شاهنشاه یا امپراتور، شاهنشاهی یا امپراتوری*
فرادستی و فرودستی ملتها و نظریۀ ترجمه
محمد سعید حنایی کاشانی
امروز وقتی در برنامه ای تلویزیونی از «بی بی سی فارسی» [پارسی] که مثلاً برای بزرگداشت و معرفی کوروش بزرگ (حدود ۶۰۰ ق م) فراهم شده است می شنوی و می بینی که راوی ایرانی سرگذشت او به زبان فارسی از کوروش با نام «امپراتور» یاد می کند و بعد استادان ایرانی تاریخ ایران باستان در دانشگاه های امریکا، مراجع و صاحب نظران برنامه، نیز از او با نام «امپراتور» یاد می کنند، یا وقتی مترجمی با داعیۀ زبان شناسی و واژه سازی و ایران شناسی و عرفان شناسی و روشنفکری و کذا و کذا از «امپراتوری» ایران نام می برد، یا کسانی دیگر کم و بیش با همین عنوان ها و داعیه ها با فخر و مباهات از سخن هگل یاد می کنند که گفته بود «نخستین امپراتوری در ایران بنیاد گذاشته شد» می باید نخست از خود و بعد از آنان بپرسی آیا در هنگامی که آنان دارند از «شاهنشاه» ایران با نام «امپراتور» یاد می کنند و یا «شاهنشاهی» را «امپراتوری» می نامند، چیزی به نام «امپراتوری» اصلا در زبان لاتینی رومیان یا تاریخ سیاسی آنان به وجود آمده بود (امپراتوری روم در قرن اول میلادی به وجود آمد! ۶۰۰ سال بعد از کوروش)؟ در اینجا می کوشم نشان دهم «شاهنشاه» کیست و «امپراتور» کیست و آیا این دو واژه با یکدیگر برابرند؟
واژگان کلیدی: شاهنشاه، امپراتور، ترجمه، نظریۀ ترجمه، فرادستی و فرودستی در ترجمه
نظریهای در ترجمه میگوید که ملتهای فرادست و فرودست یکسان ترجمه نمیکنند. فرادستان در ترجمه خلّاقاند و مفاهیم و تعبیرات را مطابق با ساختارهای زبانی و فرهنگی خود بیان و دگرگون میکنند. به عبارت دیگر، در ترجمۀ خلاق برگرداندن دوبارۀ متن ترجمهشده به متن اصلی سخت و دشوار است، حتی برای کسی که بر هردو زبان مسلط است، چون او نمیتواند از راه برگرداندن تحتاللفظی به متن اصلی برسد. در اینجا میخواهم این نظر را با بررسی ترجمۀ «شاهنشاه» به «امپراتور» و «شاهنشاهی» به «امپراتوری»، و روند معکوس آن، بررسی کنم و ببینم آیا ضرورتی دارد که واژهای مانند «امپراتوری» جانشین «شاهنشاهی» شود یا کاربرد آگاهانه و ناآگاهانۀ این اصطلاح خود ناشی از چیرگی و پیروزی فرهنگی «امپراتوری» (روم قدیم) بر «شاهنشاهی» (ایران باستان) است، یا پیروزی فرهنگی «امپراتوری های جدید» بر «شاهنشاهی جدید و سابق»!
ترجمه بخشی از تاریخ رشد فرهنگی هر کشور و تمدّن است و ورود کلمات بیگانه به هرزبانی بخشی از روند طبیعی رشد و گسترش زبان آن. با این همه، برای اهل قلم و زبان این پرسش همواره وجود دارد که با کلمات بیگانه چه باید بکنند، آیا باید به آنها خوشامد بگویند و آنها را همانطور که هستند بپذیرند، یا باید آنها را بومی کنند و در فرهنگ خود جذب کنند، یا با اندکی تغییر، و یا در صورت دیگر، اگر آنها معنایی تازه برای گفتن ندارند، آنها را به آنچه در زبان خودشان دارند ترجمه کنند. ما کلمۀ «اپل» انگلیسی را به «سیب» ترجمه می کنیم، چون وقتی به مدلول آن نگاه می کنیم، از راه مدلول واژه ای برابر برای آن می یابیم، اما وقتی همین کلمۀ «اپل» به نشانی تجاری تبدیل می شود، و با اینکه حتی تصویری از «سیب» را نیز بر روی محصولات خود نقش می کند، دیگر به نظر می آید با کلمه ای جادویی رو به رو شده ایم که هر کوششی برای ترجمۀ آن یا مسخره آمیز به نظر می آید یا زایل کنندۀ آن هاله ای که به کالایی بیگانه شکوهی دست نیافتنی می بخشد.
