مدخل
اکنون جای پای او،
«بر کدامین بینشان قلهست؟
در کدامین سو؟»
در آستانۀ ورود به چهل و نهمین سالگرد فرخندۀ رستاخیزِ جاویدانِ سیاهکَل و تاسیس سازمان چریکهای فدایی خلق،
پس از گذشت حدود پانزده سال از ابراز وجود نسل جدید کمونیست در ایران،
در هنگامهای بس پیچیده و سَهمناک هم در عرصۀ داخلی و هم در پهنۀ بینالمللی،
در شرایط تداوم کشتار و سرکوب صد و بیست ساله بر علیه آرمان کمونیسم و خود-ویرانگری باقیماندۀ موجودیت کمونیسم در ایران و جهان و بالاخص ایران به دست مدعیان رنگارنگ و تبدیل آن به اُرگانِ «سوسیالیسم پُلیسی» (تعبیر فرمانده شهید حمید اشرف در مورد حزب توده) و «رادیکالیسم مَجازی» و احمقانه (گامی بس فراتر از «بیماری چپروی کودکانه»)،
نخست باید به این پرسش پاسخ داد که
«ما»
بمثابه یک «هسته»، جمعی با قوای مادی و فیزیکیِ بیرحمانه اندک که خود را با نام «رستاخیز سیاهکل» مُزَیَّن و مفتخر میکنیم،
به عنوان کسانی که سالهای حیات سازمان (در دو مرحلۀ اصلی شش ساله، ۱۳۵۵-۱۳۴۹، و فرعی، ۱۳۶۱-۱۳۵۵)، «تجربۀ زیستۀ» ما نبوده است،
چه نسبتی با آن برقرار میکنیم؟
و یا به تعبیر آکادمیکتر، «رویکرد» ما در مواجهه با آن چیست؟
آیا صرفا نشانهای از نوستالژی و غَلَیانِ احساس در شرایط ویرانی و شوربختی است و یا ریشههای عمیقتری دارد؟
***
۱)
سرگشته در «انبوهی عبوس» و ظلمانی «جنگلهای انسانی»، آنجا که «رُستَن وظیفهای است که خاک، خمیازهکشان انجام میدهد»، مانند همیشه و در جستجوی ریسمانی استوار، به استعارات و تعابیر نا-انسانی چنگ میزنیم: به سرو، به ماهی، به باران و به «هَرَس»: خُرد و قطعکردن شاخههای انگلی و اضافی، گشودن منظری به آسمانِ جهتنما و آفتاب «حقیقت»، دریچهای به هوای تازه، ستبر شدن و آوندآفرینی مجدد ریشه و بارآوری تکشاخۀ رویان فرازین؛ همان که «در سیاهی جنگل به سوی نور فریاد میکشد». پوشیده نیست که این کار و بار متضمن نوعی «هستیشناسی تفریقی» و گونهای «بازگشت به ریشهها و بنیادها»ست. کَسر و هَرَس «حقیقت» از تمامی اضافات و تزیینات مبتذل و چندشانگیز چهار دهۀ اخیر و تجدید عهد و پیمانی دوباره و صد باره با آن؛ «آه ای یقینِ گمشده، ای ماهیِ گُریز…».
«سیاهکل» چه بود؟ «سازمان» چه شد؟ چگونه ما «یتیم» شدیم و تا به امروز ماندیم و سرگَشتِگان کوچه پَسکوچههای سیاستایم؟ آن «آب حیوان» و «گنج پنهان» چه بود، چیست و اکنون کجاست؟
ما نخستین پرسشهای خود را در برابر تاریخ مینهیم اما نخستین پاسخها را نیز خود ارائه میدهیم و بنیانگذاران، رهبران، فرماندهان، شهدا و یاران صادق، تاریخ و آموزههای سازمان را برای یافتن پاسخی به این سوالات به یاری و داوری فرا میخوانیم.
