پیشگفتار
جمهوری اسلامی ایران پس از چهار دهه فرمانروایی رو به فرو پاشی میرود. هشت سال پس از جنبش سبز ۱۳۸۸ که ضربهای کاری بر پیکر رژیم فرود آورد خیزش دی ماه نود شش و جنبشهای اعتراضی پیایند آن شالودهی رژیم اسلامی ر بلرزه انداخته است. شکست رژیم در همه زمینهها از مشروعیت رژیم بشدت کاسته است و جز رانت خواران و جیره خواران رژیم و گروههای متعصب مذهبی و اصلاح طلبان حافظ نظام هواداران چندانی ندارد. البته از دستگاه امنیتی و سرکوبگرزور مندی برخوردار است.
در دارازی این چهل سال بر ایرانیان روشن شد که آمیختگی دین وسیاست وتبدیل دین اسلام به ایدئولوژی سیاسی و انقلابی جز ویرانی، تباهی، فساد فراگیر، غارت و نابودی ثروتهای ملی و سرانجام ازهمپاشی شیرازه جامعه نتیجه دیگری نداشته است.
اکنون که حاکمیت الیگارشی رانت خوار چپاولگر در قدرت (متشکل از بخش عمدهای از روحانیت شیعه، مافیای فرماندهان و سرداران پیشین و کنونی سپاه، بخشی از بازاریان و بخشی از دیوانسالاران مذهبی) به پایان فرمانفرمایی خود نزدیک میشود مسئله نظام جانشین و الترناتیو سیاسی بیش از هر زمان دیگر مطرح است.
در اوردگاه سیاسی امروز ایران دو الترناتیو اصلی و چند الترناتیو فرعی بچشم میخورد دو التر تاتیو اصلی همانا پادشاهی دمکراتیک و جمهوری دمکراتیکاند و الترناتیوهای فرعی عبارتاند از دیکتاتوری مذهبی مجاهدین خلق، نظام کمونیستی (از نوع کوبا و کره شمالی) و سلطنت استبدادی.
بنظر چنین میآید که این سه التر ناتیو فرعی بخت چندانی یرای جانشینی جمهوری اسلامی ندارند زیرا مجاهدین خلق (سازمان تروریستی ـ نظامی و ااستبداد بنیاد) پس از ماجراجوییهای سیاسی و نظامی پس از انقلاب وبه ویژه همکاری وهمد ستیاش با رژیم فاشیستی بعثی صدام حسین سازمانی است آبرو باخته متکی به کمکهای بیگا نگان و کیش شخصیت و ولایت مطلقه و مادام العمر رهبر، که تنها امیدش به قدرت رسیدن بر شانه ارتشهای بیگانه است. نظام کمونیستی با توجه به تجربه هفتاد ساله و شکست
۲
خورده آن در شوروی و اروپای شرقی، چین و ویتنام و بویژه نطریات دولت محورانه ودیکتاتور منشانه هوادارانش و تجربه تلخ همکاری بخش عمدهای از کمونیستهای ایرانی با رژیم خمینی مقبولیتی و ایندهای ندارد. هواداران سلطنت استبدادی که خواهان بازگشت رژیم شاهنشاهی در همان شکل و شمایلاند و توجهی به عوامل شکست ان ندارند نمیتوانند برای مردم ازادی خواه و استبداد گریز ایران جذابیتی داشته باشند
در این نوشته کوتاه میخواهیم نشان دهیم که میان دو الترناتیو اصلی یعنی پادشاهی دمکراتیک و جمهوری دمکراتیک، اولی برای جامعه ایران مناسبتر است.
پادشاهی و جمهوری
نخست این نکته را یاد اوری کنیم که اگر حاکمیت را از آن مردم و دمکراسی را بهترین رژیم سیاسی بدانیم درواقع تفاوت پادشاهی دمکراتیک و جمهوری دمکراتیک در شکل ان است نه در محتوای ان. اگر مردم منشاء مشروعیت رژیم شمرده شوند و دمکراسی پارلمانی بر قرار باشد و جمهور مردم بر سرنوشت خویش حاکم شوند تفاوت ماهوی میان پادشاهی و جمهوری نخواهد بود.
