طبقه خاکستری؛ موافقین شکاک
به گواه پژوهشهای متعدد٬ هر انقلابی که پیروز شده است در پیش و پس خود از چهار مرحله آغاز بحران٬ حکومت میانهروها٬ دوران بحران و انقلاب و دوران بهبودی گذار کرده است۱. اشتباه نخواهد بود که اگر ادعا کنیم انقلاب ۵۷ هرگز نتوانسته است از «دوران بحران» به «دوران بهبودی» حرکت کند. به عبارت دیگر٬ بعد از ۵۷ حاکمیت رادیکالها و کنار گذاشته شدن اندیشمندان حتی به قیمت قتل و ترور آنها امری همیشگی بوده است.
این تجربه بسیار ملموس از یک انقلاب ناموفق در ۴۳ سال پیش٬ طبیعتا جامعه ما را نسبت به مفهوم انقلاب شکاک کرده است. البته پر واضح است که در سالهای گذشته٬ جمهوری اسلامی با استفاده از سلطه رسانهای- امنیتی خود٬ به طور مضاعف احتمال اندیشیدن به یک تغییر اساسی را با امنیتیسازی تکثر جامعه ایران و بسیاری موارد دیگر در هالهای از ابهام فروبرده است. همچنین٬ در سالهای گذشته هرگونه تلاش مبتنی بر جامعه مدنی و اصلاحگرایی را سرکوب کرده و بعدها با از بین بردن یا وابستهسازی چهرههای حقیقتا اصلاحگرا٬ به تولید جریان اصلاحطلبی تقلبی دست زده است.
قابل ذکر است که این جریان تقلبی اصلاحطلب نیز خود به دو گروه عمده تقسیم میشود. باید توجه شود که این دستهبندی صرفا معطوف به جریان «تقلبی» یا «خودساخته» نظام است و نه آنها که در طی سالیان گذشته اگرچه انقلاب را پس ذهن داشتند٬ اما آنرا به دلایل متعددی به عنوان آخرین امکان قابل اتکا در نظر میگرفتند. در هر صورت٬ در گروه نخست اصلاحطلبان تقلبی میتوان به گروهی که در اینجا «استمرار طلبان» مینامیم اشاره داشت. در این گروه٬ تمرکز اصلی بر مسائل جزئی و بیشتر اقتصادی در جامعه ایران بوده. این گروه که بعدها تکنوکراتهای رژیم را تشکیل دادند٬ عموما دچار رانتهای اقتصادی ویژه و به همین فراخور وجود کلیت سیستم برای ایشان و ثروت حاصل از فساد آنها لازم مینموده است. بنابراین٬ همواره کوشیدهاند که تمرکز ذهنی مردم را به مسائل صرفا اقتصادی معطوف نمایند. در همین راستا دو استراتژی کلی را پیگیری نمودند. اولا٬ بر این تاکید داشتهاند که بروز هرگونه تغییر انقلابی٬ موجب عقبافتادگی بیش از پیش ایران در اقتصاد جهانی و فقر گستردهتر در میان مردم خواهد شد. ثانیا٬ آنها کوشیدهاند تا بگویند با حل مشکلات اقتصادی و ایجاد رونق (البته بدون توجه به مشکل ریشهای اقتصاد رانتی- نفتی ایران)٬ تمام مشکلات ایران حل خواهد شد.
