یادآوری: «این نوشته درباره رزمندگانی نیست که تا پیش از آزادسازی خرمشهر و برای دفاع از هموطنان و میهنشان و نه به امید فتح کربوبلا به جنگ متجاوزان رفتند. قاعدتا سربازان و ارتشیهایی هم که به اجبار به جبههها اعزام شدند موضوع این نوشته نیستند. دفاع از کشور و مردم در برابر تجاوز خارجی همیشه مشروع است. اینجا بحث آن رزمندهای هم نیست که برای بیرون راندن دشمن از خاک ایران به جنگ میرفت. بحث اینجا سیل مواج بسیجیانی است که به جبهه رفتند تا حرف خمینی زمین نماند.»
در صحبت از جنگ ایران و عراق، عموما از کشتگان این جنگ به عنوان قهرمانانی که برای دفاع از وطن جان خویش را فدا کردهاند در هالهای از تقدس، احترام و قدردانی یاد میشود. به این ترتیب، گوینده فارغ از اینکه نظام سیاسی و مسئولان جنگ را چقدر در ادامه جنگ مقصر بداند، کشتهها را بیقید و شرط “شهدای دفاع از میهن در مقابل تجاوز خارجی” میخوانند و گفتن اینکه جنگ در سالهای پایانیاش نه دفاع که عمدتا تهاجم بود و به قصد “فتح کربلا و آزاد کردن عراق از دست دشمن بعثی” در جریان بود، اصلا پذیرفته نمیشود.
در این چارچوب، انتقاد از رزمندگان و زیر سوال بردن انگیزهها و نتایج حضور آنان در جنگ را ناروا و نادرست میخوانند و کسی را که تابوی «رزمنده وطن» را زیر سوال میبرد یا خائن میخوانند یا به تکرار تبلیغات و کدهای جمهوری اسلامی متهمش میکنند. اما در هر حال دهه شصت مساله معاصر و فوری ماست چون هنوز مصیبتهایش تقدیس میشود و الگوهایش بازتولید میشود. باید پرسید: شعارهای جنگ که از فردای فتح خرمشهر نه معطوف به وطن که درباره اسلام و کربلا و راه قدس بود و سربندههای رزمندگان و شعارها، نمادها، نشانهها و باورهای اظهار شده بسیجیهای داوطلب در جنگ، چه ربطی به میهن دوستی داشت؟
جنگ و از دست دادن عزیزان، رنجی جانکاه و دائمی به بازماندگان تحمیل میکند. حتی مرگ رزمندگانی که به اختیار خود به جنگ رفتهاند. پس از مرگ عزیزان، همه به یاد میآورند که این کشته شدگان چه انسانهای فداکار و از جان گذشتهای بودند. اما برای رویارویی صریح با تاریخ معاصر و درس گرفتن از اشتباهات ویرانگرمان، باید از این وجه عاطفی فاصله بگیریم. باید بپرسیم چه مکانیسمی موجب میشد این داوطلبان به جنگی بروند که در خاک دشمن جریان داشت و شعار رسمی ان آزادسازی کربلا بود؟ و چقدر بابت تصمیمی که گرفتند مسئولیت دارند و تصمیم آنها چگونه روی زندگی ما تاثیر گذاشت؟
پذیرفتن اینکه پدر، برادر، عمو، دایی و یا هر عزیز دیگری برای ما، یا واقعا و آگاهانه به تباهی حاکم در دهه سیاه شصت باور داشت و بخشی از آن تباهی بودند و یا متاثر از تربیت مذهبی و فرهنگ عزاداری و مرگستایی غالب، فریب پروپاگاندای ایدئولوژی دستگاه کشتار حاکم را خوردند و قربانی شستشوی مغزی دستگاه پروپاگاندای آن شدند و برای هیچ قربانی شدند البته دشوار است و تلخ. اما این دشواری مجوزی برای تن دادن به روایت حاکم نیست. یادمان نرفته است که عزیزان کشته شده ما در سالهای پایانی این جنگ با توجیهات دینی و با نوحه آهنگران و در لبیک به فراخوان “نائب برحق امام زمان و پیر جماران” به جنگ میرفتند.
چنان وانمود میشود که گویی رفتن به جبهههای جنگ، انتخاب ناگزیر و شجاعانه آن سالها بوده است. این البته باز تکرار روایت حاکم است: “رزمندگانی که برای وطن، دفاع از خانواده و هموطنانشان و دفع تهاجم خارجی به جنگ رفتند.” این روایت البته نه برای همه رزمندهها، اما در کلیت خود روایت کاذبی است. در واقع، تنها انتخاب ممکن ادامه جنگ و ناچاری از جنگیدن نبود.
