هرچهمیگویمبقدرفهمتوست
مردماندرحسرتفهمدرست
«امروز و امشبرا دستم به قلمنمیرود،پنجههایمبحالخود نیستند،بفرمان من نیستند، بیهودهمیکوشم آرامشانکنم،رامشانکنم،یکباره چنان غافلگیر شدهاند که هنوز گیجند،هنوزگیجم!نمیتوانمساعتها خودم را پشت میز کارم بنشانم و هی بگویم:بنویس»(دکترعلی شریعتی) [۱]
***
جاهلانقدرتمندوقتیدرمقابلدانایان بیسلاحقرارمیگیرند،بااسلحه«زر،زور،تزویر» سعیمیکننداین«قدرت»نشکند!
اماقرنحاضرازآنچنانتکنولوژیایبرخوردارشده استکهتوانسته در کمترین لحظه، تمامی آدمها رابههموصلکند؛تابتوانندباهمسخنبگویند؛ همدیگرراازدونقطهبسیار دور،دریک فاصله بسیار نزدیک ببینند و یا تماشا کنند؛ بدون هیچ ممانعت مرزی و جغرافیائی(ویزا و پاسپورت) به خانه همبروند،دیدوبازدیدداشتهباشند،باهمآشنا شوندوبرایخود، دوستانوخویشانتازهایجستجوکردهوازآنپلی بسازند برای آنچه مقصدوغایتوآرزویشان است.
«اینترنت»اینامکانرابههمهآدمهادادهاست.و اجازهمیدهدآدمیباهرمرامومسلکی، دینومذهبی،زبانونژادی،درهرنقطهازهرسر زمینی،ازاینموهبت(اینترنت)،کهمحصول تجربهبشردررویزمینخاکیاست،استفادهببرد.
بارشدوگسترش«اینترنت»وآمدنتکنولوژیهای وابستهوتقویتاینسیستم،اومیهمان خواندهوناخواندههمهآدمهادرهمهسرزمینها شد؛میهمانیکهبرایمیزبانشهدیههاییدارد: هدیههاییکهبرخیشانبهشکل«سایت»یا«وبلاگ»، کادوپیچیمیشوند!
امادراین میان دودسته وجوددارد:یکدسته کسانی هستند کهبه تناسب اعتبار و شخصیت حقیقی و حقوقیشان،به ایجاد وساخت سایت و یا وبلاگهائی میپردازند، تاازاین طریقحرفهائیرابزنند؛یاحرفهائیزدهشود؛ و یا پل ارتباطی بین »حرفها»ازهمه«آدمها» شوند؛والبته عوارضشراهمبگیرند!
دستهدوماربابانقدرتهستند؛یاهمانجاهلان قدرتمندکهسلاح«زور،زروتزویر»دراختیار دارندوازآنجاکه«آگاه»شدن«آدمها»مساوی استباشکستن«قدرت»بااستفادهازهمانسلاح،با هزینههایسرسامآور،تلاشمیکنند،بعضی«حرفها» بهگوش برخی «آدمها» نرسد!
دستهدوم کوشش میکند باسودجستنازهمان«تجربهبشریت»،یعنی تکنولوژی قرن حاضر، برخیصداهاراخفهکند؛لذا،یاازراه«تطمیع مالی»،یاازراهایجادوساخت «سایت»و «وبلاگ»،یا توسلبهزور، (همانقدرت)آنهمدرحربههای مختلف،تلاش داردعلاوهبر نرسیدن«حرفها»ئیبهگوش«آدم»هائی،ازراه فریبنیز،وباپمپاژتبلیغاتیوبا استفادهاز همانسلاح«زر،زوروتزویر»،اذهانرامنحرفو همچنان«آدمها»را«استثمار»و«استحمار» کردهوبه«استبداد»نوینخودادامهدهد.
حاکمیتاستبداددرهرجایازسرزمین«آدمها» چنینشیوههائیبرایحضورهمیشگی خودبکاربردهومی برد.
امادستهاول،انبوهوبلاگهاوسایتهاهستند؛که میخواهندحرفوسخنخودرا بگویند.
وقتیبهانبوه«وبلاگهاوسایتها»واردمیشویم؛ چرخیمیزنیم؛نگاهیمیکنیم،چه چیزیمشاهدهمیکنیم؟!
