اگر شام خوردن دغدغه این روزهایتان نیست لااقل دیدن «ضیافت شام» دغدغه عده قابل توجهی شده. ضیافتی غریب که در نوع خود برای مخاطب ایرانی تازگی دارد. به ادعای سازندگانش تابوشکنی است، آشنا ساختن ایرانیان با فرهنگهای گوناگون، امتزاج و درهم جوشی فرهنگها و در یک کلام نمایش اتحادِ بیتَرَک و سازنده ناسازههای بصریِ رفیع فرهنگی در راه ایجاد صلح برای همه فرهنگها؛ باز کردن فضای «به اصطلاح» بسته جامعه ایرانی و نقد وضع موجود با نمایش وضعیتهای دیگر!
با این داعیههای ضمنی و نفوذ تودهایِ این نمایشِ ضیافتْ جا دارد جنبههای نهفته و شاید کمتر دیده شده این پروژه را اندکی بشکافیم.
«فُرم»
نخست از فرم این نمایش شروع کنیم. قضیهْ آشنا شدن و کنار هم گذاردن ۴ نفر که هیچ آشنایی «پیشینی» ای نسبت به یکدیگر ندارند و تدارک ضیافت شام این افراد است. هر شب یک نفر میزبان ۳ نفر دیگر میشود. در طول شب مراحل تهیه شام با وسواسی تماشایی نشان داده میشود. مهمانان ایرانیاند و تاکید مضاعف بر ایرانی بودن آنان با جلوههای مدرن غربی به ورطه مغاکِ تضادی بیمزه فرو میغلطد. تضاد بین تظاهرِ «خانواده محوری» بازیگران ایرانی نمایش و ظاهرِ «غیر خانوادهمحور شان»، تضاد بین اعتقادات انتزاعیِ «استبداد منشانه» ی نوعیِ ایرانی و جلوههای عینی «دموکرات طلبی» نوعیِ غربی، تضاد بین «جزمیت تک بعدی» بازیگران ایرانی در ابراز عقیده و صدور احکام قطعی عوامانهشان (نتیجهگیری های کلی و کودکانه) و داعیه «تکثر طلبی» و تعهد به پذیرش اصل تضارب آرا و تضادهای دیگر.
از نکات این نمایشْ بازخوانی اخلاقیاتِ منسوخ شدهیِ «اشرافی» است. رجعتی اصولگرایانه به ریشهها، رعایت ادب بر سر سفره، نگه داشتن اصولیِ کارد، حرف نزدن میان حرفهای دیگران، لذت بردن از دسر بعد از شام، کثیف نکردن میز، سرگرم کردن دروغین مهمانان و … .
اساسیترین اشکال این نمایش در ذات نمایش است؛ یعنی بازی گرفتن از افراد. مشکل این افراد این نیست که زندگی خصوصی خود را برای ساعاتی به دیگران عرضه میکنند، ایراد این است که افراد نقش خود را بازی میکنند. بر خلاف رویهی صادقانهیِ فرمِ «نمایشهای واقعگرا» (که از قضا مدتهاست در تلویزیونهای فرنگی جا باز کرده) این نمایشها به دروغی مضاعف منتهی میشوند؛ اشخاص به بازیگرانی برای بازی در نقش خود بدل میشوند.