بخش بزرگی (و نه همه) آنهایی که به جبههها رفتند و به موضوع این نوشته مربوط هستند، پیاده نظام سیستم دیکتاتوری اسلامی حاکم بودند و با خون خود که به ناحق به زمین ریخته شد به “تنومند شدن درخت انقلاب اسلامی” و نه “حفاظت از ایران” یاری رساندند، ناچاریم این حقیقت تلخ را بپذیریم که اگرچه تکرار دروغی دلپذیر میتواند تحمل بار هستی را آسان کند اما در نهایت تنها حقیقت رهاییبخش است.
میگویند حتی اگر چنین باشد چرا باید به جای سیستم سیاسی رزمندگان ساده دل را زیر پرسش گرفت. لازم است یادآوری کنم که جمهوری اسلامی، مسئولان و فرماندههای نظامیش مسئول نهایی و اصلی تمام فجایع دوران جنگ هستند اما این نافی مسئولیت بسیجیان به جبهه رفته و خانواده کودک-سربازان نیست. چه کسی میگوید “توده معصوم، سادهِ دل مومن” در قبال تصمیماتش مسئول نیست؟ توده معصوم فرمانبر در یک نظام سرکوبگر، ابزار اصلی سرکوب و تنها امکان بازتولید و تقویت آن است. باید از خانوادههایی هم که کودکانشان عازم جبهه ها شدند بپرسیم چرا اجازه دادند بچههایشان به جنگ بروند تا بدنهای از هم پاشیده آنان آتش سوختِ جنگ “خمینی علیه صدام” را تامین کند؟
شاید آن رزمندگان جان باخته درباره “مسئولیت فردی در زمانه دیکتاتوری” چیزی نمیدانستند، اما این ناآگاهی چیزی از مسئولیت آنان نمیکاهد.
میگویند رزمندگان فداکاری کرده اند و نمی توان در مورد افراد فداکار این چنین اظهار نظر کرد. فداکاری در معنای فدا کردن خود برای آرمانی انتزاعی یا فدا شدن برای دیگران، همیشه امری درست و قابل تقدیر نیست. مگر انتحاریها از جان خود نمیگذرند و خود را فدای آرمان خویش نمیکنند؟
باید جرات پیدا کنیم و به خانواده کشته شدههای ایدئولوژی بگوییم: عزیز شما قربانی جنگی بیحاصل شد. عزیز شما به جنگ رفت چون یا به تباهی حاکم و سیاستهایش آگاهانه باور داشت و یا یکی از آن صدها هزار توده ناآگاهی بود که قربانی سیاست شستشوی مغزی شده بود. چارهای نداریم جز اینکه به جای نوستالژی بافتن برای کشته شدگان با به یاد آوردن هر کشتهای بپرسیم برای چه؟
باید گفت؛ بدنهای کشته شده در جنگ فتح کربوبلا از جمله سوختِ مشروعیتِ نظام شد و رهبرش به اتکای آن “شور حسینی” توانست فرمان سلاخی چند هزار زندانی را صادر کند. باید گفت “اجابت امر پیر جماران” برای اعزام به جبهه میشدند در حالیکه در این مملکت به دلایل سیاسی، هزاران نفر زندانی و هزاران دیگر اعدام شده بودند و میشدند، جای افتخار ندارد.
باید گفتگویی تلخ و صریح درگیرد تا دریافته شود بیاعتباری جنگ در دهه شصت نه به خاطر پشت کردن وارثان به “آرمان شهدا”، که به خاطر بی اعتباری و پوچی آرمانهایی بود که برای آن میجنگیدند. باید گفت سیاست “حمله و دفاع گوشتی” در جنگ، که با استقبال رزمندگان بسیجی مواجه می شد خودکشی جمعی بود و رفتی به دفاع از وطن نداشت و ستایش از این خودکشی جمعی در جنگی بیحاصل، ترسناک است. باید از مدافعان آن خودکشی بترسیم، جنگ دیگری در پیش نداریم؟
جنگ را هم در نهایت نرفتن مردم داوطلب به جبههها تمام کرد. بعد از پذیرش قطعنامه و آمدن خبر تدارک حمله عراق به ایران، تعداد داوطلب اعزام به جبههها افزایشی بیسابقه یافت. چنانکه گفته شد اگر حضور مردم این چنین بود، دلیلی برای پذیرش قطعنامه نبود. واقعیت تلخ این است: آنها که رفتند، از جانباخته تا مجروح و زنده برگشته، در ادامه جنگی بیحاصل برای اشغال سرزمینی دیگر مسئولیت داشتند.
