یازده سپتامبر، غیر از فروریختن برجهای دوقلو، یادآور فاجعه دیگری نیز است: کودتای خونین اوگوستو پینوشه و برکناری رئیسجمهور آلنده در ۱۹۷۳ با دخالت مستقیم آمریکا و حمایت تجّار داخلی که منافعشان بهخاطر سیاستهای سوسیالیستی آلنده به خطر افتاده بود. نیکسون و کسینجر بهیاری میلتون فریدمن تمام توان خود را به کار بستند تا «از کوبای دوم جلوگیری کنند» و دولت نئولیبرال را در آمریکای لاتین مستقر سازند. سی سال پس از این فاجعه، آریل دورفمن، نویسنده پرکار شیلیائی، برای بازیافتن خاطره، جسد و گور دوست خود فِرِدی تابِرنا که درجریان تصفیههای پس از کودتا کشته شده، راهی سفرِ دورودرازی میشود که از سانتیاگو در مرکز شیلی آغاز و به خشکترین مناطق کویریِ شمالی آن، برهوتی که فِرِدی در آن ناپدیدشده، ختم میشود.
تاکنون از آریل دورفمان کتابهای اعتماد (ترجمه عبدالله کوثری، ۱۳۸۰، آگاه)، ناپدیدشدگان (ترجمه سیامک گلشیری، ۱۳۷۹، آفرینگان)، بیوهها ،(نمایشنامهای براساس رمان خودش به همین نام که در ایران با نام ناپدیدشدگان منتشر شد، ترجمه سید مصطفی رضییی، ۱۳۹۱، افراز)، نمایشنامه مرگ و دختر جوان ( که رومن پولانسکی بر اساس آن فیلمی به همین نام ساخته) و نیز شورش خرگوشها (برای کودکان، ترجمه امیلی امرایی، ۱۳۸۶، افق) به فارسی ترجمه شدهاند.
در جستوجوی فِرِدی، ترجمه عبدالله کوثری، که بخشی از کتاب خاطرات صحرا (۲۰۰۴) است پیشتر در مجله بخارا (ش. ۶۷، مهروآبان ۱۳۸۷)، منتشر شده بود.
فِرِدی تابِرنا جزو همان کشتهشدگانی است که جسدشان هرگز به دست بستگان و آشنایانشان نرسید، جزو همان ناپدیدشدگان. برای مردم آمریکای لاتین، واژه ناپدیدشدن (desaparesidos) معنای خاصی دارد؛ محتوای تاریخی این واژه پیوند استواری با ستمِ فاتحان و حاکمان گذشته دارد. تاریخ ستمدیدگان در این واژه رسوب کرده، و وزن آن ستم بر این واژه سنگینی میکند: «این واژه بیانگر اعمالی است که رژیم پینوشه به آن دست زد […]. این یعنی ناپدیدشدن مخالفان، مردان و زنانی که بازداشت میشدند و هیچ خبری از آنها نمیشنیدی، جنازهشان را پس نمیدادند تا به خاک سپرده شود و آنها را به دریا میریختند یا در بیابان چال میکردند تا مبادا مراسم یادبودی برایشان بگیرند، مبادا در یادها بمانند، مبادا جایی داشته باشند تا دیگران در آنجا جمع شوند و یادشان را زنده نگه دارند. […] اینان کسانی بودند که به نبود آزادی در شیلی اعتراض میکردند و به مدرنیزاسیون قهرآمیز شیلی، و به ادغام شتابآمیز شیلی در بازار جهانی اعتراض میکردند» (مقاله «وحشی واقعی کیست»، در جستوجوی فردی، ص.۵۶).
پینوشه، مشابه همتاهای دیکتاتورش، همانقدر از نعش مردگان هراس داشت که از زندگان، یا شاید هم حتی بیشتر. مخالفان باید از صحنه روزگار محو میشدند بیآنکه حتی کوچکترین ردّی از آنها باقی بماند. نعشهای آنها آنقدر خطرناک بود که رژیم پینوشه را تا آن حد به نظارت و «مدیریت» مردگان وامیداشت. بااینحال، در آن دوران سیاه بهیادآوردن ناپدیدشدگان معادل بهیادآوردن ستمهای نیروهای قهریه و جلادانِ ژنرال پینوشه بود، و درواقع، یادآوری نوعی کنش سیاسی محسوب میشد. به همین دلیل، ژنرال چند هزار نفر را نه فقط اعدام بلکه نیستونابود و ناپدید کرد. ژنرال درمیان مردمان شیلی چنان چهره تاریخیِ کریهالمنظری دارد که هیچکس فرزند خود را اگوستو ــ اسم کوچک پینوشه ــ نمینامد (همین منطق درمورد اسم آدولف در آلمان صادق است).
