باغ من
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش.
باغ بیبرگی،
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاک و غمناکش.
ساز او باران، سرودش باد.
جامهاش شولای عریانیست.
ور جُز اینش جامهای باید،
بافته بس شعلۀ زرتار پودش باد.
گو بروید یا نروید، هرچه در هرجا که خواهد، یا نمیخواهد.
باغبان و رهگذاری نیست.
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست.
گر ز چشمش پرتو گرمی نمیتابد،
ور به رویش برگِ لبخندی نمیروید؛
باغ بیبرگی که میگوید که زیبا نیست؟
داستان از میوههای سر به گردونسای اینک خفته در تابوتِ
پستِ خاک میگوید.
باغ بیبرگی
خندهاش خونیست اشکآمیز.
جاودان بر اسبِ یالافشانِ زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز.
تهران ـ خرداد ماه ۱۳۳۵
از مجموعۀ “زمستان“
مهدی اخوانثالث: باغ من (کانون پرورش فکری)
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.