دوازده مرداد هزار و سیصد و نود و هشت به شکلی عجیب و با بهانه‌ای واهی بازداشت شدم. در این بیش از سه سال تمرین صبر و سکوت کردم اما حالا خشمگینم. نه به خاطر آنچه بر خودم رفت (هر روزِ این بیش از سه سال برایم کلاس درس بود که از آن بسیار آموخته‌ام) بلکه برای آنچه هر روز بر این سرزمین رفت و می‌رود؛ برای پر پر شدن هر روزه‌ی فرزندان ایران و داغدار شدن مردم؛ برای بازداشت‌های بی‌دلیل و احکام ناعادلانه؛ برای نقض فاحش حقوق بشر: از فاجعه‌ی موشک زدن به هواپیمای اوکراین تا فاجعه‌ی متروپل؛ از آبان ۱۳۹۸ تا این روزها که عزا از پسِ عزا بر سرمان آوار می‌شود؛ و امروز بازداشت دوست عزیزم، ترانه علیدوستی.

چند روزی است زمزمه‌های اکانت‌های بی‌هویت و سایبری برای نسبت دادن اکانتی که خیلی از کاربران توییتر صدای او را که یک مرد است شنیده‌اند بلند شده است و انگار پایانی بر پرونده‌سازی‌های مضحک و نخ‌نما برای فعالان مدنی وجود ندارد.

ترانه علیدوستی همواره آگاهانه و شجاعانه به دور از عافیت‌طلبی با نام خود فعالیت می‌کرد که اگر می‌خواست پشت اکانت‌های بی‌نام و نشان پنهان شود مسیری که طی می‌کرد این نبود.

ترانه علیدوستی کنار مردم سرزمینش ایستاده و گویا این بزرگترین جرمی‌ است که یک هنرمند می‌تواند در این جغرافیا مرتکب شود.

با توجه به تجربه‌ی مشابهی که داشتم (یعنی نسبت دادن اکانت توئیتری به من که کوچک‌ترین ارتباطی با من نداشت و دامن زدن اکانت‌های سایبری به این موضوع از یک سو و فشار و تهدیدهای مستمر برای اعتراف اجباری از سوی دیگر که نهایتا به دلیل عدم پذیرش اشتباه از سوی ضابطِ پرونده، منجر به چهار سال حبس تعزیری شد) امروز وظیفه‌ی خودم می‌دانم از آنچه بر ترانه علیدوستی می‌رود ابراز نگرانی کنم و تمام قد کنار او بایستم. از تمام فعالان حوزه‌ی فرهنگ و هنر، فعالان مدنی و نهادهای حقوق بشری می‌خواهم نسبت به این موضوع بی‌تفاوت نباشند و اجازه ندهند روند پرونده‌سازی‌های بی‌اساس و بدون سند و مدرک ادامه پیدا کند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)