گروه دوم٬ بر آنچه موسوم به اصلاحات ساختاری بوده است٬ تاکید داشته. اما در میان همین گروه٬ تعداد قابل توجهی از افراد و خصوصا سران آنها٬ بدون توجه به حقایق حقوقی- سیاسی جمهوری اسلامی٬ بر هدف اصلاح ساختاری پایفشاری نمودهاند. همچنین٬ عدهای از آنها در بزنگاههایی مانند دی ۹۶ ٬ هواپیمای اوکراینی٬ آبان ۹۸ و حتی همین اخیرا٬ به جای آنکه سوی مردم قرار بگیرند٬ در میانه میدان و گاه حتی بیشتر سوی دولتی بودهاند که خود در تلاش برای اصلاح ساختاری آن هستند. شاید بتوان این گروه را با نام «تسلیمگرایان» موسوم کرد. علت این نامگذاری این است که این گروه٬ از سویی و خصوصا پس انتخابات سال ۱۳۸۸ و جنبش سبز٬ نیروهای فکری و توان آینده خود را از دست دادند و از سوی دیگر٬ با ایستادن در میان مردم و رژیم٬ به نوعی پیام صلح خود را پس از قیام جنبش سبز به نظام رساندند تا شاید اجازهای بر کادرسازی و حرکت به سوی آینده پیدا کنند. اما در همین بین٬ به جای تمرکز بر کادرسازی و جذب نیرو و البته دریافت حقیقت اصلاحپذیری رژیم٬ کوشیدند که میز انتقاد از رژیم و حرکت به سمت او را چرخانده و به سوی مردم برگردانند. به همین دلیل از گزارههایی «تغییرات باید از پایین جامعه آغاز شود» و «بدون تغییرات فرهنگی٬ سیاست بهبود نمییابد»٬ تمرکز داشتند. در نتیجه٬ ایشان نیز به نوعی مانند گروه اول اصلاحطلبان٬ مردم را از اندیشیدن به هرگونه تغییر انقلابی برحذر داشتهاند.
در نتیجه٬ جامعه ایران به دلیل سابقه تاریخی قابل لمس٬ ترس ریشهدوانده از سوی جمهوری اسلامی در ناخودآگاه خویش و همچنین دریافت پیامهای مذکور از گروه اصلاحطلب٬ دچار تردید بزرگی نسبت به حرکات انقلابی است. همین امر موجب میشود که اگرچه گروه بزرگی از جامعه ایران منتقد و مخالف جمهوری اسلامی باشد٬ نسبت به هرگونه انقلاب حرکتی اصطلاحا دست به عصا را پیشه خود بنماید.
تشکیل جنبش اجتماعی در دل قیام انقلاب
میتوان اذعان داشت که با توجه به تردید نهادینه در اذهان ایرانیان٬ قیام انقلابی مبتنی بر صرف خشم و «از سر بدبختی و ناچاری»۲ که در میان برخی انقلابهای اخیر دیده شد٬ امکان چندانی ندارد. به بیان دیگر٬ برخاستن و ادامه مسیر به مانند بهار عربی تونس که یک شخص خود را از فقر و بیعدالتی موجود به آتش کشید و شعلههای آتش او٬ تخت حکومت بن علی را سوزاند٬ در ایران چندان قابل رخدادن نیست. در نتیجه٬ جامعه ایران٬ تجربه انقلابی خود را بیش از هر چیزی نیازمند خیزشی برخاسته از «امید به بهتر شدن وضعیت»۳٬ میبیند.
نتیجتا٬ خیزش انقلابی موجود اگر قصد بر فعال نمودن جمعیت کثیر مخالفین رژیم دارد باید بیش از پیش به جای تمرکز بر صرف موضوع براندازی٬ به چگونگی آینده کشور تاکید نماید. به بیان دیگر٬ انقلاب را باید به مثابه یک فرآیند برسازنده دید که در طول آن چگونگی ساختار و برنامههای سیاسی٬ حقوقی٬ اقتصادی٬ اجتماعی و فرهنگی تا حدودی مشخص شده باشد۴. (از این رو از صفت تقریبی استفاده میشود که برخی از این ساختارها و بنیانها طبیعتا باید از طرف مردم و با رای مستقیم آنها در لحظه استقرار نظام آینده٬ انتخاب و تبیین شوند.)
بنابراین٬ به نظر میآید راهکار پیروزی انقلاب «زن٬ زندگی٬ آزادی» ادغام حرکت انقلابی با برخی ویژگیهای یک جنبش اجتماعی است. چرا که جنبشهای اعتراضی یا قیامها صرفا بر نفی نظم حاکم تاکید دارند٬ لیکن جنبشهای اجتماعی نگاهی برسازنده دارند و در پی ارائه نهادها و نظام ارزشی جایگزین هستند۵. در این جنبشها ایجاد شبکههای ارتباطی و تشکیلاتی نقشآفرین است و شبکهای از افراد و برنامهها تلاش میکنند که مفاهیم مبارزه و فرهنگ آن را در میان مردم٬ نهادینه نمایند.
