تاریخ ایران پر است از گسستهای فاجعهانگیز. یکی از آنها، تسخیر ایران بدست متفقین در جنگ جهانی دوم بود. در پیامد آن هرچند ایران نیز مانند دیگر کشورهای متمدن دنیا توانست در مبارزۀ جهانی با فاشیسم سهمی به عهده بگیرد، اما ضربات مادی و معنوی مهمی را نیز متحمل شد. مهمتر از خسارات مادی، ضربهای بود که به روند نوسازی فرهنگی ایران وارد آمد. در بیست سالی که رضاشاه بزرگ زمام حکومت ایران را در دست داشت کشور با کمک مردانی توانا و کاردان و پشتیبانی بخش بزرگی از مردم، نه تنها از نظر مادی چهرهای نوین یافت، بلکه با عقب رانده شدن نفوذ ملایان و کوشش در راه بازیافت سرافرازی فرهنگی و ملی، در جامعۀ ایران روحی تازه دمیده شد و میرفت که بر خواریهایی که ملایان در سه قرن گذشته نسبت به ملیت ایرانی رواکرده بودند، نقطۀ پایانی گذاشته شود.
برای آنکه تصوری از چگونگی دگرگونی هویت فرهنگی جامعۀ ایران در طول سه قرن نفوذ ملایان بدست آوریم، کافیست در نظر گیریم، که در طول سدهها تسلط حکومتی اسلام بر ایران، شاهنامه همچنان کانون هویت فرهنگی ایرانیان را تشکیل میداد و ” قهوه خانه” جایگاه انتقال نسل به نسل آن بود. تداوم فرهنگ ایرانی به سادگی چنین پاسداری میشد، که در شهر و روستا پسران همراه با پدران شبها به قهوه خانه میرفتند و به شاهنامه گوش هوش فرامیدادند. تا آنکه از صفویه به بعد ملایان با سلاح “امر به معروف” مسجد را بجای قهوهخانه و قرآن را بجای شاهنامه نشاندند و حافظه و هویت فرهنگی ایرانیان را دگرگون کردند.
از آستانۀ انقلاب مشروطه به بعد، نخبگان ایرانی از میرزا آقاخان کرمانی و دهخدا تا پیرنیا و فروغی توانستند گامهای بزرگی در راه بازیافت هویت و خودآگاهی ملی بردارند. این روند که در دوران رضاشاه با سرعت به پیش میرفت، با به میدان آمدن حزب توده گسسته شد و به شدت آسیب دید.
گردانندگان این حزب، چنانکه در دهههای آتی نشان دادند، به هیچ چیز کمتر از تسخیر کامل قدرت سیاسی راضی نبودند و برای رسیدن به این هدف به حزبی نیاز داشتند که همچون مشتی آهنین حکومت را سرنگون کند. چه باک، که در ایران «طبقۀ کارگری» وجود نداشت، اما این امکان وجود داشت که با تبلیغات زیرکانه، نسل جوان را که تحت تأثیر پیروزی ارتش سرخ در استالینگراد قرار گرفته بود، با شعارهایی دربارۀ «همبستگی زحمتکشان برای تحقق عدالت اجتماعی» جلب کنند.
اهمیت رشد سریع حزب توده در این بود که پیش از آنکه هویت ملی ایرانی استوار شود، با طرح شعارهای “ضدملی” و نکوهش “تاریخ ستمشاهانه” بر آن ضربهای جانکاه وارد آورد. فراتر از آن، دیری نگذشت که ملایان دریافتند، هدف “تودهایهای کافر” فقط سرنگونی حکومت است و نه تنها خدشهای بر پایۀ قدرت آنان وارد نمیکنند که با “احترام به عقاید توده” پشتیبان آنان در حفظ خرافات و دشمنی با حکومت خواهند بود. بدین ترتیب برای جوانان سوادآموختۀ ایرانی هویت دوگانۀ “شیعی ـ توده ای” جای فرهنگ ملی را گرفت و به هویت غالب بدل شد.
