از اصفهان بازگشتهام؛ اصفهان هم اصلن با من نیامده بود که بماند یا بازگردد. اصولن اصفهان راه نمیافتد با آدم جایی بیاید. همانجا سر جایش میماند؛ همانطور که صدها سال مانده و خواهد ماند: گنبدها و گلدستهها و کوشکها و ایوانها و کاشیکاریها و معرقکاریها و منبتکاریها و میناکاریها و الخهایش. اصولن اصفهان کار زیاد برده تا اصفهان شود؛ و همین چگالش کرده است؛ سنگین و فاخر و فخرفروش و متظاهر. که بله، انصافن هم خوب ظاهری دارد که بخواهد فخرش را بفروشد. ولی همینش است که آدم را برخیش نمیکند؛ اهلیش نمیکند؛ حجاب میشود و یک فاصلهای میگذارد بین آدم و همهی آن ریزهکاریها و هنرریزیها و جلبتوجهها. که ببینی و بگذری. حیرت کنی و آفرین بگویی و سر تکان بدهی و بگذری. که اصفهان جای ماندن نیست، جای دیدن و گذشتن و رفتن است.
ما آذریها (یا ما ترکها؟ آخرش نفهمیدم چی باید بگویم که این فامیلهای پانترکیستمان فحشمان ندهند؛ حالا هرچی) قنّادهای خوبی هستیم. یعنی زیادی خوب؛ اگر شیرینتر درست کردن شیرینی به معنی خوبتر بودنش باشد. که نیست. دست کم به مذاق من که نیست. دستپختِ قنادان آذری را که بخورید، دلتان را میزند. این است که آذریجماعت شیرینیشان را با چای میخورند که بشورد و ببرد آنهمه شیرینی را که طعمش در مرز خوشمزگی و دلزدگیست. قنادهای آذری گمان میکنند باید سنگ تمام بگذارند: گردو و بادام و نارگیل و انگبین و شیره و شکر و عسل و هرچه دستشان بیاید، توی شیرینی کم نگذارند. این میشود که نتیجهی کار، تحسینبرانگیز و تفاخرآمیز است، جوری که یکی برداری و به سختی تا آخرش را نوش جان کنی و دستت نرود بعدی را برداری. قنادهای آذری هم مثل معماران و هنروران اصفهانی، گمان میکنند کار نیکو کردن از پر کردن است.
حرفم چی بود؟ ها، شیراز! شیراز را میخواستم بگویم که از این همه اما جداست. شیراز جای رسیدن است و ماندن. شیراز جای آسودن است. شیراز فخر نمیفروشد. شیراز جلوهگری نمیکند. شیراز با تو راحت است؛ همین است که تو را هم راحت میگذارد. شیراز حتی از جایش هم بلند نمیشود که به تو تختی و مخدهای تعارف کند. همینجوری تکیهزده و لمیده که نشسته و دارد قلیانش را از سر کیف میکشد، با دست نشانت میدهد که: بنشین، بنشین. میگوید که «فکر رفتن مکن ای دوست، دمی با ما باش!» و آن دم، هزار سال طول میکشد و باز یک دم است؛ بس که خوش میگذرد شیراز. جایی که معمارانش و قنادانش و شاعرانش نه به خودشان سخت گرفتهاند، نه به مهمانانشان. جایی که هیچکس خوشگذرانی را در پرکاری معنا نکرده و نمیکند. شیراز همان است که شاعرانش هستند: اسطورههای بیبدیل خوشباشی و آسانگیری و دَمغنیمتشمری. اصلن همین که شرابِ شیراز، تکلیف را معلوم میکند. کی، کجا شنیده شراب تبریز یا شراب اصفهان؟
و شیرازِ اردیبهشت. و اردیبهشتِ شیراز. آوخ! اردیبهشت نه سرد است و نه گرم. نه زرق و برق نوروزی فروردین را دارد، نه رسمیت و کلافگی خرداد را. اردیبهشت ماهی از سال است که میخواهی هیچوقت تمام نشود.
و اینجور است که راه شیراز از اصفهان میگذرد. مثل اردیبهشت که بعدِ فروردین. این تئوری پانزده سال پیشم بود که «اگر شیراز میخواهی، باید که در اصفهان نمانی.»
و هنوز هم هست.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
موافقت! شیراز حرف ندارد خصوصن اردیبهشتهاش
یکشنبه, ۴ام فروردین, ۱۳۹۲