همچنین٬ جنبشهای اجتماعی با نهادینه کردن خود در جامعه مدنی و ایجاد سازوکارهای ارتباطی متناسب با آن٬ میتوانند طول عمر مبارزه را بیشتر نمایند. این حقیقت غیر قابل انکار است که احتمالا مبارزه علیه جمهوری اسلامی٬ به دلایل متعدد که از خوی تمامیتخواه و ستمگرانه رژیم برمیآید٬ مبارزهای طولانی و احتمالا فرسایشی خواهد بود. فلذا٬ ایجاد سازوکاری که بتواند توانایی مبارزان و انقلابیون را برای ادامه راه طولانی فراهم نمیاد٬ بدون شک بسیار مهم است.
نهاد راهبری؛ راهبر قیام٬ سازنده جنبش
این مهم٬ ما را به آنچه که آنتوآن گرامشی «جنگ موضعی» مینامد هدایت میکند. در نظر گرامشی٬ در یک انقلاب٬ براندازی ساختار فکری و اخلاقی سیستم موجود و جایگزینی آن با چیز دیگر٬ اگر از تصرف دولت مهمتر نباشید٬ حداقل کم اهمیتتر نیست. به همین دلیل است که گرامشی٬ یک انقلاب واقعی را مبتنی بر همراه کردن هژمونی نهادی٬ فکری و اخلاقی میداند و اشاره میدارد که «یک گروه اجتماعی باید پیش از کسب قدرت٬ دست به رهبری بزند».۶
البته در انقلاب «زن٬ زندگی٬ آزادی» آن نهاد رهبری اجتماعی٬ نیازی به تولید هژمون اخلاقی ندارد. چرا که پیشاپیش شعار اصلی این انقلاب که به آن نیز موسوم شده است بر اساسیترین اصول اخلاقی تاکید مینماید. همچنین٬ در صحبتها و شعارهای استفاده شده در برخی از تجمعات اعتراضی٬ اشاره و تاکید بر حاکمیت قانون٬ عدالت٬ سکولاریته و دموکراسی٬ دیده شده است.
اگرچه گرامشی هژمونی فکری را بر معنای دیگری استفاده میکند و میتوان آن را همسنگ با هژمونی اخلاقی دید٬ اما در این بخش نوشتار٬ منظور از هژمونی فکری٬ بیشتر پیرامون جریان سیال اندیشیدن و تبادل آرا خواهد بود. اگر هژمونی فکری را در معنای مذکور بگیریم٬ آنگاه میتوان مدعی شد که فناوری دیجیتال و عرصههای عمومی قابل دسترس در سوشیالمدیاها جنبه فکری این انقلاب را تا حدودی تامین کرده است. در بستر این جریان سیال اندیشیدن٬ شاهد بروز اختلافات٬ تجمیع بحثها و گاه رسیدن به یک نقطه مشترک برای رفع اختلاف هستیم.
اما نهاد٬ گوهر گمشده این انقلاب است. چرا که حتی انقلابهای بدون سر نیازمند مستمسکی هستند تا در بلندمدت شکل فکری انقلاب را مشخصتر نمایند. علیالخصوص آنکه تجریبات مطالعاتی نشان میدهد که اولا باید میان انقلاب بدون سر و جنبش بدون سر تفاوت قائل شد. فلذا هر قدر که دومی به صورت ساختارهای ژلهای و بدون سر امکانپذیر است٬ اولی راه سخت و تقریبا غیر ممکنی را در پیش خواهد داشت. ثانیا٬ بحث پیرامون انقلابها در بستر خاورمیانه بحثی جداگانه است و به دلایلی که اظهر من الشمس است٬ بیسر بودن آنها در معنا خونهای بیشتر و احتمالا شکست خواهد بود۷.