اما چرا نظام پادشاهی دمکراتیک را برای آینده ایران پیشنهاد میکنیم؟ به دو دلیل:
نخستین به جایگاه و گذشته پادشاهی در فرهنگ سیاسی ما مربوط میشود و دومین به وضعیت اجتماعی و سیاسی ویژهی کنونی ایران.
نظام پادشاهی در کشور ما پیشینهای ۲۵۰۰ ساله دارد که تا سده ییستم سنت کشورداری درایران بشمار میرفته است ودر دارازای تاریخ پر فراز و نشیب ایران به یکی از عناصر هویتی تاریخی وسیاسی ما تبدیل شده است. استواری و ریشه داری این ویژگی فرهنگ و فلسفه سیاسی ایران چندان بوده است که هر بار که در پی تاخت و تاز بیگانگان یا درگیریهای داخلی این نظام از پای در امد، دیگر بار هم چون ققنوس از خاکستر خود باز زایی شد (پس از حمله اسکند گجسته در شکل پادشاهی سلوکیان و سپس اشکانیان، پس از تهاجم عربهای مسلمان و استعمار دویست ساله انان نخست در شکل امیر نشینهای مستقل صفاریان، سامانیان، بوییان و… وسپس در شکل امپراتوری سلجوقیان و سرانجام در پادشاهی صفویان و…) ایرانیان در تاریخ دراز
۳
آهنگ خود نه نظام دولتشهری یونانی را پذیرفتند نه نظام جمهوری رومی، نه نظام خلیفگی اسلامی ونه نظام خان سالاری ترکان ومغولان اسیای میانه را.
در واقع میتوان گفت که در طول تاریخ ایران نظام پادشاهی همراه با سنتهای پایدار فرهنگی و (پس از حمله اعراب و استعمار عربی ـ اسلامی) زبان فارسی و دیگر زبانهای ایرانی، جزءعناصر هویت بخش و از ارکان بقا و پایندگی ایران بوده است.
پادشاهی در دوران جدید
در سده نوزدهم از سویی در پی آشنایی ایرانیان با مدرنیته و با دگرگونیهای بنیادی در جامعههای اروپایی، و از سوی دیگر به سبب نفوذ روز افزون قدرتهای استعماری روس و انگلیس و خطر اردست رفتگی استقلال کشور، ضرورت نو سازی و نوشدگی و اصلاحات اساسی در جامعهی ایران احساس شد. در پهنه سیاسی ایدههای آزادی خواهی، حکومت قانون، نوسازی دستگاه دولتی وتغییر رابطه فرامانروایان و فرمانگزاران وتبدیل ساطنت استبدادی به پادشاهی مشروطه پیش آمد.
انقلاب مشروطیت، سر آغاز گسستی بنیادی در تداوم تاریخی نظام پادشاهی بود این انقلاب کوشید نهاد پادشاهی را نوسازی کند، ان را از قدرت اجرایی دور سازد و پادشاهی راتبدیل به ستون حفظ وحدت ویگانگی ملی و یکپارچگی کشور گرداند. پادشاهی از این پس موهبتی الاهی دانسته شد که از طرف مردم به شخص شاه واگذار میشد ونه این که این نهاد بدون خواست مردم بر قرار شود.
