معرفت در جامعههای بشری از اسطوره آغاز میشود که این معرفت در بعضی از جامعهها به عقل و علم میانجامد اما در بعضِ جامعهها ابعاد خرافی، جنون و جذبههای غیرعقلی اسطوره بیشتر میشود. اگر به تاریخ معرفت بشر توجه کنیم، چه در غرب و چه در شرق، معرفت خاستگاهی اساطیری دارد. روایتهای سامی، روایتهای ایرانی و هندی، روایتهای چینی و ژاپانی، روایتهای آزتکها و آمریکاییهای لاتین و روایتهای یونانی-اروپایی از زندهگی و جهان همه اساطیری استند که در بسا کشورها این روایتها جا به روایتهای عقلی و علمی خالی کردهاند. اگر کاملا جا برای روایتهای عقلی و علمی خالی نکردهاند؛ در کنار روایتهای عقلی و علمی وجود دارند، با اینهم نگاهی غالب دربارهی جهان و زندهگی نگاهی عقلی و علمی است. حتا با وصف وجود روایتهای اساطیری، نگاه به این اساطیر نیز نگاهی عقلی و علمی است.
بهنوعی سه مدنیت پرقدرت در جهان باستان با روایتهای اساطیری، رقیب هم بودهاند: مدنیتهای مصری و سامی، مدنیت ایرانی و هندی و مدنیت یونانی و رومی. همیشه این مدنیتها در منطقه باهم درگیر بودهاند. غیر از قدرت فرعونها در مصر، هخامنشیان قدرتمندترین و نخستین امپراتوری جهان باستان بودند که بعد از هخامنشیان این قدرت را یونانیان داشتند. بعد از یونانیان، روم و ایران در جهان قدرتهای رقیب بودند تا اینکه اسلام و مسیحیت دو قدرت بزرگ و رقیب در جهان شدند اما سرانجام در جهان قدرت غالب تمدن اروپایی شد که آمریکا نیز ادامه مدنیت انگلیسی-اروپایی است.
طوری که اشاره شد روایت اساطیری، معرفتِ مدنیتها در جهان باستان بود. یونانیها نیز مدنیت و معرفت شان را با روایتهای اساطیری آغاز کردند. شاید هیچ قوم و مدنیت بهاندازهی یونانیان روایتها و خدایان اساطیری نداشته باشند. اما روایت اساطیری یونانیها پیش از میلاد به عقل و فلسفه انجامید. حتا گزنوفان چند قرن پیش از میلاد میگوید اگر اسپها میتوانستند دربارهی خدای خود فکر کنند؛ تصویریکه از خدای شان ارایه میکردند همانند یک اسپ بود. بنابراین نخستین دستگاهی عقلی و فلسفی بشر در یونان باستان شکل گرفت که در حقیقت اندیشه، عقلانیت و فلسفه در جهان مدرن نیز بر اساس همان عقلانیت و فلسفه یونان باستان تجدید شد، وَ به نقد روایتهای دینی و اساطیری پرداخت.
اما با رویکار آمدن روایت اسلامی که درواقع تداوم همان روایت اساطیری سامی از زندهگی و جهان است؛ روایت ایرانی-زرتشتی و روایت مصری به حاشیه رانده شدند و حتا فراموش شدند. اگرچه روایت مسیحی-سامی معرفت عقلانی و فلسفی یونان باستان را قرنها به حاشیه راند؛ سرانجام بار دیگر معرفت عقلی و فلسفی یونان باستان در اروپا رویکار آمد. بنابراین روایت مسیحی-سامی از عرصهی شناخت، محدود به معرفت دینی شد. در کشورهای شرقی ازجمله در سرزمینهایکه امپراتوری اسلامی حاکم شد، بحث عقل و فلسفه بهصورت جدی رواج نیافت؛ معرفت اساطیری آنهم معرفت اساطیری سامی، معرفت غالب و مسلط بر همه امور زندهگی در عرصهی عمومی، سیاسی، خصوصی و اندیشه شد. باید تأکید کرد که کشورهای شرقی چه در مصر باستان و چه در قلمرو هخامنشیان، تجربه عقلانیت و فلسفه را مانند کشورهای اروپایی- غربی (که در یونان باستان داشتند) نداشتند.