بنابراین٬ اگرچه تا به همین امروز٬ به تأسی از برخی جنبشها و انقلابهای معاصر٬ نهادهای هماهنگکننده عمومی و ناشناس شکل گرفته است اما این نهادها برای به ثمر نشستن انقلاب و ارضای نیازهای قشر موسوم به خاکستری کافی نیستند. نتیجتا٬ این انقلاب نیازمند وجود و حضور نهادی است که بتواند تعامل با فکرهای متعدد را تحقق بخشیده و ظرفیتهای خاموش خیزش را بیدار کند.
چگونگی تشکیل نهاد
خوب میدانیم که حرکت انقلابی مردم از لحظه آغاز خود در بند شخص و گروه خاصی نبوده است. حتی مردم گاه در قالب برخی شعارها تلاش کرده است که برخی از ایدهها٬ اشخاص و گروهها را نفی کنند. همچنین٬ زمانی که به صداهای داخل ایران گوش بدهیم٬ به خوبی میشنویم که افرادی که یک گروه خاص کمر به نقد آنها میبندند تا شاید احتیاطا رهبری بالقوه را به نفع خواسته خود از میدان به در کنند٬ عملا برای مردم داخل ایران نه در مقام یک رهبر که بیشتر یک راهبر٬ هماهنگکننده و کمککننده به ادامه جریان انقلاب تفسیر میشوند.
همین امر ما را بر این میدارد که نسبت به چگونگی تشکیل نهاد٬ احتیاط خاصی را مدنظر داشته باشیم. چرا که هرگونه ایجاد نهاد بدون پشتوانه مردمی و البته مشخص نبودن برنامه عملی٬ به سرعت از طرف مردم٬ پاسخ رد خواهد گرفت و طبعا پتانسیلهای موجود را خواهد سوزاند.
به همین واسطه٬ به نظر میرسد که اول از همه به جای صحبت از نهاد رهبری کننده نیاز است که سخن از نهاد راهبر یا هماهنگکننده میان بیاوریم. نهاد راهبر٬ نه تصمیمگیرنده که خود بخشی از تصمیم است. به این صورت که مردم با استفاده از پلتفرمهای آنلاین یا هر وسیله دیگری٬ میتوانند گروهی را به عنوان حلقه صفر و دال مرکزی این نهاد معرفی نمایند. به این ترتیب٬ افراد نهاد موجود و تشکیل آن مشروعیت خود را از سوی مردم و برای مردم درخواهد یافت. بنابراین در تمام مراحل فعالیت خود در طول انقلاب٬ نقشی به مانند یک عصب نخاعی که موجب هماهنگی بین مغز و عضله است خواهد داشت. بدیهی است که مغز و عضله این انقلاب هر دو «مردم» هستند اما طبیعتا نخاعی نیاز است تا پیامهای عملی (نورونها) را از سوی افکار به عملکنندگان برساند.
به بیان دیگر٬ نهاد راهبر با توجه به خواست مردم دست به تشکیل هستههای مشورتی که البته همواره ارتباط خود را با بدنه خارج از هسته به واسطه سوشیال مدیا حفظ میکند٬ میزند. این هستههای مشورتی با ارائه گزارشها و پژوهشهای متعدد٬ تلاش خواهد که نیازهای لوجستیک انقلابیون٬ فراخوانهای اعتراضی و شبهات موجود برای قشر خاکستری را پاسخ دهد. در نتیجه پاسخهای این هسته مشورتی٬ نهاد راهبر با توجه به مشروعیت دریافتی و همچنین استقرار خود میتواند دست به رایزنی درباره نیازها زده و یا آنکه آنچه که لازم است را به رسانهها رسانده و رسانه با توجه به رسمیت این نهاد٬ آنها را منتشر خواهد نمود.
پانویسها
- Brinton, C. (1965). The Anatomy of Revolution. Vintage Books.
ایران؛ اندیشه بر منطق دگرگونی (بخش سوم)
- همان.
- Ross, C. (2013). The leaderless revolution: How ordinary people will take power and change politics in the 21st Century. Plume.
- Bayat, Asef. Making Islam Democratic: Social Movements and the Post-Islamist Turn, Redwood City: Stanford University Press, 2022.
- I
- The revolutions in the Middle East are naïve without leadership
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.