اما کلیدیترین جزء سازندهی فرم صدای «طناز» راوی است که سعی در پوشاندن خلل و فرج متن نمایش دارد. در لحظاتی که اتفاقی بامزه افتاده پیش از آنکه شما به عنوان مخاطب لبخند بزنید، این راوی است که با بیان جملهای بامزه بار سنگین لبخند بر حرکتی مضحک و حقیر را از دوش شما برمیدارد. اگر لکهای در کلیتِ متنِ تصویر چشم شما را به سمت خود جذب میکند، این راوی است که پیش از شما پیشدستی کرده و آن لکه را با انگشت از متن پاک میکند. اگر بازیگران در هنگام خرد کردن گوجه دستکش به دست نداشته باشند، راوی با گوشزدِ این نکته هم شما را متوجه حضور در متن میکند و هم بازیگر را به سلطه متن در میآورد. اگر بازیگرِ لوسی سعی در تعریف لطیفهای بیمزه دارد، اگر بازیگری با صدای دو رگهی خود بلندتر از حد معمولِ یک مراسم شامِ آبرومندانه میخندد، اگر بازیگری با اطوار زنندهاش سعی در جلب توجه دوربین میکند و مخاطب را به تمرکز بیشتر دعوت میکند، این راوی است که نقش برتر خود را قاطعانه به کلیت متن تحمیل میکند و افسار متن را به دست میگیرد و از انحراف آن خود داری میکند. نتیجه بدیهی اینکه، اگر شما در حال تماشای این ضیافتاید ولی تکهپرانی های بازیگران برایتان جذابیت ندارد، نگران نباشید! کسی هست که به جای شما میخندد، کسی هست که به بلاهت افراد «به اصطلاح» واقعی میخندد، کسی هست که گستاخی و بیادبی بازیگری را گوشزد میکند، کسی هست که به افراد در مورد جزییات تذکر میدهد، کسی هست که عِرقِ ملی دارد و احساسات میهنپرستانه ای بروز میدهد. تنها وظیفهی شما تماشاست.
«از تولید به مصرف»
دهانْ اولین مامن برای انباشتن لذت در طول رشد انسان است. روانکاوی مدعی است نوزاد پس از «مرحله دهانی» به «مرحله آنال» گذر میکند. هرگاه فرد دچار تثبیت در این مرحله یا مراحل بعدی شود در بزرگسالی با آسیبهای شناخته شدهای مواجه میشود. وسواس از جمله عوارض تثبیت در مرحله دوم است. نمایشِ «ضیافت شام» تجلی وسواس و بازی کردن با غذا است. در نگاه نخست با نوعی از لذتجویی از خوردنِ غذا مواجهیم . خوردن یادآور لذت بردن در «مرحله دهانی» است، به همین دلیل شاید «ضیافت شام» بروز «مرحله دهانی» باشد اما در حقیقت «ضیافت شام» تبلور «مرحله آنال» است.
لذت مرز دارد؛ مرزی که واقعیت آن را تعیین میکند. بدیهی است که تلاش انسانْ به عقب راندن این مرز و غرق شدنِ هرچه بیشتر در گستره لذت است. آدمی همواره بر آن است تا لذت را به تاخیر بیاندازد، چرا که از طریق به تعویق افتادن لذت حضور در محدوده لذت بیشتر محتمل میشود. هر جانوری به طور غریزی میداند که پس از هضم غذا (هرچند که با لذت توام باشد!) دفع مواد زائد دیگر نه یک لذت، که یک شرط اساسی برای بقاست، هرچند که در صورت دفع بار دیگر لذت را البته از نوع دیگری درک میکند.
وسواس و موشکافی جزئیات برای رسیدن به لذتِ خوردن منتهی به لذت دفع مواد زائد میشود. وسواسی که در انتخاب اجزاء غذا، چینش میز، انتخاب رنگ لباس، حتی آرایش مو نیز مشهود است. پیش از آن که قصد این بازیگران تولیدِ لذت برای غذا خوردن باشد – آن هم در شرایطی که درصد قابل توجهی از مخاطبان نمایش نه تنها از دسترسی به میز و صندلیهای لوکس و لباسهای مجلسی و فاخر بازیگران محروماند، بل، حتی از تصور خوردن غذاهای رنگین سفرههای بازیگران نیز عاجز اند – به نظر میرسد که قصد بازیگران «تولیدِ لذت» از «مصرف» غذایی است که با وسواسْ تمامی مراحل آیینی آن رعایت شده!
