نکته ای از سمت منتشر کننده مطلب: متن بدون هیچ تغییری از نشریه تابلو کپی شده است.

 

راستش را بخواهید من هم مثل خیلی‌های دیگر مصاحبه‌ی رضا پهلوی را در برنامه‌ی میدان دیدم و به نظرم بد هم نیامد، لااقل نسبت به دفعات قبل سلیس‌تر حرف زد و حرف‌های قشنگی هم زد. از اتحاد گفت و آینده‌ی ایران. از دموکراسی حرف زد و حق انتخاب مردم. همه‌چیز به خوبی و خوشی پیش می‌رفت و حتی یک دست بودن حضار و کف‌زدن‌های پیاپی‌شان و یکنواختی سوال‌ها و پاسخ‌ها قابل‌تحمل بود تا این‌که یکی از میان جمع از شاهزاده به عنوان امید هشتاد و پنج میلیون ایرانی اسم برد.

به عنوان کسی که خود یک‌ بار در نوجوانی شاهد شکل‌گیری و وقوع یک انقلاب بوده و همپای آن از مرحله‌ی حرف‌های خیلی قشنگ دیروز تا عملکردهای خیلی زشت امروز زندگی کرده تا به این‌جایی برسد که برای هر وعده‌ی قشنگی به دنبال ضمانت اجرایی آن بگردد این همه اغراق در برآورد محبوبیت شاهزاده خوشایند نبود. وقتی کسی با چنین قطعیتی از خواست مردم ایران حرف می‌زند بی‌اختیار به یاد زعمای جمهوری اسلامی می‌افتم وقتی که حلقه‌ی مریدان خود را همه‌ی مردم ایران فرض می‌کنند و جایی برای نظر مخالف باقی نمی‌گذارند. مردم عاشق جمهوری اسلامی هستند، مردم مرید آقا هستند، مردم از حکومت راضی هستند و شاهزاده امید هشتاد و پنج میلیون مردم کشوری است که شاید هشتاد میلیون نفر جمعیت نداشته باشد.

بعد از اتمام مصاحبه این سوال برای من پیش آمد که چطور کسی که بعد از فوت پدر به‌عنوان پادشاه مشروطه قسم خورده و طبیعتا از نظر خود و هوادارانش سلطانی است که به ناحق از تاج و تخت محروم مانده می‌تواند امید من باشد که جمهوری اسلامی نمی‌خواهم اما اعتقادی هم به سیستم پادشاهی ندارم و این انگیزه‌ای شد تا کاریکاتور محترمانه‌ای از رضا پهلوی بکشم در حالی که زیر کلاه سری شبیه به تاجی از طلا دارد. با این انتقاد ضمنی که هیچ پادشاهی تا وقتی که رسما از مقام خود استعفا نداده نمی‌تواند ادعا کند جمهوری‌خواه یا نماینده‌ی سلایق سیاسی گوناگون مردم است.

وقتی کاریکاتور را در همان تلویزیونی که مصاحبه‌ی شاهزاده را پخش کرده بود منتشر کردم گفتم که این نظر من است و ممکن است اشتباه باشد اما در ایران آزادی که وعده می‌دهید کارتونی‌ست و روزنامه‌نگار حق دارد از هر صاحب قدرتی سوال یا انتقاد کند. اگر تحقق همه‌ی وعده‌ها موکول به تغییر رژیم و در اختیار گرفتن قدرت باشد اعتقاد به آزادی بیان را از همین حالا می‌توان محک زد و تفاوت رفتار شما با آن‌چه که در پنجاه سال گذشته تجربه کرده‌ایم بهترین ملاک است برای ارزیابی صداقت در باقی موارد. به فاصله‌ی بیست و چهار ساعت طعم شیرین وعده‌های زیبا با اولین پیام‌هایی که در فضای مجازی از سوی طرفداران آزادی گرفتم گس شد. متوجه شدم که برای بیشتر آن‌ها خود کاریکاتور و پیام مستتر در آن اهمیت چندانی نداشته، همان اندک اعوجاج را در چهره و اندام ملوکانه نشانه‌ی بی‌احترامی و توهین قلمداد کرده‌اند و دلیلی بر خبث طینت من!