پینوشت:
۱- رنج و درد بازماندگان کشته شدگان جنگ ایران و عراق قابل فهم و درک است و من نه میتوانم و نه میخواهم نمکی بر این زخم بپاشم. اما قاعدتا اینکه این بسیجیان برای چه و برای که و به چه شیوه و به چه دلیلی جنگیدند قطعا در نتیجه عمل آنان و ارزیابی پسینی رفتار و تصمیم آنان تعیین کننده است.
غلبه احساسات مانع این نمیشود که در روایت غالب تردید نکنیم و آن را به پرسش نکشیم. اینکه چه جناحی از این کشتهها بهرهبرداری میکند هم دقیقا به روایت غالب و به باور من کاذب موجود ارتباط دارد و به همین دلیل به پرسش کشیدن این روایت غالب ضرورتی مضاعف مییابد.
۲- گفته میشود کل دنیا داشت با ایران میجنگید. این از آن گزارههای کاذبی است که دستگاه پروپاگاندای رسمی تولید میکرد و آنقدر تکرار شد تا به نظر واقعی برسد. این لیست کشورهایی هستند که رسما به ایران تسلیحات میفروختند: برزیل، چین، ایتالیا، پاکستان، شوروی، اسپانیا و سوئد. از همهی اینها مهمتر حمایتهای نظامی و مستشاری اسرائیل از ایران در جنگ با عراق بود نه برای پیروزی ایران که برای اطمینان از به درازا کشیدن جنگ البته.
این درست است که عراق کمک نظامی بیشتری دریافت میکرد اما این روایت که ایران یک تنه با همهی دنیا میجنگید از تولیدات ستاد تبلیغات جنگ بود و آدمهای جدی نباید تکرارش کنند.
۳-گفته شده بسیجیان داوطلب نمیدانستند پیشنهاد صلحی رسیده است و این جنگ برای چه ادامه پیدا کرده است. ندانستن کسى را تبرئه نمیکند. این ندانستن نهایتا میتواند ما را نسبت به آنها و سرنوشت تلخی که برای خود و ما رقم زدند متاسف و شاید همدل کند. اما با این منطق نمیتوان کسی را تبرئه کرد چون در نهایت همه جنایتهاذبا این منطق توجیه میشود. به این ترتیب، میتوان گفت بسیاری از کسانی که در کشورگشایی هیتلری شرکت داشتهاند هم مظلوم بودند چون ذهنشان شستوشو داده شده بود و یا در جریان ماوقع نبودند.
نمی شود از نقشی که کشته شدگان جنگ در تحکیم خشونت دههی شصت داشتهاند به بهانهی عدم اطلاع آنان چشمپوشی کرد و برای همین یا باید استدلال کرد که آنها نقشی داشتهاند و یا نه.
۴- اینکه آنها آرمانخواهانه به جنگ رفتند شاهدی بر این نیست که کارشان درست بوده است. درست بودن و غلط بودن کار افراد را با طرز تلقی آنها از درستی و غلطی کارشان نمیشود سنجید. هیتلر در کشورگشایی و استالین هم در تصفیه سراسری مخالفان و منتقدان نگاه آرمانخواهانهای داشتند.
۵- گفته میشود نباید دهه شصت را با معیارهای دهه نود ارزیابی کرد. این نگاه ظاهرا ناظر به پرهیز از ناهمزمانی تاریخی در قضاوت تاریخی است. در ارزیابی رفتار و تفکر بسیجیان جنگ دهه شصت، قائل شدن به ناهمزمانی تاریخی برای توجیه رفتار آنان کارساز نیست.
باشندگان دهه ۶۰ به جز در حوزههای تکنولوژیک و معدودی مباحث مرتبط با حقوق اقلیتهای جنسی به لحاظ همزمانی تاریخی به همان نظام گفتمانی ما تعلق دارند ولو اینکه در چارچوبهای نظام گفتمانی دیگری تفکر و عمل میکردهاند. اینکه در نظام گفتمانی آنان این نحو نگاهی که الان من و شما داریم وجود نداشت نمیتواند انتخاب آنان را موجه کند چون نظام گفتمانی ما در این حوزه نسبت به آنان متأخر نیست. الان در گفتمان داعش یا عموم جهادیها، کشتار غیر نظامیان کاری قابل دفاع تلقی میشود. این رفتار آنان را موجه نمیکند چون آنچه آنان میکنند غیرتاریخی و ارتجاعی است و نه توقعی که ما از آنان داریم. ما دربارهی دو قرن پیش حرف نمیزنیم. درباره ی دههی شصتی صحبت می کنیم که نسل سوم حقوق -که آخرین نسل گفتمان حقوق بشر است- در آن در حال شکلگیری بود.