ائتلاف ملایان و چپها چنان پروژۀ موفقی بود که در پایان دهۀ ۲۰ ملایان عمامهبسر و کراواتی، چنان «جبهۀ ملی» را نیز قبضه کردند که پس از ۲۸مرداد جنبشی که به رهبری مصدق (غیرمذهبیترین دولتمرد دوران معاصر) برآمده بود، عملاً بصورت جنبشی مذهبی («نهضت مقاومت ملی» و «نهضت آزادی»…) ادامه یافت، تا در آستانۀ انقلاب اسلامی نردبان ترقی ملایان قرار گیرد.
به هررو، امروزه در سایۀ چهار دهه حکومت ضدملی، بخش بزرگی از ایرانیان به جنبش هرچه گستردهتر ملی روی آوردهاند و مرزبندی با چپ ضدملی و اسلام سیاسی را تنها راه رسیدن به نظامی دمکراتیک در جهت منافع ملی ایران میدانند. نسل نوین ایران نه انقلاب سوسیالیستی میخواهد و نه دیگر فریب اصلاحات آخوندی را میخورد. قاطعانه خواستار برکناری حکومت داعشی و نفوذ ایدئولوژی چپ ـ اسلامی است. به میهن خود مهر میورزد و آرزو دارد ایران با تکیه بر فرهنگ و هویت ملی خود به میهنی نیک برای نسل امروز و فردا بدل شود و با استقرار نظامی دمکراتیک همۀ ایرانیان بتوانند در راه بازسازی و نوسازی کشور همیاری کنند.
در جهت مخالف، همسویی اسلام سیاسی و چپ، نه فقط در اعتقادات سیاسی، بلکه بیشتر و بهتر در مبارزه با منافع ملی ایران تبلور یافته است. چپها نیز مانند اسلامیون، از آنجا که اعتقادات خود را تنها راه رستگاری میدانند، همواره در پی آن هستند که شواهدی برای حفظ آنها بیابند: اگر برای اسلامیون حملات اسرائیل به حماس مهمترین مشکل ایران است، برای چپها، از میان هزاران خرابی حاصل از چهار دهه حکومت اسلامی، اعتصاب کارگران نیشکر مهم است، زیرا نوید قیام کارگری و گذار به سوسیالیسم میدهد!
چنین برخوردی به سیاست، در خوشبینانهترین برداشت، برخوردی باورمندانه و نهایتاً مذهبی است، که در دوران معاصر چپهای جهانسومی را نیز در برمیگیرد. ممکن است که برخی از پیروان این دو جناح از مهر طبیعی به میهن نیز برکنار نباشند، اما شوربختانه نه منافع ملی ایران، بلکه فقط آرمانهای اعتقادی برای آنان اهمیت دارد و از آنجا که برای رسیدن به این آرمانها کاری از دستشان برنمی آید، یا منتظر موعودی هستند که جهان را پر از عدل و داد کند و یا انقلابی که عدالت اجتماعی را برقرار سازد.
هیچ انسان فرهیختهای انباشت مال در برابر رشد فقر را تأیید نمیکند، اما راه غلبه بر چنین وضعی کوشش برای تأمین رشد اقتصادی سالم و آموزش دانش و مهارت است که بنوبۀ خود زندگی واقعاً بهتری را برای همه ممکن میکند. بنابراین سیاستورزی راست، همدردی و همبستگی ملی را پیش شرط غلبه بر نابسامانیهای اجتماعی و تشکیل حکومتی بهبودبخش میداند و نه دامن زدن به کینۀ طبقاتی و کشاکش اجتماعی.
اما چپها چنان تبلیغ میکنند که فقط آنان خواستار بهبود اوضاع زندگی طبقات محروم و زحمتکش هستند. درحالیکه نه تنها تا بحال قدمی برای بهبود اوضاع برنداشتهاند، بلکه درک درستی هم از پیچیدگیهای اقتصادی در جامعهای رو به پیشرفت ندارند و با استفادۀ تبلیغی از «مطالبات بر حق زحمتکشان» (به موازات سؤاستفادۀ ملایان از احساسات مذهبی مردم) از چرخۀ مبارزات شهیدپرورانه برای حفظ هواداران سؤاستفاده میکنند
برای «راست ملی» (۱) نیکی و بهبود جهان تنها بدین ممکن است که هر فردی در میهن خود به کمک دانش و کوشش، به بهبود زندگی خود و دیگران بکوشد. او با آنکه همۀ دنیا را دوست دارد، اما میداند که بهبود اوضاع جهان نه به درافتادن با این و آن، بلکه فقط در چهارچوب پیشرفت واحدهای ملی ممکن است. بدین معنی خدمت به ایران را بهترین راه خدمت به جهان میداند.