برخلاف ادعای دروغین نمایش – که هدف خوردن شام نیست و صرفا بازیگران باید سعه صدر و میزان تحملِ نظرات یکدیگر را بسنجند، و یا اینکه پیروز واقعی کسی نیست که خوشمزهترین غذا را تهیه کرده بل، برنده حقیقی کسی است که محبوبترین فرد بوده، جذابترین فرد بوده، یا به ادعای خودشان بهترین میزبان و در عین حال بهترین مهمان بوده – درست برعکس؛ در این جا هدف طی کردن مسیر رسیدن به لذتِ خوردن نیست، هدف به تاخیر انداختن لذت خوردن نیست، هدف به تاخیر انداختن «لذتِ پس از خوردن» یا هضم صحیح و اصولی غذاست که این مهم به واسطه گفتگو و تبادل نظر و بحث در مورد خصوصیترین وجوه زندگی شخصی بازیگران به انجام میرسد. پس باید غذا را مصرف کرد و برای لذت بردن از هضم غذا برنامهریزی کرد (چیزی شبیه «شبح آزادی» بونوئل). غایت این ضیافت «مصرف» به والاترین وجه ممکن و شکیلترین قسم است. هدفْ مصرف عجولانه غذا برای گذار دردناک از لذتی تحمیلی در ضیافتی ناخواسته زیر نگاه خیره دیگری است. هدف تمام کردن این مراسم برای فرار از حالت عذابآور مورد سنجش قرار گرفته شدن است. پیروز این نمایش کسی است که به بهترین نحو مصرف میکند، به بهترین شکل مصرف کردن را نمایش میدهد والبته با فراغ بال از ضایعات مصرف خود عبور میکند و به هیچ وجه نگران اثرات مصرفش نمیباشد.
تولید نه برای مصرفِ با وقار، بل، مصرف عجولانه برای « تولیدی فراسوی مصرف». در این زمان مخاطبی که در رویه ظاهریِ نمایش سعی در فریب خود و تبعیت از درخواستهای قاطع دیگری دارد (درخواستهای راوی مبنی بر لذت بردن از نحوه «تولید برای ایجاد مصرف»، فرو رفتن در بیانیههای پیاپی متن از جمله احترام به دیگران، غیبت نکردن، ریا نکردن، صداقت، عشق به ایرانیت از دست رفته و … )، چارهای جز بازی دوگانه برای خود نمیبیند. یعنی از یک سو در نقش مخاطبی حرفشنو و دوستداشتنی ظاهر شود و مدام با لبخندهای ملیحانه از جریان ممتد نمایش لذت ببرد و با تاکیدهای فرهنگی متنْ خود را تطبیق دهد و به ظاهر از تفاوتهای فرهنگی در شگفتی فرو رود؛ از سوی دیگر در این درزهای متن فرصتی یابد تا از لذتِ «تولید فراسوی مصرف» مشعوف شود. در زمانی که راوی ساکت است و لکههای تصویری مغاکی در متن ایجاد میکنند، او نیز خود را به دست سیالیت و هدایت زیرین لذت بسپرد. مخاطب با اتخاذ رویهای متظاهرانه دیگریِ مقتدر را فریب میدهد. با همراهیاش به ظاهر از درخواستهای اقتدار آمیز متن مطیعانه پیروی میکند، لیکن با این ترفند فرصتی مییابد تا از غایت نمایش، تا از غایت به تصویر کشیدن لذت در این نمایش یعنی تولید زوائد و مواد اضافی شادمان گردد. درخواستهای راوی از مخاطبِ خود که حول فرمان به لذت بردن میچرخند خود به مانعی اساسی در امر لذت بردن بدل میشوند. مخاطب با شلیک بیامان فرمانهای دیگری گیج میشود و توان لذت بردن را – به شیوه ای که مد نظر دیگری است – از دست میدهد. مخاطب تصمیم میگیرد لذت بردن را در زیرِ لایههای اصلی بیابد. لذتی که از «تولید مازاد» توسط بازیگران ایجاد میشود، راهی برای نجات مخاطب از سر در گمی اوست.
«اسنوبیسم انقلابی»
آقای محمد قائد به تفصیل درباره اسنوبیسم توضیح دادهاند ( فصلی از کتاب «دفترچه خاطرات و فراموشی» چاپ دوم طرح نو، ۱۳۸۴)، البته تجسس در احوالات اسنوبها هم خود نوعی از اسنوبیسم است. امیدواریم در بررسیمان به ورطه قسمی از اسنوبیسم نیفتیم، آنچه که قائد «اسنوبیسمِ معکوس» نامیده؛ یعنی «عیبجوییِ مصرانه از هرچیز یا هر کس که نشانی از ثروت یا برتری اجتماعی دارد، به این امید که ثابت شود شخص عیبجو اسنوب نیست» ( همان، صفحه ۴).