اما مثالی هم بزنیم از کلمه یا کلماتی که نیازی به ترجمۀ آن نداریم، هرچند می توانیم برای آنها برابری در زبان خود بگذاریم. ما وقتی با میوه ای جدید به نام «کیوی» رو به رو می شویم، می توانیم دو کار بکنیم یا برای آن کلمه ای در زبان خود بسازیم و یا نام آن را همچون میوه اش «وارد» کنیم. امروز در بسیاری از زبان ها این میوه به همان نامی نامیده می شود که نیوزیلندی ها آن را از روی نام پرنده ای بومی سرزمین شان (به صورتی که بومیان اولیۀ این سرزمین آن را می نامیدند) نامیدند و به نمودگار کشور خود تبدیل کردند و به همۀ جهان صادر کردند، و حال آنکه این میوه در اصل چینی است و نیوزیلندی ها آن را نه ترجمه کردند و نه به صورت اصلی بازگو کردند. به این میوه در چینی چیزی می گویند که ترجمۀ تحت اللفظی آن می شود: «هلو میمونی». اما هستند زبان هایی که برای این میوه نامی از آن خود گذاشته اند، نه چینی را و نه نیوزیلندی را، همچون یونانی ها که به آن actinidia deliciosa می گویند. ما نیز اگر می خواستیم آن را ترجمه کنیم می توانستیم با الهام از نام چینی اش به آن، مثلاً، «هلو پشمالو»، بگوییم. اما بازگردیم به عنوان این بحث.
سالهاست که دیدن کلمهای در نوشتههای فارسی، چه ترجمه و چه تألیف، مرا به فکر فرو میبرد. وقتی میبینم که کسی از عبارت «امپراتوری هخامنشی» یا «امپراتوری ساسانی» و یا «امپراتوری ایران» و «امپراتور ایران» استفاده میکند، از خودم میپرسم چرا مترجم ترجیح داده است که کلمۀ «شاهنشاهی» یا «شاهنشاه» را حذف کند و به جای آنها این کلمات را به کار ببرد؟ مگر به کار بردن این کلمات «ممنوع» است؟ یا در به کار بردن این کلمات بیگانه امتیازی یا معنایی تازه هست؟ آیا او نمیداند که ما پیش از اینکه رومیها «امپراتور» و «امپراتوری» داشته باشند، این عنوانها را که حالا اروپایی ها به آنها میگویند «امپراتور» و «امپراتوری» در عمل داشتیم؟ آیا ما باید بعد از این به «تخت جمشید» بگوییم «پرسپولیس» (معنای تحت اللفظی آن در یونانی: پارس شهر. یونانی ها «تخت جمشید» را به طور تحت اللفظی به یونانی ترجمه نکردند!) یا به کوروش بگوییم «سیروس» (در انگلیسی: سایرس)؟ چون اروپاییها، به پیروی از یونانی ها یا رومی ها، چنین نامهایی برای ما گذاشتهاند؟ و به همین قیاس برای هر چیز دیگری از خودمان که اروپاییها برای آن نامی گذاشته باشند؟ آیا این نوعی خودباختگی و فرودستی یا شیفتگی به فرهنگ بیگانه نیست؟ یا آیا همۀ اینها ناآگاهانه است و ناشی از عادی شدن کلماتی که به چشم ما دیگر بیگانه نمیآیند، چون در ترجمه ها یا گفتارهای شفاهی رادیو و تلویزیون دیگر عادی شده اند؟
در نخستین سالهای جوانی، در پیش از انقلاب، در سینما دیاموند مشهد، فیلمی از نیکلاس ری دیدم که در فارسی نام «فروغ جاویدان» بر آن گذاشته بودند و حال آنکه در عنوانبندی اصلی فیلم نام آن “King of Kings” (۱۹۶۱) یا همین «شاهِ شاهان/شاهان شاه/شاهنشاه» بود. این فیلم دربارۀ زندگانی عیسی مسیح بود و «شاهنشاه» لقبی بود که برای او در عهد جدید (رسالۀ اول پولس رسول به تیموتائوس، باب ۶، آیۀ ۱۵، در ترجمۀ فارسی: ملکالملوک؛ و مکاشفۀ یوحنای رسول، باب ۱۷، آیۀ ۱۴، در ترجمۀ فارسی: پادشاه پادشاهان، و باب ۱۹، آیۀ ۱۶، در ترجمۀ فارسی: پادشاه پادشاهان) آمده بود، همان طور که پیش از این در عهد