«ضرورتِ پیشامدِ» انقلاب و مسائل حرکات اعتراضی در ایران
تاریخ، تصادف و امکان
تاریخ را از هر جایش برش بزنیم، ناهگمونی های تضادها امکان ترسیم تصویر خطی را از ما میگیرد. هر دقیقه ی تاریخ امکانهای خاص خود را بر پرورش میدهد. هیچ دقیقه ای از تاریخ را نمیتوان یافت که حامل یک و تنها یک تضاد و در امتداد آن یک امکان باشد. تضادها میتوانند به یک جهت یا جهت معکوس آن سوق یابند. به عبارتی، یک تضاد در بستر معین تاریخی در درهم تنشش با سایر تضادها و مبتنی بر مبارزه ی نیروها می تواند باردار امکانات متناقضی باشد. نبرد امکانها را بیش از هر جای دیگر در لحظه ی انقلاب میبینیم.[۱] انقلاب ها را که «میخوانیم» شاهد تصادفات بیشمار ،بعضا متضاد، بر بستر ضرورت های معین تاریخی هستیم.
آلتوسر جهت توضیح «تئوری مارکسیستی تولید شناخت» از مفهوم «ضرورت پیشامدِ تولید شناخت»(necessity [۲]of its contingency) سخن میگوید. او از این مفهوم در رد هرگونه غایت گرایی در نظام نظری مارکسیسم و تبین مارکسیستی بهره می گیرد[۳] و آن را بسط می دهد. به تاسی از او می توانیم از «ضرورتِ پیشامدِ» انقلاب سخن بگوییم، اما از ضرورتِ انقلاب ،به معنای مسلم بودن آن در وهله یا وهله هایی، از تاریخ خیر. اگر می خواهیم ماتریالیست باشیم نمیتوانیم غایت گرا باشیم، غایت گرایی سمپتوم بارز ایدئالیسم است. انقلاب یک امکان است.
هنر مبارزه
آنچه امکان فایق آمدن این امکان خاص بر سایر امکان ها را ممکن میکند، نیرویی است که توانایی و خلاقیت، گره زدن تصادفات یک شرایط مشخص را با ضرورت های همان شرایط دارد.( ماکیاولی هنگامی که در باب رام کردن بخت (Fortuna) به دست توانمند ویرتو (Virtu) قلم میزد اولین کسی بود که به لحاظ نظری به این مسئله نظر داشت.)
نکته ی اخیر به بیراهه ی اراده گرایی راه نمی برد، بلکه تاکیدی بر خلاقانه بودن عمل انقلاب است. جریان مبارزه، هیچگاه خطی نبوده است، نیرویی که دست بالا را داشته میتواند، در این روند تحلیل برود و از طرف دیگر در این جریان ممکن است نیرو یا نیروهای تازهای پا به عرصهی مبارزه بگذارد. در این مورد «ابتکار عمل» نقش اساسی ای بازی میکند: ابتکار را از دست بدهیم همه چیز را از دست داده ایم.
مسائل حرکات اعتراضی در ایران
وضعیت مشخص کنونی حامل امکان های پارادوکسیکالی است. تضادها و بحرانهای مختلف داخلی، منطقه ای و جهانی که حکومت درگیر آنهاست (به خاطر داشته باشیم که گاه حکومت از برخی از همین تضادها برای به حاشیه بردن سایر تضادها استفاده می کند. به یک معنا این تضادها کارت هایی اند که حکومت در برخی مواقع از آنها به عنوان برگ برنده ای برای فائق آمدن بر سایر تضادها استفاده می کند.) از طرفی به گسترش اعتراضات انجامیده است: اعتراضات در بخش های مختلف طبقات فرودست (کارگران، کشاورزان، رانندگان) و لایه های مختلف طبقات میانی (معلمان، کامیون داران، مغازه داران)، در کنار این اینها، شاهد فعالیت های اقلیت های ملی و مذهبی، تحرک دوباره جنبش زنان و همچنین جنبش دانشجویی هستیم . اما از طرف دیگر حکومت نیز آرام ننشسته و دست به قلع قمع همه جانبهی تمامی این اعتراضات زده، تا جایی که در آخرین اقدامش- تا لحظه ی نگارش این سطور-حتی به سلاخی کردن یک فعال مدنی و محیط زیست نیز اقدام کرده است.