اسنوبیسم تلاشی برای تمایز یافتن است؛ تلاشی است برای یگانگی. تلاش برای تصاحب جایگاهی است که از منظر جامعه، فرهنگ، زبان متمایز تلقی شود. و البته میدانیم که یکی از شروط اساسی تمایز یافتنِ جایگاه به کمیت آن جایگاه وابسته است. زمانی که فرد جایگاهی را در اجتماع تصاحب میکند که تعداد قابل توجهی پیش و پس از او بدان دست یافته یا خواهند یافت، کیفیت متمایز خود را از دست میدهد. اسنوب در تلاشی وقفهناپذیر به دنبال فتح قله است. قلهای که در آن، در لحظه فتح با خبر دردناک کشف قله بعدی و اجبار به فتح بعدی و بعدی ها مواجه میشود.
اسنوبیسم شکاف بین لحظههاست. نفی گذشته و فرار از آینده است. گذشته زادهی تکرار است و آینده زایندهی تکرار. جایگاهی که اسنوب به اجبار در پیِ فتح آن است خصلتی دیالکتیکی مییابد. اسنوب تلاش میکند تا «جایگاهی خاص» را تصاحب کند؛ جایگاهی که بنا به برنامهریزی او باید انحصارا به او تعلق بیابد. درست در لحظه تصاحب آن جایگاه «خاص»، خصلت خاصبودگی از جایگاه رخت میبندد. «خاص بودگیِ» جایگاه با تبدیل شدن جایگاه به جایگاهی دسترسپذیر و فتحشدنی، کمرنگ و ناپدید میشود. «جایگاه خاص» به کالایی همگانی و دسترسپذیر بدل میشود. چرا که «تصاحب کننده» کسی است مثل همه! جایگاهی که پیش از این در تخیلات او «خاص» بود به جایگاهی «عام» بدل میشود. نتیجه آن که او، اجبارا باید به سمت میعادگاه پسین گام بردارد. بدیهی است که اسنوب از رنجی عظیم درد میکشد. او مدام باید به تصاحبِ خلأ بپردازد. اسنوب هر لحظه خود را از منظر «دیگری» تعیین موقعیت میکند. دیگری به او فرمان میدهد که «هنوز چندان متمایز نشده ای، چرا که تو دقیقا مطابق مد در حال حرکتی! پس به جلو گام بزن و گذشته را رها کن».
بازیگران این ضیافت، از مصادیق « اسنوبِ ایرانی» اند؛ تلاش هر بازیگر در تمایز و سبقت گرفتن از دیگران برای متمایز شدن است. پیروزی در این ضیافت از آنِ متفاوتترین فرد است نه کسی که ۱۰۰۰ پوند را میبرد. به قدری بازیگرانِ «نمایش شام» سعی در متمایز شدن دارند که «تمایز جویی» به وجه اشتراکشان بدل میشود. تمام این بازیگران میخواهند متمایز شوند؛ پس این نقطه اشتراک همهیِ آنها است، در حالیکه بحث «تمایز» تبریجویی از هر نوع اشتراک است [متمایز، کسی است که در «افتراق» با همه به سر میبرد. فرد متمایز با دیگران جمع نمی شود، او از دیگران کسر میشود]. و در این لحظه «تمایز جویی» بازیگران به نقطه پایان میرسد. تمام این افراد حالا حداقل در یک مسئله شبیه به هم هستند. و این شباهت (یا شکست خوردنِ پروژه تمایزطلبی آنان) رنجی به مراتب جانکاهتر را به هرکدامشان تحمیل میکند.