قدیم (دانیال نبی، باب ۲، آیۀ ۳۷، در ترجمۀ فارسی: پادشاه پادشاهان) نیز از همین لقب در اشاره به نبوکدنصّر و اردشیر اول استفاده شده بود، و البته یونانیان نیز دست کم از زمان اسکندر به بعد عبارت basileus toon basileoon را در ترجمۀ «شاهنشاه» داشتند و شاید این سوغات اسکندر برای یونانیان بود، و عربهای مسلمان نیز بعدها همین تعبیر را به «ملکالملوک» ترجمه کردند و آن را از اسمای خدا نیز قرار دادند. همۀ اینها حاکی از نفوذ فرهنگی شاهنشاهی ایران در جامعهها و فرهنگهای عصر خودش و پس از آن بود که آنها را بر آن میداشت که واژگان او را به کار بگیرند و اگر به صورت اصلی به کار نمیبرند، دست کم به صورت تحتاللفظی ترجمه کنند، کاری که ما امروز با همین کلمات «امپراتور» یا «امپراتوری» نیز نمیکنیم و «امپراتور» (imperator) را دقیقاً به همان صورت لاتینیاش میآوریم!
ما در ادبیات و تاریخ کهنمان فرمانروایان روم را «قیصر» مینامیدیم و نه «امپراتور»، چرا؟ چون رومی ها تا نیمۀ دوم قرن اول میلادی که جمهوری روم در عمل به تکفرمانروایی یا یکهسالاری (monarchy) تبدیل شد هنوز هیچ عنوانی برای فرمانروایان خودشان نداشتند. آنها از نام «شاه» (Rex) بیزار بودند، چون جمهوریخواه بودند (آنها در دورۀ اولیه تاریخ شان تا قرن ششم ق م پادشاهی داشتند و بعد از آن جمهوری)، و شاید به همین دلیل بود که کلمۀ «شاهنشاه» راهی به دورانهای بعدی اروپا نیافت. از دورۀ آوگوستوس، که او را نخستین فرمانروای «امپراتوری روم» میشمرند، القاب و عنوانهای افتخاری مرسوم شد. یکی از آنها لقب افتخاری “princeps senatus” به معنای «نخستین مرد سنا» بود که کوتاهشدۀ آن به صورت Princeps به معنای «نخستین شهروند» یا «شخص اول کشور» به آوگوستوس داده شد. کلمۀ انگلیسی Prince که معمولاً در فارسی به «امیر» و «شاهزاده» و «شهریار» ترجمه میشود از همین کلمه گرفته شده است. این عنوان لقب دوم «سزار» بود که از نام جولیوس سزار گرفته شد و عنوانی بود که تقریباً همۀ فرمانروایان روم برای خود برگزیدند و همین نام است که عربیشدۀ آن به صورت «قیصر» به ما رسیده است و صورت آلمانی آن «کایزر» و صورت روسیاش «تزار» است. عنوان بعدی «آوگوستوس» بود که به معنای «اعلی حضرت» است. اما اندکی از فرمانروایان روم این عنوان را انتخاب کردند. عنوان دیگر که «امپراتور» (imperator) بود، در اصل برای فرماندهان نظامی و سپاهی به کار میرفت. این عنوان از نظر نظامی درجهای بود مانند «ارتشبُد» و بهطور تحتاللفظی به معنای کسی است که «فرمان (نظامی)» (imperare) میدهد! و از اینجا بود که بعدها به معنای «فرمانروا» به کار رفت. کلمهای که بعدها مفهوم «امپراتوری» یا «فرمانروایی» از آن گرفته شد “imperium” بود، به معنای «حق فرمان دادن» و این چیزی بود که آوگوستوس در دوران فرمانرواییاش منحصر به خودش کرد. بعد از جهان باستان کسی که عنوان «امپراتور» را دوباره زنده کرد، کسی نبود مگر ناپلئون بُناپارت (Empereur des Français)، و این اتفاق در آغاز قرن نوزدهم رخ داد. از این زمان به بعد است که این کلمه به صورت امروزی آن فراگیر شده است و البته اکنون «امپراتوری» نه تنها معنایی سیاسی بلکه اقتصادی نیز یافته است. به شرکت های بزرگ تجاری امروز نیز «امپراتوری» گفته می شود، به واسطۀ پهناوری و گستردگی و قدرت و ثروت.