***
۲)
در حق شهدای بنیانگذار سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در تمام چهل و هشت سال گذشته ستمهای چندگانهای اعمال شده است؛ نام و تصویر این شهدا، زینتبخشِ سَر-دَر و ویترین جریانات گوناگون و رنگارنگ مدعی «فدایی» بوده و بدون توجه به آموزهها و رهنمودهای آنان و آرمان و مسیری که جان و زندگی بر سر آن نهادند، در خدمت توجیه رویههای به شدت انحرافی موجود از چپ تا راست و از «اقلیت» تا «اکثریت» قرار گرفته است؛ زمانی برای توجیه لو دادن مبارزین مخالف جمهوری اسلامی، همکاری با دژخیمان خط امامی و مشاورهدادن به لاجوردی، زمانی برای رد مبارزه مسلحانه و زمانی دیگر برای برادرکُشی در «گاپیلون». در سراسر این چهار دهه کوچکترین تلاشی از جانب هیچکدام از بیش از یک دوجین جریاناتِ مدعی برای تدوین و جمعآوری نوشتهها، آموزشها، خاطرات و … مربوط به این رفقا صورت نگرفته است. دلیل، واضح و مبرهن است: تنها اسم و عکس و سایۀ کمرنگی از این رفقا برای رتق و فتق شبه-سیاستهای انحرافی و کَژدار و مَریزِ جاری کافی است. غور و تعمق در آموزهها و میراث فکری و عملی آنان به دقیقترین و واقعیترین معنی، بازی با آتش است و شکستن لاک و مُهر زَرّادخانه و انبار باروتی در ابعاد باورنکردنی؛ پروژۀ خطرناکی است که هر آینه با بخش بسیار کوچکی از ظرفیت خود میتواند جعل و کَژیِ سیاستهای موجود تحت عنوان «فدایی» را افشا و برملا سازد و کل موجودیت خُردهگروههای فرصتطلب را با تکان سرانگشتی بر مغاک بین هستی و نیستی معلق کُنَد. این، توافقِ نانوشته و اجماع عملی بین تبهکاران اکثریتی و بخش مهمی از آنچه «اقلیت» خوانده میشود، در چهار دهۀ اخیر از جانب «الیتِ» فُسیلشدۀ دُکّاندار-میراثخوار به دقت رعایت شده است؛ پیرمردها و پیرزنهای حریص و تنگنظری که حاضرند نام و افتخارات سازمان، بنیانگذاران و پیشتازانِ جانفشان و گلگونکفناش را با خود تا اعماق لَجَن و منجلاب تعفن بکشانند و حتی در گور در کنار خود دراز کنند اما حقیقت عریان و بیتبصره و روتوش و “خوانش” آن را در معرض دید دیگران قرار ندهند. اطلاعات آنان از تاریخ سازمان شیئی آنتیک و بخشی از کلکسیون شخصی است پس میتوانم به گروگانگیری دست بزنم:
«گوش مفتی برای شنیدن تحلیلها و «بازخوانی انتقادی» و ملاحظات، پندها و نصایح مزخرف من تحویل بدهید تا بخشهایی از آن را به شکل کنترلشده با شما سهیم شوم. این بخشی از «رسالت تاریخی» من است تا جوانان را از درافتادن به «خطر» مشی «نادرست» و «بیثمر» و «غیر-کارگری» و «غیر اجتماعی» فدایی آگاه سازم».
این تازه صحبت نزدیکان و یاران «چپ» و «کمونیست» است. حکایت خائنین و بُریدگان بماند.