باتوجهبهمقدمهفوق،یادنوشتهمعروفدکتر علیشریعتیدرکتاب«کویر»مقاله«آدمهاو حرفها»افتادم؛باخوداندیشیدمبرایآغاز سالنو،بخشهائیازآنرانقل کنم، چون فحوای ایننوشته،روایت حرف هایهمهوبلاگهاوسایتهائیاستکهمادر اینترنت با آنروبرو میشویم؛والبتهدراینمیانقدرتمندانجاهل سعیدارند تا صدای دانایان بیسلاحبه گوش هانرسد:
خشمناکانبیخروشوبی فغان
دردمندانبی فغانوبی خروش
بازماماندیموشهربی تپش
وانچهگفتاراستوگرگوروبهاست
گاهمیگویمفغانیبرکشم
بازمیبینمصدایمکوتهاست…
اینشماوبخشهائیازمقاله»آدمهاوحرفها»اثر بیادماندنیدکترعلیشریعتیدرکتاب معروف»کویر».
امیدوارمبهپسندید.وآمدنبهاراباروشنائی آغازکنید.
تهران/محمدشوری/نویسندهوروزنامهنگار/ بتاریخپایانسال۱۳۸۶برایآغازسالنو۱۳۸۷.
***
…تاحالحرفزدنزبانرامیشنیدم،حرفزدنقلمرا میخواندم، حرف زدن اندیشیدن را، حرفزدنخیالرا وحرفزدنتپشهایدلرا،حرفزدنبیتابیهایدردناک روح را، حرف زدننبضرادرآنهنگامکهصدایشازخشم در شقیقهها میکوبد و نیز حرف زدن سکوت را میفهمیدم،ببین کهچندزبانمیدانم!باچندزبانحرفمیزنم! من میدانم که چه حرفهاییرا با چه زبانی باید زد، من میدانم که هر یک از این زبانها برایگفتن چه حرفهایی است.حرفهاییاستکهباید زد، با زبان گوشتی نصب شده در دهان ، و حرفهایی که بایدزدامانهبهکسی،حرفهایبی مخاطب، و حرفهایی که باید به کسی زدامانباید بشنود.اشتباهنکنید،اینغیرازحرفهایی استکهاز کسی میزنیم و نمیخواهیمکهبشنود،نه؛ اینکهچیزینیست،ازاینگونهبسیار استوبسیارکم بهاء، و همهازآنگونهدارند؛سخنازحرفهایی است بهکسی،بهمخاطبی، حرفهایی که جز بااونمیتوانگقت،جزبااونباید گفت،امااونبایدبداند،نبایدبشنود،حرفهای عالی و زیبا وخوب،اینهااست.حرفهاییکهمخاطب نیزنامحرماست!اینچگونهحرفهایی است؟ اینچگونهمخاطبیاست؟
بهسئوالاولنمیتوانمجوابدهم،معذورمدارید، دومیراجوابمیدهم:
آدمهابرچهارگونهاند؛یعنیبرهزارگونهاند، اماهمهتقسیمبندیهاکهبکارمانمیآید؛مابا همینچهارجورآدمسروکارداریم:
۱-آدمهاییکهسردرشانبلندوپرابهتاستوچشمگیر، گوییسر در قصریاست، بیننده رامیگیرد،چشمشراپرمیکندوروحشراتسخیر مینماید، دهانش از عظمت و شکوهخیرهکنندهسردر بازمیماند،باترسولرزواحتیاط،آهستهآهسته در بزرگ و سنگین آنرامیگشایدباچهسختی!؟یاچهدشواری؟!چهزوریبایدزد! چه ترسی باید خورد! چقدرچرخاندنایندر بزرگ،کهبهدروازهشهریویادرقلعهایوحصاری میماند خستگی میآورد!چقدربایدزورزد تابررویپایههایضخیمواستوارشاندکیبلغزد، در را نیمه بازمیکند،دروازه!درسنگینوپر ابهتوبزرگایندژنظامی،اینسردربلند،کههر وقت نگاهشمیکنیکلاهازسرتمیافتد، تمامبازنمیشود،کارسادهای نیست، نیمه باز میشود،چهصدائیمیکند، چهسر و صدائی! قریچ،قریچ،قریچست!درنیمهباز میشود! وبینندهکه دربرابرعظمتاین سردر، خودرا از حقارت، یک گربه کوچک احساس میکندکهاز لایدر،از زیر در،بایدبهدرونبخزد،پابه داخل این الموت میگذارد، چهمیبیند؟یک صحن حیاط نقلیموزائیکی۶۷مترمربع!باچند متری هم که قطر دیوارهااشغالکردهاست؛فقط۳۵سانتیمتربرایهردیواریبایدحسابکردواز این ۶۷ متر کاست.چهارقدم وخوردهایکهبر میداری دیوار مقابل یقهات را میگیرد که: کجا؟ تمامشد، تمام.همینبود!چیتمامشد؟فضای اینبنا تمامشد، صحن همینبود. اِه! سردر بهارتفاع هشتمتروصحنبهطول چهارمتروبیستوششسانتیمتر؟؟بله. آن سردررجلال وابهت کهبینندهراتحقیر میکرد،همینچهاروجبموزائیک،وسطش حوض کاشی و دو طرفش،بهاندازه غیبتشش تاآجرموزائیک، باغچه!وسهچهار تا گلدان شمعدانی در زر ورق گرفتهودیوارهاییکتیغهآجریبهارتفاع۷۵/۱ سانت و… همین! اینچه جور صحن بنائی است؟زمینهایاینجاکهقیمتندارد،مفتاست، پسچرا اینهمهکوچک؟
مشخصترینساختمانجدیو برجستهومعظموپرجلال وضروریومفیدومهموچشمگیر تویاینصحندرآنگوشهحیاطچیست؟-مگرنمیدانیچیست؟-نه.