آریل دورفمن در این سفر ما را به درون برهوتِ موسومبه نورتهگرانده ــ «خشکترین صحرای جهان» ــ میکشاند. زندان و تبعیدگاه پینوشه در وسط چنین برهوتی سالها پیش فِرِدی و بسیاری دیگر را به کام مرگ کشید و زندان سابق حالا دیگر جای خود را به یک هتل خلوت و ملالآور داده است. دورفمن از سانتیاگو به این هتل/زندان آمده تا بفهمد رژیم پینوشه در آنجا بر سر دوست قدیمیاش فِرِدی چه بلایی آورد. او در زندان سابق با توصیف مکانها و اشیاء بیمصرفی که رسوب گذشته را در خود انباشت کردهاند، خاطراتی را از فِرِدی زنده میکند که خانواده و دوستان فِرِدی برایش بازگو کردهاند. نویسنده درمیان ویرانههای دیکتاتوری بهدنبال ردپایی است که او را به گذشته تیرهوتار و فراموششده پرتاب کند، تا بهیاری تخیل و ازمنظر اکنون، آن گذشته را احیا و ازنو تفسیر/بازسازی کند.
گرچه سفرِ نویسنده بهظاهر تلاشی «شخصی» برای پیبردن به چگونگی اعدام و پیداکردن گور فِرِدی جلوه میکند، اما از امر «شخصی» فراتر میرود. او به واسطه سفر به آن هتل/زندان، نه فقط رنج رواشده بر دوست دوران مدرسهاش را لمس میکند بلکه بیشازآن تصویر کلیای از حالوهوای خفقانآور آن روزگار به خواننده میدهد. ازآنجاکه سرنوشت فِرِدی، بهعنوان یکی از همان سه هزار انسان ناپدیدشده، با عرصه سیاست و تجربهای جمعی گره میخورد، یادآوری او همپای بهیادآوردن همه ناپدیدشدگان پس از کودتا و بهیادآوردن کل فضای سیاه دوران دیکتاتوری است. تجربه منحصربهفرد فِرِدی، بهمثابه یک جزء، ناگهان با یک کل، با تجربهای عام و رنج مشترکِ مردمِ شیلی پیوند میخورد. این همان قابلیت عرصه سیاست است که در آن، امور بهظاهر «شخصی» ناگهان ماهیتی دیگر، جمعی و جهانشمول پیدا میکنند.
آریل دورفمن نیز، نظیر یوسا، مارکز و دیگر نویسندههای امریکای لاتین، عمیقاً با تاریخ این قاره درگیر است. دغدغه واحدی که در آثار عمده او حضور دارد این پرسش است که «چگونه میتوانیم گذشته را زنده نگه داریم بیآنکه زندانی آن بشویم؟ چشمپوشیدن بر گذشته و حقیقتی که این گذشته در گوش ما زمزمه میکند یا فریاد میزند، چه عواقبی دارد؟» (حرف اول و آخر دربارۀ مرگ و دختر جوان، همان کتاب، ص. ۸۴). دورفمن وقتی میخواست نمایشنامه دوشیزه و مرگ را در دهه ۹۰ پس از بازگشت «دموکراسی» منتشر کند، با این مسئله مواجه بود که پس از عبور از وضعیت دیکتاتوری، زندهکردنِ گذشته تروماتیک یا ضایعهبار و فکرکردن به آن چه معنایی دارد؟ با نوشتن درمورد کودتای پینوشه، با همین «زندهکردن» گذشته، او به همنسلان و مردمانش، به رنج مشترکشان زبان و بیان میدهد و درست با همین زبانبخشیدن امکانی فراهم میکند تا آنها بار رنجهای گذشته را از دوش خود بردارند و در دستانشان بگیرند. اگر حالحاضر یا آینده چیزی جز رسوب گذشته نیست، آنگاه باید بپذیریم که احیای گذشته و زباندادن به آن نوعی کلنجاررفتن با اکنون است.
روح روزگار حاکمیت نظامیانی چون پینوشه به واسطه روایت تجربهها، خاطرات و امور بهظاهر پیشپاافتاده و ناچیز، به واسطه توصیف زندانها و شکنجهها در کتاب آریل دورفمن تجلی مییابد، روحی که ازطریق نهاد ادبیات بهمراتب بهتر میتوان آن را درک کرد تا ازطریق فاکتها و روایتهای خطی و منسجم حوادث تاریخی که صرفاً تصویری کلی و بعضاً کاذب از گذشته ترسیم میکند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.