فرخ نگهدار، مالک آخور شمارۀ یکِ اسطبل اوژیاس، در واکنش به مقالات روشنگر در مورد جعلیات و دروغپردازیهای او در مورد رابطهاش با بیژن شهید و فرمانده حمید دقیقا بر همین نکته انگشت میگذارد. او نیز از برخی سران «اقلیت» با صمیمیت و به اسم کوچک نام میبرد و از «توافق همه»شان بر سر این مطلب که بنیانگذاران و پیشگامان را نباید در «قفس تنگ نگرشهایشان محبوس کرد»، سخن میگوید و سپس از دغدعۀ همیشگی خودش که «اگر بیژن و حسن در این شرایط بودند، چه میکردند؟». کَنِههای سِمِج از مُردارِ گوزنها نیز نمیگذرند و تا سر حد ترکیدن میمکند و میآکَنَند؛ فرخ نگهدار و مهدی فتاپور، این دو راس افسانهای، حتما چنین دغدغه و پرسشی در ذهن داشتند هنگامی که رضا غبرایی را کادو پیچ کرده و به قصابخانۀ لاجوردی فرستادند، هنگامی که اعضا و هواداران را به «معرفی» عوامل «ضد انقلاب» به «نهادهای انقلابی» فراخواندند، هنگامی که در عملیات آمل «با افتخار» دوش به دوش سپاه پاسداران و در مقابل سربداران ایستادند و هنگامی که از باب «امر به معروف» به خامنهای نامه نوشتند؛ جمشید طاهریپور احتمالا چنین پرسشی در ذهن داشت هنگامی که در زمان حیاتِ خودِ بیژن در زندان و در تقابل با او باند و دسته راه انداخت و بایکوتش کرد، هنگامی که در «کار اکثریت» با تیتر درشت خواهان «تسلیح سپاه با سلاحهای سنگین» شد و هنگامی که بیست سال بعد به عنوان یک «آریایی شریف» به سلامتی دژخیمان سابقش و نظایر داریوش همایون نوشید. علی فرخنده، مرد ترقیهای ترقهوار، با همین دغدغه در عرض چند ماه از یک سمپات و مترجم دست چندم به مشاور و سپس عضو مرکزیت تبدیل شد و با به راهانداختن جریان و دفتر و دستکی تحت عنوان «کشتگر»ی، در زمینۀ طنز تلخ و کمدی-تراژدی هم یک شبه ره صد ساله پیمود. پرویز نویدی قرهتپه، قربانعلی عبدالرحیمپور، بهروز خلیق، بهزاد کریمی، مصطفی مدنی و … هم احتمالا با همین دغدغه و پرسش میکوشند تا با جراحیهای زیبایی مطابق مد روز و باب طبع اهالی شمال شهر، بیژن شهید را به یک «دموکرات مستقل» تبدیل کنند و از او تصویری قابل درج در رنگیننامههای ننگین محمد قوچانی و از سنخ «چریکی با عبای شکلاتی» ارائه دهند. اینان و نظایرشان، «کارل مای»ها و «یورگن بووک»[۱]های جنبش ما هستند و نه «پیشکسوت»ان و قدیمیهایش.
اما ای کاش تنها با خائنین و بریدگان طرف بودیم؛ آکادمیسینهای حرفهای مانند پیمان وهابزاده، حمید نعمتی، تورج اتابکی، ناصر مهاجر و … یعنی صنف «فدایینویس» هم نام سازمان و بنیانگذاران و شهدایش را به بِرَندی برای محصولات دُکان آکادمیک خود تبدیل کردهاند و تلاش میکنند با الصاق نام خود به این تاریخ و نام شهدا، جایی در زیر دست امثال آبراهامیان برای خود پیدا کنند. آنها همان حرفهای بریدگان را با بزک دوزکهای دانشگاهی به خورد مخاطبین میدهند. و البته در سمتی دیگر، خالقان فاجعه گاپیلون شرایط پس از حماسۀ «دوم خرداد ۱۳۷۶» را فرصت طلایی برای خلاصشدن از سایه و کابوس سنگین تاریخ و بنیانگذاران سازمان دیدند؛ مجموعه جراحیهای پلاستیک شروع شد و از نام و عنوان و آرم سازمان شیر بییال و دم و اشکم و خندهداری باقی ماند تحت عنوان «سازمان فداییان اقلیت»!
