********
بخشهایی از شعر “قصیده برای انسان ماه بهمن”
تو نمیدانی ارانی کیست
و نمیدانی هنگامی که
گورِ او را از پوستِ خاک و استخوانِ آجُر انباشتی
و لبانت به لبخندِ آرامش شکفت
و گلویت به انفجارِ خندهیی ترکید،
و هنگامی که پنداشتی گوشتِ زندگیِ او را
از استخوانهای پیکرش جدا کردهای
چهگونه او طبلِ سُرخِ زندهگیاش را به نوا درآورد
در نبضِ زیراب
در قلبِ آبادان،
و حماسهی توفانیِ شعرش را آغاز کرد
.
.
.
و به مانندِ سیلابه که از سدْ،
سرریز میکند در مصراعِ عظیمِ تاریخاش
از دیوارِ هزاران قافیه:
قافیهی دزدانه
قافیهی در ظلمت
قافیهی پنهانی
قافیهی جنایت
قافیهی زندان در برابرِ انسان
و قافیهیی که گذاشت آدولف رضاخان
به دنبالِ هر مصرع که پایان گرفت به «نون»:
قافیهی لزج
قافیهی خون!
.
.
.
و سوراخِ هر گلوله بر هر پیکر
دروازهییست که سه نفر صد نفر هزار نفر
که سیصد هزار نفر
از آن میگذرند
رو به بُرجِ زمردِ فردا.
و معبرِ هر گلوله بر هر گوشت
دهانِ سگیست که عاجِ گرانبهای پادشاهی را
در انوالیدی میجَوَد.
و لقمهی دهانِ جنازهی هر بیچیزْ پادشاه
رضاخان!
شرفِ یک پادشاهِ بیهمهچیز است.
*****
شعری از “میرزاده عشقی” برای رضا قلدر سوادکوهی, موسوم به پهلوی.
واکنش میرزاده عشقی به “مستند رضا شاه”
“پدر ایران نوین اگر این بی پدر است
بر چنین ملت و روح پدرش باید ر..”
———————-
بعد از این بر وطن و بوم و برش باید ر..
به چنین مجلس و بر کر و فرش باید ر..
به حقیقت گر عدل در این بام و در است
به چنین عدل و به دیوار و درش باید ر..
آنکه بگرفته از او تا کمر ایران گُه
به مکافات الی تا کمرش باید ر..
پدر ایران نوین اگر این بی پدر است
بر چنین ملت و روح پدرش باید ر..
——————————
عشقی قرن بیستم سپس افزود:
“انقلاب ادبی خواهم کرد
پس از این بی ادبی خواهم کرد”
این بدان معنا است که حتا نام این به اصطلاح “خاندان” هم دزدی است, و بیلیونها دلارهایی که از ایران خارج کردند.
سید ضیا یادآوری می کند که در شب کودتای حوت, چون صدای شلیک گلوله آمده بود, رضا قلدر ترسیده و در حال فرار بود که سید ضیا با زور او را در عمارت به داخل ساختمان فشار می دهد.
“شاه دیوث گریخته, ایرانو به روس فروخته”!
شاه دزد شاید لقب مناسبتری باشد, قبل از تبعید به آفریقای جنوبی رضا قلدر بزرگترین زمیندار ایران بود, کسی که در شروع غیر از یک اسب هیچ چیز دیگری نداشت.
ارتشبد فریدون جم (که از حرفه ای ترین و مستقل ترین نظامیان ایران بود) در خاطراتش اشاره دارد به اینکه در جوانی, چگونه هنگامی که رضا شاه را, قبل از تبعیدش, در لباس غیر نظامی دیده, بی اختیار دست به گریه زده است.
سرشک افسر جوان شاید به خاطر آن بود که برای اولین و آخرین بار چهرهء واقعیِ (بدون چند روز منقل و وافور), چهرهء بدون ماسک و رقت بار این مردک را دیده بود.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
گروه فرهنگیان کرمان – روحت شاد احمد شاملو که با این واقعیت به همگان نشان دادی رضاخان قزاق کی بود. فرهنگیان کرمان سلامت می کنن.
و آن کس که برای یک قبا بر تن و سه قبا در صندوق
و آن کس که برای یک لقمه در دهان و سه نان در کف
و آن کس که برای یک خانه در شهر و سه خانه در ده
با قبا و نان و خانهی یک تاریخ چنان کند که تو کردی، رضاخان
نامش نیست انسان.
نه، نامش انسان نیست، انسان نیست
من نمیدانم چیست
به جز یک سلطان!