فراموش نکرده بودم رفتار حکومت و بخشی از مردم را با کارتونیست نوجوان مجله‌ی «فاراد» که او را به اتهام کشیدن تصویر خمینی در حال بازی فوتبال تا پای اعدام هم بردند و عاقبت چند سال زندانی کردند. اما انتظار داشتم در رفتار مبارزان راه آزادی برای فردای ایران با این کاریکاتوریست پا به سن گذاشته تفاوت فاحشی ببینیم که مع‌الاسف ندیدم. گویا برای همه این‌طور جا افتاده که کاریکاتور توهین مصوری است بر دشمن روا و بر دوست حرام.

پیام‌هایی که گرفتم دو دسته بودند، چند نفری که انتقاد را حق من می‌دانستند اما اضافه می‌کردند چون زمان مناسب نیست نباید انتقاد کرد و چند صد نفری که ترجیح می‌دادند وقت‌شان را با جزییات تلف نکنند و با توسل به گنجینه‌ای از لغات ویژه و تعابیر خاص و یکی دو برچسب سیاسی دشمن را وادار به فرار و ترک صحنه کنند.

در این میان شاهدی از غیب رسید و با استناد به بخشی از یک مصاحبه اعلام کرد که بفرما، موضوع روشن است! پدر این‌ها توده‌ای بوده پس این دو برادر- توکا و مانا- توده‌ای هستند و به سنت پدران خود می‌خواهند یک بار دیگر مردم را بدبخت کنند! پیش‌فرض‌شان این بود که گرایش به یک حزب سیاسی مثل سلطنت از پدر به پسر به ارث می‌رسد. به جای انکار توده‌ای بودن که قطعا بی‌فایده بود، از این موضع برخورد کردم که شاهزاده وعده‌ی آزادی برای همه داده است پس منطقا این آزادی باید شامل حال همه حتی چپ‌ها هم بشود- به خیال خودم روی نکته‌ی حساسی انگشت گذاشته بودم که انکارش به معنی انکار وعده‌های قشنگ شاهزاده بود و طبیعتا هیچ طرفدار واقعی‌ای نمی‌توانست به چنین نتیجه‌گیری بدبینانه‌ای رضایت دهد- نتیجه‌ای که در عمل گرفتم اما کاملا خلاف انتظارم بود. توده‌ای چپول بودن من تبدیل به یکی از مفروضات مسلم هر پیامی شد که بعد از آن گرفتم و دلیل کافی برای اثبات خیانت، جنایت، رذالت و صدالبته مزدبگیر بودن من از جمهوری اسلامی و حواله‌ام به فردای آزادی تا به همراه بقیه‌ی خائنان به ایران و خاندان ایران‌ساز پهلوی به حساب‌مان رسیده شود و به زباله‌دان تاریخ افکنده شویم! زباله‌دان تاریخ هم مثل ارتجاع سرخ و سیاه از اصطلاحاتی بود که کم‌کم داشتم فراموش می‌کردم.

وقتی به این نتیجه رسیدم که آستانه‌ی تحمل این بخش از مبارزان تفاوت زیادی با آستانه‌ی تحمل جناح مقابل، یعنی طرفداران حکومت جمهوری اسلامی ندارد، تصمیم گرفتم هر روز یکی از اتهاماتم را در قالب کاریکاتور به تصویر بکشم! به این ترتیب مجموعه‌ای درست شد با نام قصه‌های من و آقا، در یکی خودم را در حال پول گرفتن از خامنه‌ای کشیده‌ام، در دیگری در حال بوسیدن دست استالین و در یکی دیگر در حال همدستی با خسرو گلسرخی و در تلاش برای حمله به شاهزاده و… و در همه‌ی آن‌ها رضا پهلوی را هم به بهانه‌ای وارد تصویر کردم!

اگر قرار باشد فردای ما بهتر و آزادتر از امروزمان باشد حتما به مردمی صبورتر نیاز داریم که بعد از دیدن کاریکاتور رهبر دچار حمله‌ی عصبی نشوند یعنی عادت کنند به دیدن کاریکاتور رهبر- شاه، حالا هرکه باشد.