حداقل ۵۰۰ هزار آلمانی درگیر کورههای آدم سوزی بودهاند. نمیشود با توسل به ضرورت بحث متناسب با همسویی افقها آنان را سیاهى لشکر معصوم همدست آن جنایتها تلقی کرد. آنها هر چقدر هم ناآگاه بوده باشند و هر چقدر هم نظام ارزشی متفاوتی داشتهاند در عصری زندگی میکردند که کشتن و سوزاندن دیگران به خاطر عقایدشان، وحشیانه مذموم و غیرقابل دفاع بود.
می شود فهمید بسیجیان با چه منطقی به جبههها میرفتند و سپس میتوان آن منطق را به پرسش کشید و ارتجاعی بودن آن را نشان داد اما آن منطق را نمیتوان موجه کرد. هر چقدر هم تلاش کنیم رفتار بسیجیان را در رفتن به جبههها فهمیدنی کنیم نمیتوانیم ابزار مفهومی مناسبی برای موجه کردن رفتارشان و بیاعتبار کردن محکومیت رفتار جمعی آنان به دست بدهیم. خودکشی و دیگرکشی رفتارهای قابل دفاعی نیستند چه یک نفر انجام دهد چه یک ملت.
۶- چرا باید از قضاوت رفتار گذشتهگان بپرهیزیم؟ قضاوت کردن گذشتگان در برابر محکمه تاریخ کار آدمهای عادی است و از جنس قضاوت با ادله و شواهد محکمه پسند در محاکم قضایی نیست. در قضاوت گذشته باید صریح و حتی بیرحم باشیم تا از سرنوشت سیزیف بگریزیم. ما محکوم به تکرار اشتباهات خویش نیستیم. پدران و مادران ما هم مقدس نبودهاند و برخلاف آنچه که عموما گفته میشود اتفاقا امکان آشنایی با وجوه واقعیتر و زمینیتر زامبی حاکم (روح الله خمینی) را داشتهاند.
اصولا ندانستن رافع مسئولیت نیست. ناقد هم اگر سخنی میگوید ولو بیتاثیر و حتی تنها در حد تسکین دردهای خود، در نهایت ناآگاهی را هدف میگیرد که موجد بازتکرار ویرانی است. اینکه ما امروز نمیتوانیم پرچمی برداریم و به خیابان برویم به این معنی نیست که حق هم نداریم بگویم پرچمی که بسیاری از پدران و مادران و عزیزان به جبهه رفته ما در دهه شصت برداشته بودند پرچم جهل و استبداد بود.
۷-همه کسانی که در کنار حکومت ایستادن را انتخاب کردند در کشتار ۶۷ با درجاتی متفاوت سهیم هستند. این خبر خیلی تلخ است، اما تاریخ بیرحم است. مسئولیت فلان بسیجی گمنامی که در پاسخ به چرایی به جبهه رفتنش میگفت: “مهم فقط این است که حرف امام زمین نماند” قطعا به اندازه آمران و مجریان مستقیم کشتار ۶۷ نیست. اما جایگاهی که آن آمران و مجریان در آن میایستد تا فرمان خمینی زمین نماند پایه در خون بسیجیانی دارد که درخت انقلاب را آبیاری کردند و به حمایت مردمی متکی است که معتقد بودند “حرف امام” نباید زمین بماند.
به این ترتیب، بسیجیهایی نیز که برای لبیک به “فرمان امام” و رسیدن به قدس از راه کربلا عازم جنگ شدند در فاجعه ۶۷ و تمام فجایع دهه شصت سهیم هستند.
۸- تکرار میکنم که من درد و رنج خانواده جان باختهگان را میفهمم. اما به نظرم برای رویارویی صریح با تاریخ معاصر باید از این وجه عاطفی فاصله بگیریم. بسیاری از بسیجیان کشته شده در جنگ، قربانی جهل حاکم، فرماندهی شهید ساز و ایدئولوژی بیماری شدند که جنگ برایش نعمت بود.
من نمیتوانم یک جهادی را که محسور امر و جذبه خلیفه معاصر جهان اسلام شده است تقدیس کنم و بدون ایدئولوژی که او را مسخر کرده است به چشمانش بنگرم و اساسا این نگاه نوستالژیک به کشته شدگان را نادرست میدانم چون عاملیت فرد و تاثیر ایدئولوژی بر امر کشتن و کشته شدن را به حاشیه میراند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
در جواب شاهد علوی.