نمیدانم؛-ایبدجنس!خودتمیدانی،میخواهیاذیتکنی،-نهنمیدانم چیست؟-مگرازبویگندشنمیفهمیکهچیست؟-ها….چرا.فهیمدم،اَح،درشراببندید!!-درش را بستهاند-پسچرابازهم…؟-خوبدیگر،هواکشبرایشنگذاشتهاند!-، اینکارهواکش نیست، خوبکردهاندکههواکشنگذاشتهاند،لابد،یکچیزی فهیمدهاندکه اگر هواکش میگذاشتندکههمههوارا…
۲-بعضیها،برعکسند؛سردرمتواضعوخودمانی وسادهباغیرادارند،یک لنگ در چوبی بیرنگ وارزانقیمتوبینقشونگار،کهدستهرکسیبه سردرشمیرسد، اغلب باز هم هست؛قفلی وکلیدیودربانیندارد،بایکاشارهدستباز میشود؛ بیهوا و بی هراس و اردمیشوند:جلو،فضایبازیوجویآبیکههمواره میگذردودروسط، درخت کهنسال وپر شاخ وبرگی وپایشیکتکهزمینخاکیکهعلفهاوخارهایشرا جمعکردهاندوآبپاشیوجا روئی کردهاند، برایاینکه اگر کسی یاکسانی بخواهند در سایه بنشینندیا بخوابند، یا عصرانه چاییبخورندوگپیبزنند.موزائیکسازیوچمنبازی و فواره بچگانه بیمزهای که بهآبلوله وصلاستو چهاروجبجستنمیکند وتمام خانه را خیسمیکند وبعدهمبایدزود ببندندکههمخانمهاوآقایاناطوکشیدهوبزک کرده را ترنکندوهمآبخیلیمصرفنشود!ازاین قرطیبازیهایلوسواطواریخبرینیست.
جوی آبیاستکهشترکمیزندوسرشارازقدرتووقار وسخاوتمیگذرد و درختی که برگ و بارشخورشیدرادرپیچوخمهایشمفتنآوارهوسر درگم کردهاستو زیرش میدانی از خاکهای نرموپاکیکه،درزیرنمآبیکهبرآنپاشیدهاند، زمزمهایدلانگیز میکند وبویخاک آبزدهرادرفضامنتشرمیسازد.