ایرانیان از انگشت شمار مردم جهان هستند که از چنان میراث فرهنگی برخوردارند که برخی نیکوییهایی را که دیگران به کوشش بسیار یافتهاند، در هویت ملیشان نهادینه است. بعنوان نمونه، ایران دوستی به خودی خود ایرانی را بر فراز هرگونه تنگنظری قومی، مذهبی و جنسی قرار میدهد. زیرا مهر به ایران مهر به همۀ ایرانیان از اقوام گوناگون ایرانی را نیز در برمی گیرد. نمیتوان ایران را دوست داشت، اما بلوچ و کرد و آذری.. را دوست نداشت. به همین روال ایراندوست نمیتواند به ایرانی باورمند به دیگر آرا و عقاید مهر نورزد.
میدانیم که مثلاً در ایالات متحده آزادی مذهب و الزام حکومت به بیطرفی نسبت به جوامع مذهبی، نه در نتیجۀ رواداری مذهبی، بلکه به ناچار به رسمیت شناخته شد، زیرا در غیر این صورت جنگ داخلی میان مذاهب مختلف مسیحی اجتناب ناپذیر میبود. اما در ایرانزمین که خود خاستگاه بسیاری آیینها است، ایران دوستی با بزرگداشت پیروان همۀ آیینها پیوند دارد و رواداری مذهبی در فرهنگ ایرانی نهادینه است.
شاید بتوان در فرهنگهای ملی برخی کشورها تمایلات ستیزهجویانه و یا برتریطلبانهای یافت، اما همۀ ملتهای جهان خواهان زندگی مسالمت آمیز و دوستی با دیگران در خانوادۀ بشری هستند و تمایلات ناسالم، ویژگیهایی هستند که زمامداران برای حفظ خود بر قدرت بدان تکیه میکنند.
آیا فرهنگ ملی ایران ستیزهجوست و یا تروریستپروری در ذات ایرانی است؟ با اینهمه رفتار حکومتگران اسلامی چنین تصویری را به جهانیان القا کرده است. برعکس، فرهنگ ملی ایرانی نه تنها از ویژگیهای مثبت ملتهای دیگر بهره مند است، بلکه ویژگی هایی را داراست که آینده ساز نیز هستند. از جمله فرّه ایزدی که در هر فردی نهادینه است شالودۀ حقوقی خدشهناپذیر برای همۀ انسانها است و رنگارنگی اقوام ایرانی که همچون گردنبندی رنگین، مام میهن را میآراید، خود بهترین ضامن دمکراسی سیاسی در ایران پسااسلامی است.
«راست ملی” بعنوان اندیشۀ سیاسی هنوز در آغاز تبلور و تشکل آگاهانه است. اما جبهه بندی مشترک چپ ـ اسلامی و کوشش پیگیرانهای که برای پایمال کردن منافع ملی از خود نشان داده، پرداختن چنین اندیشهای را در جهت مخالف آسان ساخته است. هر ایرانی میهن دوستی خواستار برقراری مبرم حکومتی ملی و دمکراتیک است و تشکیل چنین حکومتی را گام اساسی در جهت تآمین نیازهای عاجل همۀ طبقات و اقوام میداند. از اینرو تکیه بر خواستههای طبقه، قوم و یا گروه مذهبی خاصی در جهت کاملاً مخالف با برقراری حکومتی است که با تأمین دمکراسی سیاسی و اجتماعی گام اصلی را برای نجات ایران برخواهد داشت.
اندیشه ورزی در برابر جبهۀ مشترک چپ ـ اسلامی که مصمم است راه ویرانگری ایران را «تا آخر خط برود»، ضرورت تاریخی است. بدین سبب نیز در داخل و خارج از کشور امروزه صدها اندیشمند ایرانی با مرزبندی با چپ ـ اسلامی به اندیشهورزی دربارۀ راههای عملی برای رسیدن به آیندهای شایسته برای ایران مشغول هستند. در عمل نیز همۀ ایرانیانی را که در دوران معاصر با دانشاندوزی و پشتکار به نوسازی ایران خدمت کرده و میکنند میتوان در زمرۀ هواداران جریان راست ملی به شمار آورد.