در این جا نکته ی حائز اهمیت این است که ما با رشد کمی و کیفی در اکثر جنبش هایی که در بالا ذکرش رفت مواجه بوده ایم اما در تحلیل توانایی کنونی این جنبش ها نباید اغراق شود. این حرکت ها، با وام گرفتن واژگان لنین، همچنان «خودبه خودی»اند. (توجه داشته باشیم که هر کدام از این حرکات یاد شده تضاد خاصی را نمایندگی می کنند که این تضادها بسته به تاریخ، نیرو و نسبتش با حکومت شکل و خصایص خاص خود را دارد، ما در این بخش بیشتر به تضادها طبقاتی نظر داریم.) به عبارتی، این اعتراضات، عمدتا مطالبه گرند و هر چند، به دلیل هجوم مرگبار حکومت به این حرکات و اعتراضات، شرایط مادی امتداد این مطالبه گری تا نشانه رفتن خود ساختار نظام وجود دارد، ولی همچنان، به دلیل عدم وجود نیروی راهبر که مهیا گر شرایط ذهنی جهت تغییر باشد، در مرزهای مطالبه گری حرکت میکنند. مرادمان این است که، چنانکه بارها پیش از این اتفاق افتاده، بسته به شرایط این مطالبه گری می تواند شدت یابد، به بازی گرفته شود، مایوس شود، رام شود، بخوابد، به شکل های مختلف ارتجاع سوق داده شود یا بستری برای فعالیت مترقی معطوف به انقلاب باشد. گذر از این مرز مستلزم یک جهش کیفی در آگاهی اعتراضات است: نیرویی که شرایط انقلاب را برسازد.
نیازی به تذکر نیست که، لنین وقتی از جنبش خودبه خودی سخن می گوید مرادش این نیست که فاقد آگاهی است. او برای جنبش خودبه خودی نه تنها آگاهی قائل است که معتقد است در درون سیر جنبش خودبه خودی نیز ما با پیشرفت آگاهی سروکار داریم[۴]. اما مسئله این است که آگاهی جنبش خودبه خودی، که لنین آن را ذیل آگاهی «تریدیونیونیستی» بررسی میکند، ماهیتا متفاوت از «آگاهی سوسیالیستی» است. بنابراین ضمن صحه گذاشتن بر پیشرفت کیفی این جنبشها (چنانکه در اعتصاب های اخیر دیدیم) نباید نیمهی تار داستان فراموش کنیم و صرفا تصویری دراماتیک و هیجان انگیز از آن ارائه دهیم.
واقعیت این است که بسیاری از فعالین هر کدام از این جنبش ها یا بازداشت شده اند یا به تمامی تحت نظرند، و با کوچکترین گامی که قصد کنند بردارند، بازداشت می شوند. در این وهله از توازن نیروها فعالیت به شکل سابق خود تنها به تحلیل نیرو خواهد انجامید. به این معنا، باید تدابیری اتخاذ شود که بازداشت یا تحلیل نیرو از جانب حکومت سخت شود و تعرض به نیروها برای حکومت هزینه بر.
در این خصوص تمرکز بر دو نکته حیاتی است:
۱) شبکه ی نظام مندی از نیروها طراحی شود که هم هسته ی آشکار و هم هسته ی مخفی خاص خود را داشته باشد. برای مثال تجربه مجمع نمایندگی کارگران در هفت تپه نمونه خوبی را برای فعالیت علنی به دست می دهد. دستگیری اعضای این شورا با توجه به نفوذشان بین کارگران برای حکومت هزینه بر است. اما به هر ترتیبی ممکن است حکومت در مقطعی دست به تعرض به این هسته ی آشکار و علنی بزند و هزینه اش را به جان بخرد. در چنین شرایطی وجود هسته ی مخفی ای که امکان امتداد فعالیت را فراهم کند ضروری است. هسته ی مخفی می تواند در شرایط سرکوب ضامن حفظ انسجام «حلقه های زنجیر» فعالیت سیاسی باشد.