شاید همین پیشزمینه بود که سبب شد چشمم و ذهنم به این واژه حساس بشود. به هر حال، فقط کتابهای چاپی ترجمهشده نیست که اکنون از واژههای «امپراتور» یا «امپراتوری» پُر است! حتی در همین تارنمای بی بی سی هم وقتی واژۀ «امپراتوری» را جست و جو کردم ۵۳۰ مورد آمد! و وقتی واژۀ «شاهنشاهی» را جست و جو کردم ۲۳۴ مورد. همین هفتِۀ پیش هم که یکی دیگر از نامههای شیرین و لندنی علیزادۀ طوسی را میشنیدم، «چه خوب بود آن قدیم قدیم ها!» (نامۀ ۳۶۵)، با آن حساسیتی که علیزاده به زبان دارد، باز شنیدم و دیدم که او نیز دارد از «امپراتوری» سخن میگوید! اما تنها اینها نیستند، به برخی از ترجمههای خودم نیز که نگاه میکنم، میبینم خودم هم گاهی این واژههای «امپراتور» و «امپراتوری» را به کار بردهام. گویا اصلا حواسم نبوده است! آه، آری، نوشتن «نقد» معنایش این نیست که من خودم بیگناهم و هرگز اشتباهی در ترجمه نکردهام و نمیکنم یا پارسینویس بسیار خوبی هستم! «نقد» برای برانگیختن خودآگاهی است، تا خودم نیز بدانم چه کار دارم میکنم! و البته، اکنون، شاید این آگاهی و خودآگاهی به درد دیگران نیز بخورد.
باری، با توجه به همۀ اینهاست که اکنون این پرسشها را مطرح میکنم:
(۱) چرا ما گاهی به جای «شاهنشاه» و «شاهنشاهی» از کلمات بیگانۀ «امپراتور» یا «امپراتوری» استفاده میکنیم؟ مگر سرزمین پارس نخستین کشوری نبود که به گفتۀ هگل و همین اروپاییان «دولت» و «امپراتوری/شاهنشاهی» به معنای امروزی داشت؟ فقط آشوریان در تشکیل «شاهنشاهی» بر پارسیان تقدم داشتند، و همین نام «شاهنشاه» را هم ظاهراً پارسیان از آنها به صورتی ترجمه و تقلید کردند، با این همه آنچه شش هفت صدسال بعد پارسیان به آن رسیدند، آغاز تاریخ نهادهای سیاسی را به معنای امروزی رقم زد. آیا در این کلمات اروپایی معنایی جدید نهفته است که در کلمات پیشین خود ما نیست و ما بدین وسیله به فهم بهتری از نهادهای سیاسی خودمان میرسیم؟
(۲) چرا گاهی میبینیم که نویسندگان غربی این کلمات را دربارۀ همۀ شاهنشاهان دیگر از جمله خلفا و سلاطین جهان اسلام و فرمانروایان چین و ژاپن و بسیاری کشورهای دیگر، حتی قبل از پیدایش امپراتوری روم، با زبانها و تاریخها و نظامهای سیاسی مختلف، به کار میبرند و بعد ما نیز به کار میبریم؟ مگر آنان خودشان با این کلمات از خودشان یاد میکنند؟ چرا ما چنین کاری در گذشته نکردیم و امروز نیز نمیکنیم؟
(۳) برای چنین رفتاری با دیگر فرهنگها و زبانها چه توجیه یا چه نظریهای وجود دارد و چگونه میتوان از آن دفاع یا انتقاد کرد؟