درپیراموناینمیدانگاه،راههایپرپیچ وخمبسیاریاستکهاز زیرابنوهدرختانو گلهای وحشیایکهآزادانهسربهمدادهاندوازهرسو دستدرگریبانیکدیگربردهاند،ومیگذرندو بهدرونباغمیروند؛هریکازاینراهها،تماشاچی رابهدرونباغ، نه، به گوشهای از باغمیبردو تماشاچی-در حالیکه هنوزاینراه رابهپایاننبرده-حسرتو کنجکاوی گذر کردن ازراهی دیگر و رسیدنبه گوشهایدیگرازباغدردلشچنانقوت میگیرد که او را از ادامه راهش باز میدارد وبهرا هیدیگرمیکشاندوبازدراینجا،هنوز چند گامی نرفته که چشم به راهی دیگر میدوزد وخودرابهگوشهدیگرمیرساندو،در ایندویدن ازگوشهای به گوشهای و رفتن ازراهیبه راهیوپرسیدنازاینسوبهآنسو است که ناگهاناحساس میکند که: در باغ گمشدهاست؛نمیداندکجایباغاست؟
نمیداند ازچهراهیبرگردد؟ نمیدانددرورودیباغکجااست؟نمیداندازکجا واردشده؟ نمیداند انتهایباغکجااست؟نمیداندازچهرا هیبهآخرباغمیرسد؟
نمیداندکیتماشایباغپایانمیگیردودیدنیهای باغراهمه خواهددید؟ نمیداند چه باید بکندکهسراسراینباغراببیند؟بشناشد؟نمیداند دیوارهایباغکجاهااست؟
…کمکمسراسیمهمیشود، اینجااستکه ابهتوپیچیدگیبنابر روحشمیافتدواورابه حیرت میکشاند!هرچهبیشترمیرودوبیشترمیگردد،بیشتراین اندیشهدر مغزش قوت میگیرد که:مثلاینکهعمرپایانمیگیردودیدنهمه دیدنیهایاینباغپایان نمیگیرد، مثل اینکه این راههایپرپیچوخم،بیانتهااست؛ مثلاینکهاینراههاراهرچه بیشتر و بیشتر میرویمدورترمیشوند،درازترمیشوند؛مثلا ینکههیچوقت به سر انجام نخواهیمرسید. مثلاینکهاینباغاصلادیوارندارد،مثلاینکهاز خلال شاخ وبرگهای درهم افتادهدرختان گوناگون،آنچهدرآندور،بهچشممیآیددیوار نیست،اشتباه میکنیم، هرچهجلوترمیرویم عقبترمیرود،هرچهنزدیکترمیشویم،دورتر میشود؟! خدایا کجا استاینجا؟منگم شدم،خودمرااینجاگمکردهام،مثلاینکههرگز راهیبرای خروجنیست؛ از کدام راهآمدم؟ معلوم نیست؛راهخانهامرااز یادبردهام، خانهام را هم ازیادبردهام،منمثلاینکهباید همیشه همینجاباشم،همینجابگردم، و سیاحت کنم،مثلاینکهازاول همین جابودهام،مثل اینکه همین جابدنیاآمدهام، مثل اینکه سابق،خیلیپیشازاین-کهیادمنیست-من اینجا زندگی میکردهام، بعد مرا بردند تویده وآنخانهکوچکوگلیوگرفته…داردیک چیزهائی یادم میآید، من اینجا غرقشدهام، امابیهودهبرایبازگشتتلاشهمنمیکنم، همینجاهستم…
۳-اینرابهاشارهایردمیشوم،برایآنهاکه احتیاجبهتوضیح ندارد):سوم،آدمهایی که وقتی حضوردارندبیشترهستندتا وقتیکهغایباند.وقتی کهغایبانداصلانیستند، یابر عکس، فقطوقتیهستندحضورداردووقتی کهنیستندغایباند؛البتهعدهایهم هستند که وقتیهمحضوردارندنیستند.امااینهابدرد تقسیمبندیهمنمیخوردند!گرچه در شمار زیادند وچهرههایدرخشانیهمازاساتیدورجالو اعاظم درمیانشانکم نیست؛ بلکه بسیار است.
۴-وآدمهاییکهوقتیغایباندبیشترهستندتا وقتی کهحاضرند!بهبه!چهآدمهای بزرگ و خوبی! انسانهایخیلیبالاترازمتوسط.چقدر اینها غنیمتاند!چقدرزندگی به بودن این این جور آدمهانیازمنداست،یکنیازحیاتی!چهمیگویم؟اینهامعنی زندگیاند، روحِ بودنِ مایند. یکباردیگربگویمکیفکنید:
«آدمهائی که وقتی غایباند بیشتر«هستند» از وقتیکهحضوردارند»!واینهایند آدمهائی که گاهمخاطبحرفهائیقرارمیگیرندکهنباید خود بشنوند،بااینآدمها است که ماهمیشه درگفتوگوئیم،همیشهبااینهااستکهحرفهای خوبمان را میزنیم، حتی حرفهائی را که دوستنداریمبشوند،بههمینهااستکههمیشه نامههائی مینویسیم که هیچگاه نمیفرستیم.