اما ایران در آغاز سده بیستم کشوری بود با مناسبات ایلیاتی ـ فئودالی، با بورژوازی شهری و طبقه متوسط بسیار ضعیف، با مردمی اکثرا بی سواد و با قدرت و نفوذ چشمگیر ملایان. پس از انقلاب مشروطیت مسائل و دشواری هایی رخ نمود و پس از یک دهه آشوب و مداخلههای بیگانگان کشور به آستانه ازهم پاشیدگی رسید. دخالتهای پیوسته قدرتهای استعماری (بویژه امپریالیسم روس) در امور داخلی ایران، نخستین جنگ جهانی و اشغال بخشهای مهمی از کشور، ناتوانی دولت، نابسامانی اقتصادی، نا امنی، قحطی، شیوع بیماریهای کشنده، پیدایش سرکشان محلی و دیرتر قدرت یابی تجزیه طلبان (امارت شیخ خزعل در خوزستان، جمهوری گیلان، ازادیستان در اذربایجان و…) شیرازه کشور را از هم درید. چنین وضعی ضرورت باز سازی و نوسازی دولت، برقراری اقتدار دولت مرکزی، سرکوب یاغیان و غارتگران، برچیدن بساط تجزیه طلبان، اخراج نیروهای نظامی بیگانه، ایجاد امنیت و و.. را مطرح ساخت تا خواستها وارمانهای انقلاب مشروطیت تحقق پذیرد. در این میان
۴
رضا خان سردار سپه در چهره مردی پدیدار شد که بتواند این بارسنگین را بدوش بگیرد
. او در دوره کوتاهی، ارتش نوین را سازمان داد، امنیت و نظم را در سراسر کشور برقرار ساخت تجزیه طلبان ویاغیان را سرکوب کرد و کشور رایکپارچه گرداند و بدینسان راه پیشرفت ایران و ورود آن به جهان مدرن را گشود.
سردار سپه برای ادامه برنامه نوسازی خود نخست به این فکر افتاد که سلطنت را به جمهوری تبدیل کند اما بزودی دریافت که این طرح نه هوداران چندانی دارد ونه با شرایط ایران سازگار است از این رو فکر تغییر سلطنت قوت گرفت وسرانجام مجلس موسسان اورا به پادشاهی گمارد. دوران کوتاه پادشاهی او یکی از مهم ترین دورههای دگرگونی و نوسازی در تاریخ نوین ایران بشمار میرود در واقع بیشتر آنچه در این مدت انجام پذیرفت خواستهای انقلاب مشروطیت بود (دادگستری نوین جانشین محاکم شرعی شد، نظام اموزشی مدرن برجای مکتب خانهها نشست، روابط اجتماعی و حقوقی مردم قانونمند شد بنیاد زیر ساختهای ارتباطی و صنعتی کشور ریخته شد با کشف حجاب گام مهمی در راه حضور اجتماعی و آزادی زنان برداشته و از نفوذ و قدرت ملایان به گونهای چشمگیر کاسته شد) اما در دوره دوم فرمانروایی این پادشاه دیکتاتوری فردی نیز برقرار شد و برخی از اصول مشروطیت مغفول ماند. سنجشی منصفانه میان جامعه ایران در پیش و پس از پادشاهی او اهمیت خدمات این پادشاه رانشان میدهد.
پادشاهی پس از رضا شاه
در سال ۱۳۲۰ در پی حمله متفقین و اشغال کشور و کنارگیری رضا شاه، پادشاهی مشروطه بر قرار شد در یک دوره ۱۲ ساله (۱۳۲۰ـ۱۳۳۲) که ۵ سال ان کشور در اشغال بیگانگان بسر میبرد و یک سال ان دو استان کشور (اذربایجان و بخشی از کردستان) بدست تجزیه طلبان افتاده بود دمکراسی نسبی برقرار وپهلوی دوم پادشاه مشروطه بود. اما عواملی چند زمینه ساز محدودیتهای پس از سال ۱۳۳۲ وسپس دیکتاتوری محمد رضا شاه شد.