لازم است یادآوری کنم که جمهوری اسلامی، مسئولان و فرماندههای نظامیش مسئول نهایی و اصلی تمام فجایع دوران جنگ هستند اما این نافی مسئولیت بسیجیان به جبهه رفته و خانواده کودک-سربازان نیست.
خیر جناب. مسئول نهایی جنگ طبق گقته ی سازمان ملل، صدام حسین و عراق است. نظر شما، احساسی و بی پشتوانه و بدون ارزش حقوقی است.
باید جرات پیدا کنیم و به خانواده کشته شدههای ایدئولوژی بگوییم: عزیز شما قربانی جنگی بیحاصل شد.
این حرف جدیدی نیست! از روز پس از پذیرش قطعنامه، این بحث میان خانواده ی شهدا بوده.
باید گفت؛ بدنهای کشته شده در جنگ فتح کربوبلا از جمله سوختِ مشروعیتِ نظام شد و رهبرش به اتکای آن “شور حسینی” توانست فرمان سلاخی چند هزار زندانی را صادر کند. باید گفت “اجابت امر پیر جماران” برای اعزام به جبهه میشدند در حالیکه در این مملکت به دلایل سیاسی، هزاران نفر زندانی و هزاران دیگر اعدام شده بودند و میشدند، جای افتخار ندارد.
مشکل شما در این است که نمی توانید ببینید و نپذیرید که این بدن های کشته شده اعتقاد به مشروعیت نظام داشته اند. هیچ مشکلی با اعدام چندهزار زندانی به فرمان “امام” شان نداشته اند.
اینکه در کشور عده ای به دلایل سیاسی اعدام می شوند ولی اساس کشور، متحد به جنگ می رود، بسیار هم جای افتخار دارد. هم سربازان آلمانی هم سربازان روس، با افتخار به جبهه رفتند و با افتخارکشته شدند. اگر ایرادی هست، به سیستم سیاسی کشور است نه به سربازان و افسران آن.
باید گفت سیاست “حمله و دفاع گوشتی” در جنگ، که با استقبال رزمندگان بسیجی مواجه می شد خودکشی جمعی بود و رفتی به دفاع از وطن نداشت و ستایش از این خودکشی جمعی در جنگی بیحاصل، ترسناک است. باید از مدافعان آن خودکشی بترسیم، جنگ دیگری در پیش نداریم؟
بی اطلاعی شما از تاکتیک های جنگی و نظرات احساسی، موید نظر شما نخواهد بود. در رد نظر شما، همین مثال نقض بس که موج انسانی اولین بار در عملیات طریق القدس به فرماندهی ارتش و با موفقیت انجام شد و به آزادی بستان انجامید.
جنگ را هم در نهایت نرفتن مردم داوطلب به جبههها تمام کرد. بعد از پذیرش قطعنامه و آمدن خبر تدارک حمله عراق به ایران، تعداد داوطلب اعزام به جبههها افزایشی بیسابقه یافت.
خیر قربان! جنگ را نداشتن حمایت هوایی و توپخانه و عدم حمایت لجستیکی و در نهایت ضعف استراتژی به پایان برد. جنگ ایران، پس از تغییر استراتژی در سال شصت و چهار، محتوم به شکست بود.
دو. فرق مسلسل و گلوله ی توپ خریداری شده توسط ایران با فروش تانک و هلیکوپتر و هواپیما و اجاره ی خلبان و رادار و سیستم اطلاع رسانی، فرق این است که به آدم گرسنه آب نبات چوبی بدهند یا چلوکباب. انتظاری نیست که شما مطلع از اهمیت سلاح سنگین در جنگ کلاسیک باشید. اما انتظار این است که در مورد مطالبی که اطلاع ندارید سکوت کنید.
سه. مغالطه فرض تالی. دانستن یا ندانستن اساسا ورای بحث است. شما چه جایگاهی دارید که بخواهی کسی را با فرض علم به موضوعی تبرئه نکنی؟ که حالا حکم برای کسی که به آن موضوع علم ندارد حکم صادر می کنی؟
پنج. احساسی کردن بحث، علمی نیست. شما ابتدا باید اثبات مدعا کنید که ” خودکشی و دیگرکشی رفتارهای قابل دفاعی نیستند چه یک نفر انجام دهد چه یک ملت. ” صورت گرفته است و قابل بسط به رفتار عموم بسیجیان و سپاهی ها بوده است.
شش. شما می توانید هر نظری که دارید را بیان کنید. ولی نظرات غیرعلمی، بی ارزش هستند.
وهرز هنری
پنجشنبه, ۱۳ام دی, ۱۳۹۷