حرفهایاصیل،حرفهائینیستندکهبرایشنیدن زدهمیشوند.حرفهائی هستند که برای «زدن»زدهمیشوند.نوشتههایاصیلنوشتههائی نیستندکهبرای خواندن نوشته میشوند.نوشتههاییاندکهبرای«نوشتن» نوشتهمیشوند.این حرفها و این نوشتهها استکههمیشهخطاببهنوعچهارمازآدمهایند و همین حرفها وهمین نامهها استکهگاهاز مرزهمینآدمها،همینمخاطبهایخاصخویش میگذرند و با اینان نامحرم میشوند. نامحرمگفتم،نهبیگانه،باهمخیلیفرقداردند، دراینحال حرفها چنانعریانمیشوندکهاز ظاهرشدندربرابرچشمهایمخاطبخود شرم میکنند…
….داشتمحرفمیزدم،ازانواعزبانها،انواع حرفها،انواعآدمها.صحبتازنوعچهارم آدمها بود. قدر اینجور آدمها را میدانید؟اصلا اینجور آدمهائی رامیشناسید؟اصلاچنین آدمهایی هستند؟ خیلیهستند؟منکهیکنفررابیشترسراغندارم، درهمهجهان یک نفر! همان تصویر! تصویرهمانخویشاوندآشناوهمنژادومحرمیکه درقابجانم،چهار چوب «هستن»ام بردیوارهحرمضمیرمآویختهام.تصویرکیست؟ تصویراو!اوکهپیشاز این، با هم زندگی میکردیموبعدآنطوفانشگفتبرخاستوآشیانمان بربادرفتوهم را گم کردیم و من بهجستجویاوبهاینجاآمدم،بهزیراینسقف بیگانه!میدانمکهاوهم بیقراریافتن من است، اماجستجوییکعمرثمرینداشتهاست. انتظار بیحاصل است. اما گاه گاه سایهاش برروحمنمیافتددومحومیشود،گاهازعمق وجدانمسربر میداردوبا من حرف میزند وقصهآنایامرا،قصهآندیارراباهمحکایتمی کنیم،دراین کویرتشنه، هر نغمهای، هر رنگی،هرجلوهمرموززیبایی،برایدلمن،بانگ آبیاست…آب کم جو! تشنگی آور بدست!…
…برومسرحرفم.صحبتازانواعحرفهاوزبانهاو آدمهابود،یعنیمخاطبها؛و حرفهائی که مخاطبنداردومخاطبشهممنحصر…راستیقراربودروزنامههارا تماشاکنم، سیاحت کنم… هیچیندارد،همهاشحرفهای قالبیورسمیواداریو تکراریوبیمعنیو متعفن! متعفن؟نه،حتیبویعفونتهمندارد؛اصلابوندارد؛ درستمثلهیچیاست؛ کلمات درستذرات پلاستکیاندکهکیلوئیمیفروشند برایمتکاوتشک. رنگدارند، رنگارنگ؛امابو؟ خاصیت؟مزه؟وزن…
….برومسرحرفهائیکهآغازکردهبودم،روزنامه خوانیبساست….وحرفهائیکهخودآدم نیز درآنجامستمعبیگانهایاستوحرفهائیکه میگوئیمنهتاچیزیگفتهباشیم بلکه تا چیزی شنیدهباشیموحرفهائیکهدیگرسربهابتذال گفتنفرونمیآورند.باید اندیشید، فقط اندیشید؛بیانندارد.بیان؟چرادارد، امازبانیوکلمهاینیست؛بیانشدرخلوتاست، بهصورتیکاخم،یکموجوبرقدرپیشانی.یکلرزش لب، یک سکوت سنگین و غمناک، یک لبخند تلخ حسرت بار،تکانخوردنتندسروگردن،یاچرخاندن شدید زبان،یاگازگرفتن دیوانه وار لب، یا گاز گرفتنشقیقهباانگشت،یاکوبیدنمشتبر پیشانی،بررویفرش، یا ناگهان برخاستن و قدمزدنوزدنبهحیاط،بهکوچه،بهخیابان…اینها است جملهها و واژههای اینحرفها…
وحرفهائیکهدیگردردسترساندیشههمنیست. اوجمیگیرندوبیوزنمیشوندو تنها در فضایخیالمیپرند…گوییپرندگانموهومیاندکه درعدمپرواز میکنند. همچون سایههای گریزندهای کهدرخوابآشفتهایمیگذرند؛همچوندایرهها وذراترنگین و زیبائیکه، درآن هنگام کهناگهانچشمهارامیبندیموبهممیفشریم، در چشم نموار میشوند و بشتاب محومیگردند…چهحرفهائیاست!چقدربیوزن، بیشکل،ظریف از جنس لطافت، نفسزیبائی،رنگین، مثلپرطاوس،رنگهایپر طاووس! باید از همه چیز گریخت و خزیدبگوشهاطاقتنها، یکخلوتبزرگوبیمرز،چراغ راخاموشکرد و تنها نشست و سیگاری دودکردوبااینزبانحرفزد، نه،نشستوازلای دودهای مبهمی که در پرتو کمرنگ آتشسیگار-کهباهرپکی لبخندی میزندوگوشهای از تاریکی را میسوزاند- پرواز آنحرفهایرنگینوبیمرزوبیوزنوبیشکل را تماشاکرد. چه آتش بازی باشکوه و خیالانگیزی!