۱. برخی مدعیاند که در سالهای اخیر، یعنی این هشت سال، وزارت ارشاد ایران ناشران را مجبور کرده است که به جای کلمات «شاهنشاه» و «شاهنشاهی» از «امپراتور» و «امپراتوری» استفاده کنند، اگر چنین چیزی نیز درست باشد، که من تا یکی دو روز پیش که اشارهای در جایی به همین مطلب کردم چیزی از آن نشنیده بودم، باید از خاموشی اهل قلم و ادب بسیار شکوه کرد که چرا در برابر چنین ستمی به «زبان» و «فرهنگ» و «تاریخ» ایران خاموشی اختیار کردند و کردهاند؟ اما آنچه من دیدهام این است که کتابهایی با عنوان «شاهنشاهی» نیز در طی این هشت سال منتشر شدهاند و البته کتابهایی بسیار هم در سالهای پیش از این هشت سال با عنوان «امپراتوری». علاوه بر این، در فضای اینترنت که دیگر پاسبانی برای نوشتن نیست، این عادت به کار بردن امپراتوری در سخن گفتن از ایران باستان سخت رایج است، از جمله در بی بی سی.
برخی مدعیاند که مفاهیم «شاهنشاهی» و «امپراتوری» با هم متفاوتاند و در نتیجه نمیتوان این دو را به جای یکدیگر به کار برد. آری، میتوان گفت آنچه در پارس بدان «شاهنشاهی» میگفتند و آنچه در روم بدان «امپراتوری» میگفتند متفاوت بود، یا آنچه امروز هست. اما، نه از هر حیث. اگر نمیشود «شاهنشاهی» را «امپراتوری» گفت، پس چرا در ترجمههای فارسی میپذیرند که در وصف «شاهنشاهی»های هخامنشی و ساسانی از «امپراتوری» استفاده کنند؟ و بعد، چگونه است که اروپاییان به همۀ نظامهایی که مجموعهای از خصوصیات مشترک دارند، «امپراتوری» میگویند — از آشور تا ژاپن امروز؟ «امپراتور» یا «امپراتوری» نمیتوانند دارای هیچ معنای تازهای برای شناخت شاهنشاهی باشند، دست کم در ترجمه، اگر این واژهها را اروپاییان به یکسان برای نظامهایی با ویژگیهای کم و بیش مشخص به کار میبرند، ما نیز میتوانیم عکس همین کار را انجام دهیم، یعنی از شاهنشاهی برای همۀ نمونهها استفاده کنیم. اما تاریخ ما میگوید که ما در گذشته چنین نکردهایم و نیازی نیست که در آینده نیز چنین کنیم.
۲. بهرام بیضایی در جایی میگوید، ما در فرهنگ و زبانمان به «امپراتور ایران» میگوییم «شاهنشاه»، و به «امپراتور روم» (و «آلمان») میگوییم «قیصر» و به «امپراتور جهان اسلام» میگوییم «خلیفه» و به «امپراتور چین» میگوییم «خاقان». و من میافزایم به «امپراتور عثمانی» میگوییم «سلطان» و به امپراتور روسیه میگوییم «تزار» و احتمالاً هر «امپراتور» دیگری را هم که در جهان بود سعی میکردیم به همان نامی بنامیم که در میان مردمش به همان نام خوانده میشود. اما چرا اروپاییان همه را به یک چوب میرانند و با واژههای خودشان بر آنها نام میگذارند و مفاهیم خودشان را به نظامهای سیاسی و زبانی دیگر تحمیل میکنند؟ آیا ما از آنان گشادهنظرتر بودیم یا آنان تنگنظرند که بر همه چیز انگ خودشان را میزنند؟ دلیل آن را نظریۀ ترجمه میتواند توضیح دهد.