این زیست انگلی و مُردهخواری از ویژگیهای خاصالخاص سیاست ایران است. افراد و جریاناتی که در راستروی و راستگرایی و یا نوع خاص چپگرایی خود با کلمه به کلمه «چریک»، «فدایی» و «خلق» بمثابه «گناه نخستین» و یا بدتر از آن طاعون و وبای «انحراف» و «کژاندیشی» برخورد میکنند، حاضر به دستکشیدن از این عناوین و سرمایههای تاریخی نیستند. چرا؟ چون خود مستقلا و در مدت نیم قرن پس از آن وقایع، چیزی برای عرضه نیافتهاند و تنها از راه دو دوزه بازی و بالا کشیدن حاصل رنج و خون دیگران میتوانند به حیات حقیر خود در ادامه دهند. جدیدا نام «فدایی خلق» به پرانتزی در مقابل «حزب چپ ایران» منتقل شده است که تفکرش مخلوطی از آموزههای سید محمد خاتمی و تونی بِلِر است و سر-بازجو و پاسدار و دژخیم سابق، رجبعلی مزروعی در مراسم ۱۹ بهمن آن سخنرانی میکند! تصور کنید تروتسکیستهای آمریکا که تعداد زیادی از آنها به حزب جمهوریخواه پیوستند و پدران معنوی جریان نئو-کان شدند، همچنان خود را «وارثان راستین انترناسیونال چهارم» و نتیجه «تکامل طبیعی اندیشههای تروتسکی» معرفی میکردند و به همین ترتیب کمونیستهای لیبرال و سوسیال دموکراتشده. در آن صورت احتمالا سیاست جهان هم شهر فرنگ مغشوشی از نوع اپوزیسیون ایران میشد پر شده از واژههای مسخشده و بیروح با سرنوشتی مشابه چریک فدایی خلق و کومله و …
چه دورانی، دوران بد، دوران باد! اراذل «یقهسفید» و بیهمهچیزان سیاسی با کارنامهای که از ننگ و نکبت کَبَره بسته است، اندیشهها و تئوریهای بنیانگذار سازمان را «قفس تنگ» میخوانند و لاشههای گندیدۀ سیاسی حکم فوت اندیشه و عملی را صادر میکنند که مبنای شکلگیری بزرگترین و درخشانترین سازمان انقلابی خاورمیانه بود. لابد دستمال حریر بردن به آستان خمینی، برقانداختن بر پوتینهای پاسداران جهل و جنون، نوشتن نامۀ سرگشاده به خامنهای و همخَرج شدن با مسعود بهنود و عطاالله مهاجرانی در بیبیسی، مصداق «رهایی از قفس» و «همسر شدن با مهر فلک» است! هر کس که کوچکترین اطلاعی از تاریخ سازمان داشته باشد میداند که جدا از باور عمیق به مبارزه مسلحانه به عنوان استراتژی و نیز تاکتیک محوری در مبارزه با دیکتاتوری امپریالیستی، گسست قطعی از بینش و مشی و منش حزب توده، نقطۀ عزیمت هر دو گروه موسس و تمام بنیانگذاران و ستون اصلی هویت سازمان بود. آیا تبدیل سازمان پرافتخار و محبوب چریکهای فدایی خلق ایران به قرهنوکر و زنگولۀ دُمِ حزب توده و غلامِ غلامان جمهوری اسلامی و باندهای طاق و جفتش، مصداق «رهایی از قفس تنگ» و «پویندگی و تکامل» است؟!
اما اندیشهها و آرمانهای بنیانگذاران، چون آبی زلال از میان انگشتان مفسرین و متصرفین عُدوانی میگریزد و جاری میشود و اذهان و روحهای تشنۀ نسلهای جدید و لبهای تفتیده در برهوت معاصر را با خوشترین آواز به خود میخواند؛ مُشتی محکم میشود و بر سینۀ دکانداران و میراثخواران رسمی میکوبد و با سینهای خونین و حنجرهای کبود، شورانگیزترین نواها را از عمق جان سر میدهد.