تفاوت اساسی و تعیین کننده میان این دو جریان در مسئولیتپذیری است. از آنجا که «فقط کسی که کاری نمیکند، اشتباه هم نمیکند!» ایران دوستان بخاطر آنچه در حدّ فهم و توانایی خود انجام دادهاند مورد داوری تاریخی قرار دارند، اما “چپ ضدملی” دست در دست اسلامیون، از آنجا که برای ایران کاری نکرده و نمیکند، نه تنها در هیچ موردی مسئولیتی به گردن نمیگیرد، بلکه از هیچگونه “انتقاد” و حمله به خدمتگذاران به ایران ابا ندارد. همانقدر که حکومتگران اسلامی حاضرند مسئولیت سقوط ایران را به گردن بگیرند، از چپها نیز میتوان انتظار داشت که دربارۀ نقش خود در قدرتیابی و دوام چهل سالۀ حکومت اسلامی مسئولیتی به گردن بگیرند!
بنابراین عقب ماندگی ایران در دوران معاصر در درجۀ اول، نه «غارت امپریالیستی» و نه «فساد حکومتی»، بلکه وابستگی بخش بزرگی از مردم به باورهای ایرانستیز بوده است که در سراب اسلام سیاسی و چپگرایی درمانده، از خدمت به ایران بازماندهاند.
۱) عبارت «راست ملّی» را نخستین بار از بهزاد صمیمی شنیدم.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
در کمال احترام عرض شود که مقدار زیادی از این تقسیم بندی های “چپ” و “راست” در اینجا ساختگی, تخیلی و کاملاً بی استفاده است.
برای مثال این مقولهء “پیشرفت در چهارچوب واحدهای ملی” خود موضوعی است که در مانیفیست حزب کمونیست نیز بدان اشاره شده است, با تاکید صریح بر اینکه اولین گام به سوی سوسیالیزم تعیین تکلیف با بورژوازی خودی است و بدون چنین پیشرفتی پروژهء سوسیالیستی ناممکن است.
بسیاری از اصول و خصایصی که شما به عنوان “راست” نام آورده اید (به جز “فرهء ایزدی”) اتفاقا در فرهنگ چپ نیز محترم است و همچنین بالعکس .
یک مثال خوب در اینجا شاید ارتشبد فریدون جم باشد, که از خاستگاهی سلطنت طلب برخاسته بود, اما همواره استقلال نظر و درجهء بسیار بالایی از حرفه ای بودن در وظایف خویش را رعایت می کرد (که همین خصلتهای حرفه ای وی نیز باعث شد که به اسپانیا فرستاده شود). چیزی که کشور بدان نیاز دارد چنین خصلتهای حرفه ای و رای مستقل داشتن است. مقوله ای که بسیار فراتر از هر گونه مرز بندی کاذب “راست” و “چپ” است.
یک مثال دیگر که بد نیست ذکر شود, شاهرخ مسکوب است و میراثی که این مثلا “حزب توده ای” از بررسی تاریخ, زبان, فرهنگ و ادبیات ایران به جای گذاشته است. کلاس های “شاهنامه” خوانی مسکوب از بهترین مقال ها در این زمینه است و برابر با کلاس های شاهنامه دکتر محمد جعفر محجوب, و سخنرانی های وی در مورد شاهنامه.
این برخورد جفتی (Binary) به مسائل پیچیدهء تاریخ ایران و تقلیل تمامی مقولات به یک جفت ساده ای “این یا آن,” بسیار ساده انگارانه و غیر قبل استفاده است.
مشکلات و محدودیت های ایران متاسفانه به گستره ای از مسائل ربط دارد که به هیچ وجه نمیتوان آنرا در یک یا دو فاکتور خلاصه کرد.
اندیشه و خرد ورزی پویایی که ما اکنون بدان نیاز داریم باید بر اساس تفکری غیر جزمی و باز, با در نظر گرفتن پیچده گی ها و بغرنجی مشکلات ما راه حلی برایمان فراهم آورد.
فرارفتن از این تقسیمات کاذب “راست” و “چپ” شروع خوبی در این راه می تواند باشد.
موفق باشید.
پنجشنبه, ۶ام دی, ۱۳۹۷