وحرفهائیکهدیگر درفضایخیالهمنمیگنجد. آنجاهمبرایشانتنگاست.خیالهمپابه پایشاننمیآید.اصلاطرحندارد.ازهممشخصو مجزانیستند.میلیاردهامعانیاند که در هم شدهاند.درهم ادعام شدهاندباهمترکیبیافتهاندویکصخرهعظیم و سنگینوجامدیرا تشکیلدادهاندو تنهاسنگینیوشکوهوعظمتشانرابررویسینهمان احساس میکنیمودر زیر فشارطاقتفرسایآن، ازبهتوخفقانودردساکت میمانیم، زبان ویژهای که این حرفهارابیانمیکند یکنوع«سکوت»است.
وحرفهایینیزهستکهبیقرارند،بیتابند،یک جابندنمیآورند.مثلپرهایسبکیکه در دست باد به چرخ آمده باشند،نمیتوانندآرامگیرند؛ کلماتشمستند!چنانکهگوئی همه از استخربزرگیازشرابسربرداشتهاند!گیجومدهوشوکلافهاند.رویپایشان بند نمیآورند. مثلسپندبرآتشند!تلوتلومیخورند،ازجامیپرند،چرخمیزنند، نمیدانند چه کنند، کلماتشجداجدا،کنارهمتابنمیآورند،همه دستبهدستهم میدهند، یک سلسله پیوستهرامیسازند،نه،همهحروف،همهاصوات، دریکصف بهممتصل میشوند و یکعبارتراتشکیلمیدهندواینعبارتیکآواز است،یکریتم است،یکناله پیوسته است، یکنغمهاست.اینجااستکهآواز،موسیقی،خواندن، زمزمهکردن،نالیدن زبان این حرف هامیشود.کلماتحوصلهآنکهیکی یکی،بهصف،رژهروندوبانظموترتیب معقولو منطقینظامیبگذرندارند؛درهممیشوندوشلوغ میکنندو همه تبدیل به نغمهوآوازوناله موسیقیمیشوند،یکزمزمهبیکلمهپیاپیوپر حالت!نالههای پیاپی ، یک ریتم تند و ضربی، یکموزیکنرمولطیفکهباتارهایمجروحو آزردهروحبازیمیکند،یک سمفونی، یک سونات، سوناتمهتابمسکویچ،یکضجهجازکهدر آن همه دردها و حرفهایسیاهمینالد…
و حرفهاییکهفقط نگاههامیزنند.اینراخیلیهامیفهمند. خیلیها؛حتیآدمهای متوسط. امازباننگاههاهم،مثلزباندهانها، همهدریکسطحویکنوع حرف نمیزنند. نگاه هایدوتاجوونکخوشآبورنگسرحال،کهازروی دستوراتسینمائیوزنروزیو کتاب فرهنگ عشق حرف میزنندو همدیگر رامیخوانندودرک میکنندباهمحرف میزنند و چه حرفهای تکراریومتعفنی!خیلیمتوسطوپائینترازمتوسط،بقدری مبتذلو پست که بصورت «چشمک»،«ابرویک»درمیآید!وچندتاسوتواشارهسرو گردنهمآنراهمراهی میکند…تامیرسدبهنگاهراهبپارسائیکهازغارتنهائی خویش بر قله استغنایی ملکوتی، بیرونمیآیدودلبرکندهاززمین،چشمدر عصمتپرشکوه اینآسمان میگشاید و خاموشمیایستدوهمچنانبهنگاهکردنادامه میدهدتاآنکه تصویر آسمان و مهتاب و ستارگان وآنراهکهکشاندرطغیاناشکیدرهم میشکند و تار میشود و محو میشود واوهمچنانحرفمیزند….».
________________________________________
[۱] -مجموعهآثار۱۳/هبوط/ص۵۰۹/آدمها وحرفها.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.