تلاش بازیگران برای اطاعت از فرمان «دیگری» مبنی بر متمایز شدن شکست خورده، آنان تصویری که از خود در عرصه خیال ترسیم کردهاند را ترک خورده و تکهتکه مییابند. به نوعی، از اینکه توقع «دیگری» را برآورده نساختهاند، در رنجاند. اما گویی اجباری ناخواسته برای حضور در این ضیافت داشتهاند. با این که سرخوردگی شان از شرکت در «نمایش شام» پیش از شرکت نیز بدیهی بوده، باز هم نیرویی آنان را به این ضیافت سوق داده. این چه نیرویی است؟
شاید همان نیرویی است که مخاطبین این نمایشِ سرگرمکننده را به لذت بردن فرا میخواند. نیرویی که بازیگرانِ «نمایش شام» را به ضیافتی دعوت میکند که در نهایتْ حرمان و ناراحتی دِسر آن است. ضیافتی که در آن بازیگران به اجبار از دردی ناشناخته رنج میکشند. اما پاداش شرکت در این ضیافت گویاتر است. پاداش هر بازیگر، یافتن فرصتی است برای بازیگر بودن و بازیگر شدن در «عام ترین» صورت آن. بازیگران «نمایش شام» خواسته نهایی دیگری را برآورده نمیکنند، آنان نمیتوانند «متمایز» شوند، یا حداقل اینکه نمیتوانند در تمایل به تمایز، «متمایز» باقی بمانند (زیرا حداقل سه نفر دیگر چنین حسی را دارند). اما آنان متمایز شدن (یا در راه متمایز شدن تلاش کردن) را به «دیگری» نمایش میدهند. و این فرصتی بینظیر است.
در واقع به قدری این روزها همه چیز تکراری و حوصلهسربر و بیمایه شده که در حوصلهسربر ترین کار یعنی میزبانِ سه غریبهیِ کممایه شدن باید نوآوری و طراوت و تازگی را بازیافت. اگر از بیمایگی، پرمایگی را طلب کنید ناخواسته دست به عملی آوانگارد و انقلابی زدهاید. با این کار شما میخواهید شرایط حوصلهسربر را «براندازید»، میخواهید در «یکنواختی» تغییری به وجود آورید. باور کنید عملی است انقلابی، اما به چه شیوهای؟ به محافظهکارانه ترین طریق ممکن. هدف شما از سرگرم کننده ساختن شرایط، قابل تحمل ساختن شرایط است اما نه ویران کردن شرایط. قصد کسانی که میخواهند به شیوهای انقلابی شرایط بیمایه و کسلکننده موجود را غیر تکراری و تازه کنند، استفادهی تجاری از «وضغیت موجود» است. و البته میدانیم که برای کسی که از شرایط (هر نوع) آن استفاده تجاری میبرد، هیچ چیز نگرانکننده تر از تغییر بنیادی شرایط نیست. انقلابیونی از این دست، خود نخستین محافظین در مقابل موج تغییر شرایط موجود میشوند.
اسنوب در شرایط حوصلهسربر به دنبال فرصتی است برای نمایش تهور و شجاعتش در انتخابهایِ متمایزش. او میخواهد «دیگری» را تحت تاثیر احساساتِ نوآورانه و میلاش به تغییرِ «شرایط موجود»، شگفتزده سازد. افسوس که در پایان ماجرا نه دیگری از او راضی میشود و نه شرایطی که او کریمانه مدعایِ تغییرش را داشته حوصله او را دارند! زهی خیال باطل.
«شهروندان جهان، متحد شوید!»
ضیافت شام میگوید: «اگر خیلی چیزها حوصله سربرند، اگر خیلی از وقایع کسل کنندهاند، اگر سطحی شدن و در سطح از بیمایگی لذت بردن سرنوشت محتومتان است، به هیچ وجه نگران نباشید، شاید اوضاع از این هم بدتر شود! پس بیایید در شرایط موجود خیالپردازی کنیم و کسلکنندگی را به تصویر بکشیم، شاید در آن عنصری رهاییبخش یافتیم!».