برای این‌که خوانندگان تصویری داشته باشند از سطح و عمق مباحث رد و بدل شده بین من و دوست‌داران آزادی در ایران فردا، تعدادی از کلمات کلیدی و مشترک در اکثر پیام‌های رسیده را فهرست می‌کنم: هنربند، روشعنفکر، اسهال‌طلب، مزدور، استمرارطلب، توده‌ای، کچل، چپول، بی‌شرف، عقده‌ای، بی‌کار، مصدقی، ملی منقلی، بی‌سواد، بی‌اصل و نسب، بی‌پدر و مادر، حرومزاده، نوکر اینگیلیس، مسدود بهنود، پفیوز و در نهایت مسبب انقلاب ۵۷.

القصه، در مدت یک ماه به هرکسی که سوالی بدون پیش‌داوری پرسیده بود جواب دادم. گفتم انتقاد وقت مناسب نمی‌شناسد، از انتقاد اگر به‌جا بود باید استقبال کرد و اگر نابجا بود نباید ترسید چون نقدی که پایه و مایه‌ای در واقعیت نداشته باشد راه به جایی نمی‌برد و بر کسی تاثیر نمی‌گذارد. اما سربه‌سر کسانی گذاشتم که زبان تهدید یا تحقیر داشتند و آن‌هایی که سر شوخی را باز کردند به همان سیاق جواب گرفتند. مثلا وقتی کچل بودن من موضوع اصلی پیام بود به یادشان آوردم مرحوم رضاشاه کبیر هم کچل بوده، وقتی بی‌اصل و نسب بودنم را به رخ کشیدند به یادشان آوردم که رضاشاه کبیر با من همدرد بوده و وقتی شماتتم کردند که چرا به‌جای مزدوری بیل نمی‌زنم و نان از بازوی خود نمی‌خورم پاسخ دادم که شاهزاده هم چنین تجربه‌ی گران‌بهایی نداشته. همه‌ی این جواب‌ها بعدتر به عنوان سند توهین من به خاندان پهلوی، در کنار طرح‌هایی که کشیده بودم مورد استناد قرار گرفت بدون این‌که اشاره‌ای به سهم کسانی بشود که گام‌به‌گام آدمی را با موضعی ملایم و بی‌تفاوت به سمت متلک گفتن به خاندان جلیل سلطنت هل داده‌اند. اگر شاهزاده حرف‌های قشنگی درباره‌ی کرامت ایرانیان می‌زند حتما سهمی از آن هم برای امثال من در نظر گرفته که هم کچل هستیم و هم بی‌کار و هم پدربزرگ‌مان شاه نبوده. ضمن همین بحث‌ها بود که کم‌کم متوجه شدم این دوستان تقریبا هیچ انتقادی را به دوران اعلیحضرت همایونی و پدرشان تاب نمی‌آورند.

از نظر این‌ها چپ بودن گناهی نابخشودنی، مصدق خیانت‌کاری فاسد، خسرو گلسرخی تروریستی مستحق اعدام و شعبان جعفری مهم‌ترین شخصیت ملی و میهنی در تاریخ معاصر ایران است! معتقدند ساواک باید بیشتر شکنجه می‌کرد و بهتر بود اگر تعداد بیشتری از زندانیان سیاسی در تپه‌های اوین تیرباران می‌شدند چون چهل سال بعد از رفتن شاه معلوم شد که آخوند می‌تواند به راحتی رکوردهای قتل و جنایت و دزدی را جابه‌جا بکند.

می‌دانم که این‌ها نماینده‌ی همه‌ی طرفداران احتمالی شاهزاده نیستند اما مسلما بیشتر از بقیه به چشم می‌آیند و قطعا مهم‌ترین سهم را در منزجر کردن کسانی دارند که برای ایستادن زیر چتر اتحاد شاهزاده به تصمیم نهایی نرسیده و مردد هستند.

تنها هدیه‌ای که یک کاریکاتوریست منتقد می‌تواند به سیاست‌مداری مثل رضا پهلوی بدهد کاریکاتوری است که او موضوعش باشد و پذیرفتن این هدیه در هر زمان و با روی گشاده بهترین عکس‌العملی است که هر سیاست‌مدار باهوشی باید از خودش نشان بدهد تا الگوی بهتری برای هوادارانش باشد.

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com