با این مقدمه و درآمد به تجربههای عقلی و غیر عقلی، به این نتیجه میتوان رسید که در کشورهای شرقی بهخصوص در جامعهی ما چندان از تجربههای اساطیری و بدوی به تجربههای عقلی و فلسفی عبور نکردهایم حتا میتوان گفت که از معرفت اساطیری به خرافات، جنون و جذبههای مزخرف رسیدهایم؛ زیرا اساطیر کارکرد و ساختار معرفتیای مخصوص بهخود را دارد که برای انسان و جامعههای باستان خیلی معنادار بودهاست اما تجربههای خرافی، جنون و جذبههای مزخرف بیشتر قصههای افسانوی است تا روایت و معرفت اساطیری. به این معنا که تجربهی معرفتی ما از معرفت اساطیری به جذبههای خرافی و افسانوی تنزل یافتهاست.
در درون معرفتی که ما به سر میبریم با تأسف همیشه پروژهی عقلانیت و خرد انتقادی در برابر معرفتهای جنونآمیز و غیرعقلانی و عرفانی به شکست انجامیدهاست. از سدههای چهار و پنج بحثهایی نسبتاً عقلانی با فارابی، ابنسینا، رازی، خیام و… که با آشنایی و پیروی از فلسفهی یونان باستان، بهخصوص از فلسفهی افلاطون و ارسطو آغاز شد اما این پروژههای عقلانی توسط معرفتهای عرفانیِ مجذوبانیِ مانند سنایی غزنوی، مولانا جلالالدین بلخی، امام محمد غزالی، نجم الدین رازی و… نهتنها به حاشیه رانده شدند، حتا بحث عقلانیت و فلسفه، تکفیر و دهری اعلام شدند.
بحثهای ضد عقلی غزالی را بهخصوص در کتاب تهافت الفلاسفه به یاد داریم که چگونه بر پروژهی عقلانیت میتازد. سنایی نیز در حدیقه و در کتابهای دیگرش به نفرین عقل میپردازد: «برون کن طوق عقلانی بهسوی ذوق ایمان شو/ چه باشد حکمت یونان بهپیش ذوق ایمان». بیت مشهور مولانا هنوز در نقد عقل و استدلال زبانزد خاص و عام است: «پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بی تمکین بود». یا نجم رازی در مرصاد العباد میگوید که خیام از مقام ایمان و عرفان محروم است: «بیچاره فلسفی و دهری و طبایعی که از این هر دو مقام محروماند و سرگشته و گمگشته، تا یکی از فضلا که به نزد ایشان به فضل و حکمت و کیاست معروف و مشهور است و آن عمر خیام است از غایت حیرت در تیه ضلالت… .» با این چند نمونه میبینیم که به روایت عقل در معرفت جامعهی ما چگونه برخورد شدهاست. اگر بخواهیم سرنوشت عقلانیت را در متون معرفتی جامعه خویش بررسی کنیم، نمونههای ضد عقلانی زیاد میتوان ارایه کرد.
خواننده حق دارد بپرسد چرا پروژهی عقلانیت در معرفت ما جا نیفتاد؟ ممکن تعدادی به تعبیر مولانا بگویند که عقلانیت و استدلال با پای چوبین نتوانسته پاسخگو پرسشهای جامعه ما دربارهی چیستی زندهگی، انسان و جهان باشد. یا اینکه معرفت عرفانی بهتر توانسته به پرسشهای جامعه پاسخ بدهد و قناعت معرفتی جامعه را فراهم کند. بنابراین پروژهی عقلانیت نتوانسته استدلال لازم یا دانایی لازم را در برابر معرفت عرفانی ارایه کند که منجر به شکست پروژه عقلانیت شدهاست. پس در این میان تقصیر عرفان و شخصیتهای مجذوبِ عارف و صوفی چیست؟ اما این پرسشها یکسویه است، زیرا واقعیت این استکه معرفت مسلط در جامعه ما تکصدایی بوده و فقط از یکصدا حمایت میشده که این صدا شریعت و تجربههای عرفانی بودهاست.