۳. فرادستی و فرودستی ملتها در ترجمه از چشم نظریهپردازان ترجمه در غرب دور نمانده است. آنان به خوبی دریافتهاند که مترجمان غیراروپایی در برابر زبانهای اروپایی با حالتی دست و پا بسته ترجمه میکنند و حال آنکه مترجمان غربی تا جایی که بتوانند از قواعد و مفاهیم بومی غربی استفاده میکنند. علی صلحجو در کتاب گفتمان و ترجمه (نشر مرکز، چاپ چهارم، ۱۳۸۵، ص ۹۳–۹۲)، از قول هتیم و میسن که کتابی با همین عنوان نوشتهاند (۱۹۹۱)، این نکته را بهخوبی بازمیگوید:
اما فرایند نزدیک شدن ساختار زبانها به یکدیگر دوطرفه نیست. زبان انگلیسی در مقام بزرگترین زبان دهنده، مرتباً در حال صدور ساختهای خود به سایر زبانهاست، در حالی که زبانهای فرودست نتوانستهاند چنین کنند. علت این امر آن است که موقعیت اجتماعی زبانها با هم برابر نیست. بسیاری از زبانهای دنیا در برابر زبان فرادست انگلیسی موقعیت فروتری دارند. این تفاوت سبب میشود که فرایند ترجمه از انگلیسی به زبانهای دیگر و، برعکس، ترجمه از زبانهای دیگر به انگلیسی با یکدیگر تفاوت اساسی داشته باشد. همواره وضع چنین است که زبان برتر (زبان دهنده) خصوصیات خود را به زبان فروتر (زبان گیرنده) تحمیل میکند. هتیم معتقد است که در ترجمه از زبانهای فرودست به زبان انگلیسی مترجم آزادی بیشتری دارد، به این معنی که مترجم ساختمانهای زبان غیرانگلیسی (زبان مبدأ) را آنقدر تغییر میدهد تا با ساختمان زبان انگلیسی (زبان مقصد) جور درآید اما این فرایند در ترجمه از انگلیسی به زبانهای دیگر، و به خصوص زبانهایی که از لحاظ خویشاوندی از زبان انگلیسی دورند، برعکس است. در ترجمه از انگلیسی به زبانهای دیگر، مترجم هرگز زبان مبدأ (زبان انگلیسی) را در جهت تطبیق یافتن با زبان مقصد (زبان غیرانگلیسی) تغییر نمیدهد؛ برعکس، زبانهای دیگر همواره باید خود را به قالب زبان انگلیسی نزدیک کنند. به عبارت دیگر، زبان انگلیسی الگوهای زبانی – کلامی خود را بر آنها تحمیل کرده است.
بیشک اگر نویسندگان کتابهای انگلیسی در کتابهایشان از تعبیر “king of kings” برای شاهنشاهان ایرانی استفاده میکردند و به جای empire از تعبیر دیگری که به همین عبارت نزدیک بود، که ظاهرا چنین عبارتی به دلیل ساختارش نمیتواند در انگلیسی موجود باشد، مترجمان فارسی به دلیل ترجمۀ تحتاللفظی به یقین آنها را «شاهنشاه» و «شاهنشاهی» ترجمه میکردند. با این همه، جای بسی خوشوقتی است که دانشنامۀ انگلیسی «ایرانیکا» در مقالاتش همواره از تعبیر “king of kings” برای معرفی شاهنشاهان ایرانی استفاده میکند، هرچند گاهی یا emperor را هم به ناگزیر میافزاید تا خوانندۀ انگلیسیزبان سردرگم نشود. اما نویسندگان این مقالات نیز برای «شاهنشاهی» چارهای جز استفاده از “empire” ندارند. و البته، ظاهرا در این دانشنامه هنوز هیچ مدخلی برای مفهوم «شاهنشاه» و «شاهنشاهی» نیز در نظر گرفته نشده است؟ یا من ندیدهام، یا قرار است نوشته شود؟
* نخستین بار در ۱۸ آبان ۱۳۹۲/ ۹ نوامبر ۲۰۱۳ در تارنمای «بی بی سی» منتشر شده است. این متن افزوده هایی دارد.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.