همواره وقتی رمانی از استاد زریاب را میخوانم در ذهنم کلماتی برای نوشتن در مورد آن به تکاپو میافتند چون رابطه عجیبی با کلمات و روایتش برقرار میکنم. البته این کار خود ذهن است که میتواند با یک روایت خو بگیرد و با دیگری به ستیز برخیزد.
برای من در قدم نخست – همانند همیشه که گفتهام- زبان داستانهای زریاب مورد توجه است، چون زبان روایت دریچهای است که مخاطب را با خود به دنبال قصه میکشاند و زبان داستانهای زریاب چنان با مخاطب رابطه برقرار میکند که آدمی تا به خود میآید با این زبان شیوا و روان در دل داستان تا نیمهها پیش رفته است. و در کل میشود گفت این زبان داستان طوری است که راحت میتوان یکنفس آن را خواند.
رمان «سکهای که سلیمان یافت» از رهنورد زریاب مانند دو سه رمان دیگرش همان از خرد و فلسفه گفتن است، موضوعی که حالا گره خورده با هر قصهای او شده است که البته بدون شک هر نویسندهای آزاد است که چه بخواهد بگوید و چه نگوید و کسی هم حق ندارد به او تعیین تکلیف کند اما بحث همیشه این است که چگونه گفته شود.
گفتن از زندگی آمیخته با فلسفه و خرد پسزمینه ذهنی روایتهای رمانهای زریاب را کاملن گرفته است اما وقتی این رمان را خواندم فهمیدم مانند رمانهای قبلیاش او خوب میتواند این موضوعات سنگین را در دل حادثه و یک قصه تازه حل کند، و این قشنگ است. از سوی دیگر در روایتهایش موضوعاتی که برخاسته از تاریخ، فلسفه، خرد، روشنضمیری و زندگی است را خیلی قشنگ به هم میبافد. بافت در داستان آنگونه که بتواند یک مخاطب را قانع بسازد واقعن دشوار است اما در رمانهای اخیر زریاب دیدم که به چه خوبی از عهدهی آن بیرون میشود، شاه پیگمالیون تاریخ را با فلسفه شرقی خیام و فلسفه غربی افسانه سیزیف جوره میکند و این آدمها را از هر گوشه جهان با روایت خودشان یک جا ساخته و بعد روایتها را میبافد، در کنار آن فلسفه را با مهارت روایت کردن با شخصیت داستان که یک «خر» باشد یا بچه دهاتی بیسوادی مانند «سلیمان» درهم میآمیزد و حل میکند.
برخی انتقاد میکنند که چرا زریاب از امروز نمیگوید؟ در قدم نخست زریاب درگذشتهها از امروز خود زیاد گفته که میتوانید آن را داستانهای کوتاهش بخوانید و دوم گاهی این انتقاد شبیه تعیین تکلیف کردن است که بخواهید یکی را وادارید که حتمن همانی را بگوید که شما میخواهید. نوشتن مسئله کاملن اختیاری است هرچند آنی که زریاب از فلسفه و خرد میگوید امروزی و دیروزی ندارد، همیشگی است. و قصه تاریخ نیست که در یک گوشه زمان بماند آن را به راحتی میتوان با هر وقت وفق دارد باز اگر زریاب از آن چه که امروز مینامیماش نمیگوید بدون شک به تمام آدمهای امروز میگوید، از خرد میگوید، از بیداری میگوید، از فلسفه میگوید، از جهان بی حرص و آز میگوید و میگوید:
سرانجام پیگمالیون آهسته، پرسید: « این آدمیان…. سنایی، بودا، دیوجانس… چرا اینگونه بودند، خواجه؟»
نویسنده که به شعلۀ چراغ خیره شده بود، آهسته زمزمه کرد: «به باور من، آنان به حرص و آز لگامگسیختۀ زمانۀشان تف میانداختند. آری، نفرین میفرستادند و تف میانداختند… تف میانداختند!»
چیزی که آدمیای امروز نیاز دارد و چیزی که باید گفته شود؛ و کاش زندگی برای بابا زریابمان فرصت بیش از معمول بدهد تا او همچنان بنویسد! چون ما به خواندن این موضوعات در میان روایتهای داستانی واقعن نیاز داریم.
(برگرفته شده از صفحه فیسبوک آرین آرون)
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.