اولش میخواستم از فصلبندی نامتناسب و زبانِ زیادی و الکی سخت و اطناب در کلام کتاب بنویسم. حسابی نت برداشتم، جدل کردم، بدو بیراه گفتم تا اینکه رسیدم به این دو پاراگراف. دلم نیامد در این شرایط چیزی جز همین پاراگراف را بیارم. انگار خیالم را راحت میکند که اشتباهی نیستم که ما اشتباه نیستیم:
هگل در فلسفهی حق به دستاورد درخشانی در تاریخ انسانی میرسد و بی هیچ واهمهای، بهصراحت و جسورانه، چنین صورتبندیاش میکند: «این حکم به ملتهای متمدن حق میدهد تا ملتهای دیگری را که از جهت عناصر گوهریِ دولت پیشرفت کمتری کردهاند بَربَر بدانند و با آنان چون مردم بربر رفتار کنند (مانند رابطهی شبانان با شکارگران، و رابطهی کشاورزان با آن دو تای دیگر)، با این آگاهی که حقوق این ملتها با حقوق خود آنان برابر نیست، و استقلال آنها صرفاً صوری است. درنتیجه، جنگها و برخوردهایی که در این شرایط روی میدهد از این نظر برای تاریخ جهانی اهمیت دارد که این جنگها مبارزات بر سر شناسایی محتوایِ خاص هر کدام از آن ملتهاست» (هگل، ۱۳۷۸: ۴۰۰). همین منطق را، با همین صراحت و جسارت، میتوان به وضعیتهای دیگری در شرایط کنونی تعمیم داد: این حکم به طبقات فرادست در هر مرزبندی سیاسی و اجتماعیای حق میدهد تا از جهت عنصر گوهریِ سرمایه سایر طبقات و گروههای اجتماعی را که در رسیدن به موفقیتهای اجتماعی و دستیابی به بخش قابل ملاحظهای از ثروت عمومی و دسترنجِ دیگران توان کمتری از خود نشان دادهاند، بیعرضه بدانند و با آنان چون مردم بیعرضه رفتار کنند، با این آگاهی که حقوق این طبقات با حقوق خود آنان برابر نیست و هرچه آنان دارند از صدقهی سر این طبقات فرادست است و عدمِ وابستگی آنها صرفاً صوری است. درنتیجه، استثماری که در این شرایط روی میدهد از این نظر برای تاریخ سرمایهداری اهمیت دارد که این بهرهکشیها مبارزه بر سر انکشاف و انباشت هرچه بیشتر سرمایه با توجه به شرایط بومی هر مکان است. یا میتوان گفت: این حکم به مرکزنشینها (و شمالنشینهای جغرافیای اقتصادی و غربنشینهای جغرافیایِ سیاسی) حق میدهد تا حاشیهنشینهایشان را از جهت اصولِ اساسیِ تمرکز و تراکمِ قدرت و ثروت و امکانات و سعادت عقبمانده و بدریخت بدانند و با آنان همچون عناصری اضافی و محتاج رفتار کنند. این حکم، حتی، هنوز به برخی از اقوام و نژادهای «اصیل»، برخی از مذاهبِ «والا» و برخی از مردانِ «واقعی» حق میدهد تا دیگریِ خود را به این جهت که واجدِ عنصر گوهریِ اصالت نیستند، پست بدانند و با آنان همچون موجودیتهایی خطرناک و البته قابلِ ترحم رفتار کنند. درنتیجه، هرگونه تجاوز، تعدی، تحقیر و اجحافی که در این شرایط روی میدهد از این نظر برای تعالیِ تاریخِ نژاده و نژادهکردنِ تاریخِ متعالی اهمیت دارد که این سرکوبها مبارزه بر سر تثبیت و تحکیمِ فرهنگی خاص در زمینهای عام است. یا میتوان گفت: این حکم، درواقع به صاحبان ثروت، قدرت و منزلت و به همهی افراد و گروههایی که به تصاحب این جایگاه گرایش داشتهاند یا نزدیک شدهاند حق میدهد تا دیگر افراد و گروههایی را که فاقد چنین جایگاهی بودهاند یا در دستیابی به آن کمتر کام یافتهاند از جهتِ عناصر گوهریِ ساختارها و مکانیسمهایی که آنها را در چنین موقعیتی قرار داده است، یعنی از جهت عناصرِ گوهریِ روندِ عمومیِ وضع موجود، محرومان ناگزیرِ تاریخِ اکنون و آینده بدانند و با آنان همچون نتایجِ زشت و زننده اما به هر حال ناگزیرِ طبیعتِ تاریخِ این عصر و تاریخِ طبیعیِ هر عرصهای رفتار کنند، با این آگاهی که به هر حال حقوق اینان با حقوق خودِ آنان برابر نیست. درنتیجه، در این عصر هرگونه استثمار، استعمار، تجاوز، تعدی، تحقیر و ستم و سرکوبی تنها از این نظر که حکم به چنین حقی داده شده و تنها از این نظر که وضع موجود باید به نفعِ منتفعان بالفعل و بالقوهی آن حفظ، تثبیت و منکشف شود توجیه میشود، تداوم مییابد، تغییر شکل میدهد، دامن میگسترد، لجام میگسلد یا مهار میشود.
تاریخ مبارزاتِ اجتماعی و سیاسی تاریخ ایستادگی در برابر این احکامِ مسلمانگاشتهشده و اعطایِ این حقوقِ طبیعیفرضشده بوده و هست؛ چه این مبارزات توانسته باشد در فهم کلیتِ عصر خود شکل گیرد و حرکت کند (هرچند غیرگسترنده و محدود)، چه در فهم کلیتِ آنچه به سرش آمده درمانده و به ضد خود بدل شده باشد؛ چه در خاکِ رنجبردهای (حتی کمترین) بذر امید را کاشته باشد، چه در شورهزارِ جهل و نیرنگِ زمینِ ستمگریْ خشک یا پوسیده باشد؛ چه توان و حیثیت و فریادش را (هرچند برای اندک لحظاتی) به امواج بلند و مستحکمِ ایستادگی بدل کرده باشد، چه خود را به تندباد تقدیر و مصادره و جدالِ درونیِ نیروهای مقابل سپرده باشد. این تاریخ نمیتواند به الغایِ حتی کماثرترینِ این حقوقِ مسلمانگاشتهشده و دستیابی به قدرتی پایدار (نابود یا نافرسوده) و مستقل (بازینخورده و مصادرهنشده) بینجامد، مگر اینکه برای رسیدن به چنین جایگاهی تمامیت آنچه را میخواهد در برابر تمامیت آنچه نمیخواهد طلب کند. این تاریخ محقق نخواهد شد، مگر آنکه ضرورت و بارِ عینیِ روالِ هرروزهی زندگیْ آن را ایجاب کند؛ میسر نخواهد شد، مگر آنکه کسانی خود را در ضرورتِ انضمامیِ و شأنِ وجودیِ تحقیق و تحقق آن بدانند و یکدیگر را در این مسیر بیابند؛ عملی نخواهد شد، مگر آنکه در روالی مداوم تلاش و تمرین شود و بتواند از موضع ضعف خارج و به قدرتی پیشرونده و منطقیِ خودگستر بدل شود.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.