان در کشوهاشان است. خانم نویسنده شاگرد یکی از بزرگترین نویسندههای این مملکت است که می توانست به خاطر چهارخط نوشتهاش خفه بشود، مثل مختاری و پوینده که شدند، نوشتههاش بویی از استاد نبرده. اما این جوانهای راکر و رپر، همینها که هنوز توی ایران مانده اند، همین بی-بند و پالت، همان هیچکس و نامجو وقتی همین جا کنار من و آواز می خواندند، توی زیرزمینهاشان تمرین میکنند، از شغل پردرآمد و کم درآمد میگذرند، با همان اندک پول توجیبی به جای خرید شلوار و کفش موزیک ضبط میکنند. موزیکی که درد من و تو را بگوید. بعد هم موزیکشان مجوز نمیگیرد. بگذرید از این دو سه ماه در آستانه انتخابات.
بقیه هنرمندان همین گرفتن یا نگرفتن مجوز براشان دستاویزی است برای نگفتن. طرف داریوش مهرجویی است. زمانی سارا و لیلا میساخته در نقد مردسالاری، فیلم امروزش را ببینید. فیلمساز جوانمان هم که هیچ. بروید سینما و دنبال خودتان بگردید، اگر پنجاه درصد شبیه به دور و وریهاتان هم پیدا کردید، جایزه دارید. چه بر سر هنرمند ما آمده؟
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.