هویت چریک فدایی خلق و اندیشهها و آرمانهای بنیانگذاران قابل گنجاندن در تابوتی تاریخی نیست تا بر روی شانههای «آشنایانِ» دارای «حق صحبت قدیم» و به خواست و تصمیم و توافق آنان روانه گورستان شود. کالبدی نیست که بر مَدفَن آن ضریحی ساخته شود تا متولیان خودخوانده و شَیّاد حق انحصاری تصمیمگیری در مورد آن را داشته باشند. این هویت و این آرمان، این همه شادابی و توان، قابل مومیاییکردن و خاکسپاری نیست. سنگهای لَحَدِ تحمیلی و مَنارههای فرصتطلبی را منهدم میسازد و از تمامی منافذ و شکافهای دوران و روزنههای زندگی فوران میکند. از جنس رعد و صاعقه و طوفان است و از شاهرگهای ستبرش برای همۀ نسلها خون واقعی میجوشد. در همان حال که “ببرهای عاشق” نعرههای زایش آن را در دیلمان سر میدهند و در کوچهها و خیابانهای تهران و تبریز و مشهد در نبردهای خیابانی و عملیاتهای انقلابی پژواک میبخشند، نوای آن در طنین گامها و غرش شعارهای سعید سلطانپور در سی و یک خرداد ۱۳۶۰ در مقابل جوخۀ اعدام فاشیعیستها تکرار میشود. از لولۀ سلاح حرمتیپور و صبوری و سیامک اسدیان رو به فالانژها آتش میگشاید، در سکوتِ لِهیدۀ اشرف بهکیش و نفیسۀ ناصری به شکوفه مینشیند، دوشادوش احمد غلامیان لنگرودی و داوود مدائن خطر میکند، در شعلههای چشم و تن توماج و جهانگیر قلعه و یحیی رحیمی و نیوشا فرهی میافروزد، در بین دندانهای سمج خیرالله حسنوند فشرده میشود و سایه به سایه جلال فتاحی در شهریور ۶۷ برفراز دار همچون کبوتری طوقی پر میگشاید… در شورش اسلامشهر به تب و تاب در میآید، در خاتونآباد گلوله باران میشود، در ۱۸ تیر ۷۸ جراحت بر میدارد، در خرداد خونین خلق عرب پرپر میزند، در بلوچستان اشغالشده ترور میشود و در عاشورای ۸۸ و دی ۹۶ به رقص در میآید…
این، یک روند تناسخ مادی و ملموس است. خائنین و فرصتطلبان، سازمان و جنبش راستین فدایی را اشغال و نابود کردند و امروز سَر-جمع مجامع حقیر خود متشکل از مُردارخواران فرتوت را در ینگه دنیا با کلاهبرداری، «جنبش فدایی» مینامند! اما مشی و مَنِشی غنی پابرجاست که قامت جوان و رعنایش سقف گذشته را در هم میشکند و توانایی زایش و رویاندن دهها و صدها هسته و جمع و سازمان را دارد. با تفنگ و گل و گندم بر میخیزد، لبخند میزند، افسردگیها را با شادی و امید مرهم میگذارد و با نجوای «آفتابکاران» جسارت و استقامت میبخشد. مَبداش آغوش خلق است و مقصد، آرمان خلق. در گذشته تمام نشده است و در آینده تکرار خواهد شد.
از قلب خاک میشکفد چون برق
روی فلات میگذرد چون رعد،
خون است و ماندگار است!
ماندگار است چون «سوژه-بَدَن» حقیقت است.
[۱] یورگن بووک که از اعضای سابق گروه «بادر ماینهوف» بوده است، مرتبا در رسانههای آلمان ظاهر میشود و به داستانسرایی و افسانهبافی در مورد خاطراتش از گروه میپردازد و حتی شرح عملیاتهایی که خود در آنها حضور نداشته را میدهد. چپهای آلمان به تمسخر به او لقب «کارل مای جنبش چریکی» دادهاند. کارل مای داستاننویسی قرن نوزدهمی بود که بدون آن که به آمریکای شمالی و خاورمیانه و شمال آفریقا برود، خاطرات سفرش به آنجاها را منتشر میکرد.
برای دانلود فایل پی.دی.اف سرفصل اینجا کلیک کنید.
منبع: http://sachafkha.com
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.