پیشفرض بنا نهادن این معبد خیالین «بدبینی» است. از شرایط حوصلهسربرِ موجود نا اُمید شدهایم، پس به آن بدبینیم. به آینده چندان مطمئن نیستیم پس به آن هم بدبینیم. در واقع برخلاف ادعای ریاکارانهمان، شرایط موجود بهترین وضعیت ممکن است و تمام تلاشمان این است که آسیبی به وضعیت شکننده موجود وارد نشود. بدبینی توجیهگر شرایط موجود ماست و دلیلی محکم و قاطع برای خیالپردازی در باب وضعیت «آنچه موجود است». به واسطهی بدبینیْ به شرایط موجود بیشتر احترام میگذاریم. خلاصه آنکه «بدبینی» هم استراتژی است هم تاکتیک. «اسنوب انقلابی» خالصانه به این استراتژی ایمان دارد. میداند که همه چیز در سطح خیال قرار است اتفاق بیفتد. میل به «متمایز شدن» در سطح خیال تنها از طریق «بدبینی» فرصت بروز مییابد؛ فرصتی برای تحقق یافتن. «بدبینی» شرایط خیالپردازی را مهیا میسازد. هرکس که به طریق اسنوبیستهای انقلابی میخواهد به جنگ «وضعیت موجود» برود، باید به سلاح برنده «بدبینی» مجهز شود. سلاحی که خودْ در واقع بزرگترین مانع برای فرارفتن از «وضعیت موجود» است. برخلاف ادعای ضمنی این ضیافتْ «نمایش شام» فاقد هر نوع خصلتی دموکراتیک است و در عوض متنی به شدت محافظهکار است.
نکتهای که در مسیر ساختنِ «خیال» ( آن هم از نوعی که توصیفش رفت) فراموش میشود، فراگیر بودن خیال است. یعنی این که آیا واقعا خیالی این چنینی مشمول حال همه میشود؟ آیا به این معبد خیالین هر بندهای را راه هست؟ اگر میخواهید بازیگر واقعی این نمایش باشید (جزو چهار شرکت کنندهی «نمایش شام») پاسخ منفی است. چراکه باید وابستگی طبقاتی خود را پس از ورود به نمایش اثبات کنید؛ باید در پروسهیِ «تمایز یافتن» نشان دهید که از چه اقلیم اجتماعیای هستید و درآمدتان چقدر است. باید نشان دهید که شهروندی از شهروندان مؤدب طبقه متوسط اید. پس لزوما امکان بازی در سطح عینیِ «نمایش شام» برای همه مهیا نیست. اما به واسطه راوی و ورود مخاطب از طریق راوی به فضای خیالینِ «ضیافت»، امکان بازی برای هر کسی حتی شهروندی با نازلترین سطح رفاهی مهیاست. به نوعی کلید موفقیت «نمایش شام» در همراه ساختن درصد قابل ملاحظهای از مخاطبین در این نکته است. مخاطبینی که حتما به طبقه متوسط متعلق نیستند اما به کمک راوی (و انتخاب راوی به عنوان نائب خود) میتوانند لذت همراهی و همذاتپنداری با مرفهینِ کمدردِ ضیافت را بیابند. شهروندی از اقشار کم درآمد که تماشاگر «ضیافت» است، از طریق راویْ در واقع برای لحظاتی به بازیگری از نوع اسنوبهای انقلابیِ مرفه بدل میشود، که اندکی از شرایط موجودش کناره گرفته [البته با همان اولویتهایی که شاکله زندگی یک اسنوب است، از قبیل نحوه صحیح چنگال به دست گرفتن یا دستمال کاغذی را بر روی پا انداختن و دیگر اولویتهایِ فوری و اضطراری]. شهروند طبقه متوسط هم از طریق راوی به نقد و بحثهای اسنوبیستی پیرامون مسائل جامعه میپردازد، اما حسرت اسنوب شدن را مخفیانه در خیال خود به اشتیاقی سوزان به «تمایز طلبی» بدل میکند. «اسنوب شدنی» از نوع بازیگرانی که در «ضیافت شام» گوی رقابتِ «تمایز طلبی» را از یکدیگر میربایند.
نتیجهیِ اتحاد بیسابقه شهروندان در عرصه خیال صرفا دامن زدن به عوامگرایی و تقدس بخشی به سطحی بودن و تنزل آرمانهایی است که سابقا رگههایی از اصالت را میشد در آنها جست.