موضع من این نیست که بگویم معرفتهای عرفانی، جذبهها، تجربههای مجذوبانه و جنونبرانگیز وجود نداشتهباشد؛ باید وجود داشتهباشد. اما وجود معرفتهای عرفانی به این معنا نیست که عقلانیت و معرفتهای عقلی-فلسفی نباشد. با تأسف که شخصیتهای مجذوب و ادیب، وَ در کنار آنها قاضی و مفتی کلاً پروژهی عقلانیت و فلسفه را دهری، تکفیری، ممنوع و مردود اعلام کردهاند. اینجاستکه پروژهی عقلانیت در جامعهی ما با متواریشدن و ممنوعبودن به شکست میانجامد.
عارفان و شریعتمداران دستاویزیکه علیهی عقل داشتهاند این بوده که کلاً به پروژهی عقلانیت برچسپ تکفیری و دهری بزنند. روحانیان این ادعا را مطرح کردهاند که هرچه هست در شریعت هست، بنابراین نیاز به عقلانیت نیست. عرفان این ادعا را مطرح کردهاند که جز با عشق نمیتوان حقیقت جهان، زندهگی و خدا را شناخت. شریعت که موضعش مطلق و مشخص است؛ غیر از موضع خود، دیگر هرچه را که هست، کفر خطاب میکند.
موضع عرفانی، جذبهای مبهمی بنام عشق است. عشق در عرفان، گونهای از جنون، جذبه و گرایشهای غیرعقلی و خلسه است که عارف با به تعلیق درآوردن شناخت حسی و معرفت عقلی میخواهد در خلسه به تجربهی درونی و شهودی دست پیدا کند تا در حقیقت مطلق فانی شود. بنابراین نباید اندیشید، نباید پرسید و نباید شک کرد، حتا از اندیشه، پرسش و شک حذر و هراس باید کرد. اما عقل میاندیشد، میپرسد و شک میکند؛ ازنظر عرفان، عقل را کلا باید کنار گذاشت تا بتوانیم به جذبه و عشق تن بدهیم.
ازآنجاییکه عقل ما را به اندیشیدن، به پرسیدن و به شککردن وادار میکند؛ برای شریعت و برای حکومتها و امیرانیکه اساس حکومتداری و امارتشان شریعت است، خطرناک تمام میشود. زیرا عقل به همهچه نگاهی انتقادی دارد، درباره همهچه میپرسد و ضرورت همهچه را با سنجش عقلانی میپذیرد. اما عرفان چندان کاری به حکومتها و امیران ندارد، زیرا عارفان از زندهگی پا پس کشیدهاند؛ آنها را همین بس که امیر و حاکمی ایشان را بنوازند.
تا جایی که من متوجه شدهام در جامعهی ما در جلسههای درسی دانشگاهها حتا در جلسههای کارشناسی ارشد و دکترا عقل و علم در برابر گرایشهای غیر عقلی و مجذوبانه، مظلوم و مغفول واقع میشود. موقعی فردی بحث عقل را پیش میکشد، بهنوعی همه از بحث عقلانی پا پس میکشند و گرایشهای غیرعقلی و مثالهای عرفانی را پیش میکشند که بهگونهای بحث عقلی به بنبست میخورد. درصورتیکه به بحث عقلانیت و دیدگاهی انتقادی ادامه داده شود، از همان برچسپ دهری و… علیهی عقلانیت استفاده میشود.
بنابراین گرایشهای غیرعقلی در جامعهی ما ازنظر معرفت اساطیری و میتافزیکی حامی و خریدار دارد. حامی گرایشهای غیرعقلی گفتمان قدرت موجود است. خریداران گرایشهای غیرعقلی در جامعهی ما مردم است، زیرا گرایشهای غیرعقلی و جذبههای عرفانی انسان را سادهانگار و تقدیرگرا بار میآورند تا نسبت به سرنوشت خویش و جامعه، حساس و مسوول نباشند؛ در ضمن چند نقل و قصه نیز به گوش شان دربارهی حضور انسان و هدف زندهگی نواخته میشود که راحتی هر دو جهان را برای شان فراهم میکند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.