۲) برقراری ارتباط و تحکیم آن بین هر کدام از جنبشها، این وظیفه علی الخصوص بر بخشهای پیشرو جنبشهای اجتماعی است. به دلایل مختلف سیاسی(گسستها، قلع قمع ها و نداشتن تشکلهای مستقل و در نتیجه عدم انتقال بایسته ی تجربیات گذشته )، اقتصادی (تمرکز مطلق بر خواستهای صنفی) یا ایدئولوژیک ( آغشته بودن به ایدئولوژیهای ارتجاعی- که پیشینه ای دیرینه تر از این حکومت دارد ولی این حکومت در تقویت آن نقش داشته- که خود را در عدم حمایت از جنبش هایی مثل جنبش زنان نشان میدهد) ، ممکن است جنبش کارگری پیشگام این اتحاد عمل نباشد. بنابراین بر جنبش دانشجویی و هسته های سوسیالیستی است که با نفوذ به بخش های مختلف، امکانهای این اتحاد را فراهم کنند. برای این مهم یک پیش شرط اساسی وجود دارد: سوسیالیست ها تمامی تضادهای موجود را به رسمیت بشناسند و نسبت به آنها حساسیت نشان دهند. عدم توجه کافی به تضادهای دموکراتیک پیامدی غیر از شقاق در صفوف اعتراضات نخواهد داشت.
اتحاد بین لایه های مختلف معترضان ضمن افزایش توان نیرو و هزینه برتر کردن سرکوب برای حکومت، امکان های لازم برای تشکیل نیروی سیاسیای فراهم می کند که توان قدافرازی در برابر حکومت و تشکل توده ها در مقابل آن را داشته باشد. در آن صورت ما میتوانیم خود را یک «نیروی سیاسی» اپوزیسیون بنامیم.
دو مسئله بالا صرفا کلیترین و عاجلترین نکاتی است که می توان درباب وضعیت کنونی مبارزه گفت. کلی: شروط امکان مشخص محقق شدن آنها همچنان مسکوت مانده، و عاجل: توده ظرفیت های مشخصی برای هزینه دادنِ بدون دستاورد دارد، مادام که در روند این مبارزه چشم اندازی از بیرون برای وی ترسیم نشود یا پیشرفت هایی، هرچند کم و مقطعی، او را به ادامه ی مبارزه دلگرم نکند، عطای هرگونه مبارزه (چه صنفی و چه سیاسی را) به لقایش می بخشد. فراموش نکنیم علی الخصوص برای طبقات فرودست هر روزی از این مبارزه می تواند حداقل به قیمت برباد رفتن دستمزد یک روز کاری باشد.
وفاداری به گذشته
و نکتهی نهایی این که، در بالا زمانی که از پیروزی امکانی بر سایر امکانها سخن میگفتیم، مرادمان نابودی تام سایر امکانات نبود. امکانات گذشته می توانند تا حال امتداد یابند و حامل چشمانداز آینده باشند:
باید که به گذشته امیدوار باشیم، و البته وفادار.
منابع:
[۱] در باب پیچیدگی تضاد و تعینهای آن و همچنین تبیین مثالی بارز از تصادفات انقلاب اکتبر۱۹۱۷ بنگرید به:
Louis Althusser, For Marx, Part3: Contradiction and Overdetermination ,trans: Ben Brewster, 1969, p:94-7
[۲] در مقابل ضرورتNecessity عمدتا از امکانPossibility استفاده می کنند، آلتوسر در این جا تعمدا ازContingency استفاده کرده تا بر تصادفی بودن، یک واقعه (در این جا شرایط تولید دانش) بر مبنای ضرورت های امکانش تاکید کند به همین دلیل ما بهتر دیدیم که معادل Contingency را پیشامد قرار دهیم.
