اگر بنویسم…
با هر کسی دمخور نمی شوم
نرنجیده و –
دل را برای شنیدن دریا سازید
چون به گفتارها دارم
در این شکایت نامه خویش!
٭٭٭
اگر با کسی یک چای سرد نوشیدیم
به پاس صمیمت در آن لحظه خاص
با تصور تکرار-! زندگی می کنم…
٭٭٭٭
تو زندگیم؛
پشت دیوارهای
کوچهای تنگ
در شبها تار قایم نمی شوم
برای سنگ پرانی
٭٭٭
اهل ؛
دل به دریا زدنم….
اگر توان در انجام کار نیکی باشد
با جان و دل ؛ سر فدا می کنم
و اگر نه؛ اهل خطا و زدن تیغ نیستم
٭٭٭٭
گرچه ترانه فتح خوشبختی
ثبت وجودم است
اما ای هات ای هات؛
ناکام از تصویر کردن
آن تصورهای زیبا
همچون پرنده بال شکسته
اوج پرواز را
در رویا می بینم
[یعنی هنوز تصور است…
٭٭٭
کاش بشود
کودکی را پس گرفت
گم شده ها را ترانه کرد
درد کودکان کار را تصور کرد
من کودکیم را
[در میان درد کار گم کردم
٭٭٭
در اوج دل تنگی
که امید رفته و یاس شده بود مهمان
“یعنی سراشیب سقوط”
هزگز با تسلم و مرگ هم پیمان نشدم
[من شوق زندگیم وتن به خواری ندادم
٭٭٭٭٭
با نفرت مقدسات را در هم شکستم
با معلمین اخلاق فاصله را عمیق تر کردم
برای من زندگی پیمان با عشق و زیستن است
٭٭٭٭
هرگز چرندیات!
دین و مذهب را به ذهنم راه ندادم
قلبم را چشمه زلال زیبایها
و ذهنم را مزکز کائنات
پاک و بدور از هر مقدساتی
زیبای نگاه داشتم
علرغم هر اتفاقی
سعی کردم انسان باشم
٭٭٭٭
قلبم گرچه پر از زیبایی ست
اما مانند خانه کاه گلی در روستا است.
که با کوچکترین طوفان
در هم ریخته می شود
٭ ٭٭
دوباره باید با رنج در افتاد
تمیز و پاکیزه باید کرد
[ این خانه را
تا بشود با مهمان از راه رسید
سیگاری را صمیمانه دود کرد.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.