«از نقدِ ابتزال تا ابتزالِ نقد»
در عرصهی نقد در ایران اسلامی، نقد ابتزال همواره موضوع غیر حاشیهای و اصلی بوده. لزوم نقدِ پیگیر و جدی ابتزال اما، شوربختانه در خیلی موارد به «ابتزالِ نقد» منجر میشود. آن چیزی که قرار بود در متن اصلی ماجرا پیگیری شود به امری حاشیهای و غیر اصلی بدل میگردد.
ایدهای کودکانه ذهن بانیان فرهنگ را به تسخیر درآورده؛ و آن این که اگر میخواهیم با ابتزال مقابله کنیم، بهترین راه بومیسازی ابتزال است! نمونههای بیشماری در اطراف و اکناف بازارهای فرهنگی به چشم میخورند. از بازسازی فیلمهای دست چندم هالیوود تا تعمیر و نوسازی و مونتاژ فیلمهای اوراقی نیم قرن پیشِ کشورمان.
البته اگر نمیخواهید «نمایش شام» را از شبکههایِ ماهوارهای تماشا کنید، نسخه میهنی آن یعنی «شام ایرانی» را ببینید که چند بازیگر نام آشنایِ کشور در آن به ایفای نقش پرداختهاند. اندکی حیرتآور است. آیا بهترین راه همان مطمئنترین راه است؟
اگر مخاطبْ «بفرمایید شام» را میبیند، حقیقتا چه دلیل قانعکننده ای برای مجاب ساختن او به تماشای «شام ایرانی» است؟ به نظر میرسد که امکان خیالپردازی در اولی هوشمندانهتر طراحی شده تا دومی. سادهترین دلیل این است که بازیگران «شام ایرانی» چهرههایی آشنا و دیده شدهاند. پس امکان همذاتپنداریِ فراگیر با آن مسدود میشود؛ در عوض بازیگران «بفرمایید شام» افرادی کاملا عادی در شرایطی غیرعادی اند و این مسئله به تنهایی موجب میشود که جذابیت بنا نهادن سناریویی از جنس خیال بر روی اَشکالِ آنان سادهتر باشد. بازیگران «شام ایرانی» به دلیل بازیگر بودن شان به اندازه کافی غیرعادی و برج عاج نشین هستند، چه رسد به این که در نمایشی که پیش شرط تحریکِ خیالات مخاطبش در عادی و معمولی بودن است شرکت کنند! در واقع «بفرمایید شام» ابزارِ خیالپردازی در شرایط زیست در جهنم ایران امروز است. خود را به رانهها و امیال سرکوب شدهای بسپر که تصور آن در ذهنتان هم ممنوع است. تلویزیون «من و تو» تصویر گر بهشتی است که تنها با جمهوری اسلامی (جهنم) معنا مییابد. مخاطب با دیدن این برنامهها تنها خوابی موقتی را میبینند و پس از خوابْ کابوسهای روزمرهاش ادامه مییابد.
کوتاه سخن این که، آن دشمنان را لیاقت، همین منتقدین؛ وین منتقدین را، همان دشمنان بس! دشمنانی که پوستین گرگ بر تن کردهاند و زوزه میکشند تا شاید کسی نفهمد این بعبع ها خندهدار تر از رعبآوری موردِ نظر است. برههایِ رامی که نه تنها خطری برای کسی نیستند بل، از هر کس دیگری بیشتر از خطر گریزاناند. منتقدینی که در هیبت سلاخی شمشیر به دست، تنها از نوازش برههای رام و سر به راه خسته میشوند، چوپانانی اند برای هدایت این برهها در مراتعِ خوش و سبز و بیانتهایِ خیالاتِ شکیبایِ ما مخاطبان.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
چی میگین شما؟؟ اگه مردم به کلاه قرمزی ام توجه کنن شما هزار تا عیب ازش میگیرید.اینا فقط سرگرمی مردم ماست
چهارشنبه, ۲۱ام فروردین, ۱۳۹۲