« … ما مجبوریم از هرگونه غایت شناسی عقل تبری بجوییم و رابطهی تاریخی بین نتیجه و شرایط وجود آن نتیجه را به مثابه رابطه ی تولید درک کنیم و نه رابطه ی عبارت… آنچه که ما می توانیم آن را «ضرورتِ پیشامدش»(necessity of its contingency) بنامیم. کلمه ای که تناسبی با سیستم مقولات کلاسیک ندارد و مستلزم جایگزینی با خود آن مقولات می باشد. »
Louis Althusser, Étienne Balibar,Reading Capital, trns: Ben Brewster, 1970, p:45
نگاه کنید به:
لنین، مجموعه آثار جلد یکم، چه باید کرد، بخش سیاست تریدیونیونیستی و سیاست سوسیال دموکراسی، ترجمه: محمد پورهرمزان انتشارات طوس، ۱۳۸۴
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
با تشکر از مقالهء جالب و استفاده های جالبتر از آلتوسر در تحلیل عرضه شده در مقاله. در کمال احترام بعضی جاها زبان این نبشته مقداری قلنبه سلنبه است و مقداری کم ویراستاری غایب, که این مقال مفید را بسیار خواندنی تر خواهد کرد.
مقولهء “ماتریالیسم تصادفی” آلتوسر چندان برای عموم شاید آشنا نباشد, و مسلما جای آن دارد که در وسیع ترین سطوح به همگان معرفی و توضیح داده شود. با زبانی ساده و یه ویراستاری مختصر مفید.
“ماتریالیسم تصادفی” در اینجا معادلی است برای
Aleatory Materialism
که معادل های دیگر هم دارد
ماتریالیسم شانسی
ماتریالیسم شرطی
(شرط توازن قوا,…)
جمعه, ۴ام آبان, ۱۳۹۷
سلام
ممنون از اینکه یادداشت را خوانده اید. در مورد ویرایش حق با شما است. اما در مورد «قلنبه سلنبه» بودن نوشته، نمی دانم. تلاش شده که به ساده ترین شکل ممکن به کمک برخی از رئوس خوانش ماتریالیستی آلتوسر به وضعیتمان بیندیشیم. شاید چنان که باید موفق نشده ام.
در مورد ماتریالیسم تصادف هم لازم به ذکر است که وارد مسائل فنی بحث آلتوسر نشده ام و اصولا اگر دقت کنید ارجاعات به آلتوسر از کتاب های «خوانش سرمایه» و « در دفاع از مارکس» است و به آلتوسر متاخرِ « ماتریالیسم تصادف» پرداخته نشده.
شنبه, ۵ام آبان, ۱۳۹۷
با درود
جناب اخگر, متن شما روایت موفقی است, ترکیبی توفیق یافته مابین نظریات فلسفی یکی از پیچیده ترین سیستمهای سیاسی/فلسفی و واقعیت های امروز ما. این تلاشی است جالب و قابل تقدیر. احسنت. نکات این حقیر بیشتر معطوف به موفقیت بیشتر نبشتهء شما بود.
در مورد اشاره به لنین به حرکتهای “خود به خودی” بد نیست ملاحضات گرامشی را نیز از یاد نبریم که چنین حرکتهایی اتفاقا هیچ هم “خود به خودی” نیستند و همواره از درجهء قابل ملاحظه ای از سازماندهی, تشکیلات, تقسیم کار, حتی نوعی “بوروکراسی” خاص خود,…برخوردار می باشند.
اینکه نظریات لنین و گرامشی برای قرن بیستم چه استفاده هایی برای طبقهء کارگر ایران در قرن بیست و یکم می تواند داشته باشد, نیز پرسش دیگری است.
برای مثال, بیش از شصت تا هفتاد درصد طبقهء کارگر ایران در کارگاه های زیر ده نفر مشغول به تولید صنعتی می باشند, غالب بودن این خرده تولید در بافت طبقه, یک محدودیت ساختاری بغرنج و اساسی کارگران ایرانی است, که عموما یا کلا از یاد می رود و یا در بهترین حالت غیر از ذکری جزئی, هیچ وقت مطرح نمی شود.
البته نبشتهء کوتاه شما بسیاری از نکات استراتژیک دوران کنونی را مطرح کرده است, که پرداختن به تک تک آنان خود کتابی خواهد شد. به امید فرصتی دیگر.
سرت سبز و دلت خوش باد.
شنبه, ۵ام آبان, ۱۳۹۷
ممنون از لطفتان.
پاینده باشید.
شنبه, ۵ام آبان, ۱۳۹۷