نخست باید توجه داشت که در این دوره نیروهای واقعا ازادی خواه و دمکراسی باور چه در جناح راست و چه در جناح چپ ومیانه در اقلیت بودند. حزب توده هم چون بزرگترین نیروی سیاسی چپ، لنینیست ـ استالینیست و خواهان برقراری دیکتاتوری پرولتاریا و افزون بر این وابسته به شوروی بود ازادی ودمکراسی برای این حزب ابزاری برای بقدرت رسیدن و نابودی انها در صورت پیروزی شمرده میشد. بیشتر حزبها و جریانهای راست که متکی به روسای عشایر و زمینداران بزرگ و
۵
ارتشیان و بازاریان ثروتمند بودند چندان الفتی با دمکراسی نداشتند و بویژه خواهان برقراری دیکتاتوری برای رویارویی با حزب توده بودند. گذشته از اینها تروریستهای فداییان اسلام در پی حکومت اسلامی و اجرای شریعت وپان ایرانیستها ناسیونالیستهای افراطی بودند و حزبی مانند سومکا اشکارا فاشیست بود. در پی طرح شعار ملی کردن صنعت نفت برخی از حزبها و گروههای دمکرات و چپ ازادی خواه به پیشوایی دکتر مصدق جبهه ملی را تشکیل دادند.
جنبش ملی کردن صنعت نفت که هم در راستای استیفای حقوق ملت ایران و هم برای کاهش از نفوذ انگلستان براه افتاد به نخست وزیری دکتر مصذق انجامید. دولت مصدق در اغاز کار از پشتیبانی کم وبیش گسترده مردم، همه حزبهای سیاسی (بجز حزب توده) و آمریکا برخوردار بود متاسفانه در طول ۲۸ ماه عمر خود نتوانست مسئله نفت را حل کند. باری در اثر کارشکنیها وبحران آفرینیهای حزب توده (که در سال ۱۳۲۷ غیر قانونی شده بود) مخالفت راست افراطی و عوامل وابسته به انگلستان و ناتوانی دولت برای یافتن راه حلی برای مسئله نفت، شکاف روزافزون در صف هواداران دولت، جدایی برخی حزبها و گروهها وشخصیتها از جبهه ملی، بحران اقتصادی ناشی از قطع در آمد نفت و و… دولت ضعیف شد. اشتباه اساسی دولت او در رد آخرین پیشنهاد آمریکا و انگلستان که با توجه به اوضاع ان زمان دنیا پذیرفتنی و تامین کننده منافع ایران بود سبب شد تا آمریکا از پشتیبانی دولت مصدق دست بردارد وبا انگلستان در یک جبهه قرار گیرد. قدرت یابی وقدرت نمایی حزب توده وضعف جبهه ملی بویژه در سال ۱۳۳۲ نه تنها نیروهای محافظه کار و مذهبی بلکه برخی از هواداران دولت را از ترس پیروزی کمونیسم به جبهه مخالف یا به انفعال کشاند. ا فزون براین ندانم کاریها وتردیدهای دولت مانند باز گذاشتن دست حزب توده در سال ۱۳۳۲ انحلال مجلس با رفراندم غیر قانونی که تیشه به ریشه مشروعیت دولت مصدق زد و…. زمینه سقوط ان ا فراهم کرد. اما روش برکناری مصدق با فرمان قانونی شاه ولی با ابلاغ ان درنیمه شب و بوسیله گارد شاهنشاهی اشتباه بزرگی بود که به خلع سلاح گارد بدست ارتش، دستگیری فرمانده گارد و شکست انجامید. با شکست این تلاش نافرجام در ۲۵ مرداد که با تایید وهمکاری بیگانگان نیزهمراه بود وخروج شاه ازکشور حزب توده میدان دار شهرهای بزرگ کشور شد و شعار جمهور دمکراتیک را سر داد این ماجراجوییها همگان را بهراس افکند و باقی مانده هواداران دولت را نیز به انفعال کشاند. در ۲۸ مرداد هواداران شاه با همکاری نیروهای مذهبی و تایید روحانیون، برخی ارتشیان و دستههای تجهیز شده از میان فرودستان شهری در تهران و شهرستانها به خیابانها ریختند و با هیچ مقاومتی روبرو نشدند (جز مقاومت واحد نظامی کوچکی که از خانه دکتر مصدق حفاظت میکرد) ودولت را ساقط کردند. (جالب این که دکتر مصدق که وزیر جنگ نیز بود ودر دوره ۲۸ ماه نخست وزیریاش
۶
همیشه حکومت نظامی برقرار بود هیچ دستوری برای مقابله با تظاهرکنندگان نداد و هوادارانش را به مقابله فرا نخواند حتا ریاست شهربانی را درهمین روز به افسری نزدیک به تیمسار زاهدی رهبر مخالفان سپرد).
از ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲
از سال ۱۳۳۲ دوره سرکوب حزب توده (حزبی غیر قانونی که یک سازمان افسری با ۶۰۰ عضو را هم سازماندهی کرده بود) و محدودیتهای سیاسی ومطبوعاتی آغاز شد که تا سال ۱۳۳۹ ادامه یافت از این سال تا سال ۱۳۴۲ یک دوره گشایش نسبی سیاسی پیش آمد و جناح اصلاح طلب رژیم و سپس خود شاه مصمم به کاربست اصلاحاتی بنیادی شدند که اصول ان در بهمن ۱۳۴۱ اعلام شد. مهم ترین مواد این اصلاحات همانا اصلاحات ارضی، حق رای زنان و سپاه دانش بود (اصلاحاارضی فئودالیسم را ریشه کن کرد و و اقتصاد ایران را از اقتصاد کشاورزی ـ دامداری سنتی بسوی اقتصاد کالایی ـ صنعتی ـ تجاری مدرن برد، حق رای بزنان و سپس ورود گسترده آنان به پهنههای اداری و کار و تولید و اموزشی چایگاه زنان در جامعه را دگرگون ساخت و سپاه دانش در سواد آموزی روستا زادگان نقش مهمی بازی کرد)
چنین گسست هایی بی واکنش نماند و ارتجاع مذهبی و برخی فئودالها و سران عشایر به مقاومت برخاستند و خمینی همچون پیشوای اسلام سیاسی، شورش کور ۱۵ خرداد۱۳۴۲ را براه انداخت و برخی عشایر بویژه در جنوب کشور سر به شورش بر داشتند. ایستادگی قاطع دولت، عدم گسترش شورش ارتجاعی وسرکوب نسبتا آسان یاغیان جنوب وسر انجام رضایت عمومی از اصلاحات، شاه را به نتیجه رساند که نیازی به اپوزیسیون ندارد وباید با اقتدار کار را پیش ببرد. دراین میان جبهه ملی شعار “اصلاحات اری دیگنانوری نه” را پیش کشید و چپها با تحلیلهای من در اوری کوشیدند از اهمیت اصلاحات بکاهند.
فرصت از دست رفته
پس از یک دهه پیشرفت همه جانبه اقتصادی و صنعتی چشمگیر و رفاه نسبی وبویژه رشد طبقه متوسط شهری مدرن وفروکش مقاومتهای ارتجاعی هنگام ان فرا رسیده بود که فضای سیاسی گشوده شود و گذار آرام از دیکتاتوری وحکومت فردی به پادشاهی مشروطه اغاز گردد.
اما رژیم در دام تروریستهای فدایی و مجاهد افتاد و بر فروبستگی افزود افزایش ناگهانی در آمد نفت که بهمت شاه و اوپک انجام گرفت و لغو قرار داد کنسرسیوم گرچه
۷
سبب رفاه بیشتر همگان و بوبژه طبقه متوسط شد اما این طبقه خواهان مشارکت سیاسی، آزادی سیاسی و شرکت در سرنوشت سیاسی واجتماعی جامعه بود. رژیم به این خواست با تشگیل حزب فرا گیر رستاخیز پاسخ گفت که از روی نظامهای تک حزبی الگو برداری شده بود وشکست ان ضربه سختی به مشروعیت رژیم زد. افزون بر این رشد اسلام سیاسی و اسلام زدگی در میان برخی لایههای اجتماعی، چپ زدگی فضای روشنفکری، دستیازی روشنفکران هوادار رژیم به ایدههای مدرن ستیز و غرب ستیزانه، بحران تورمی سالهای ۵۶ـ۱۳۵۵ و بیماری شاه و سرانجام فشار دولت آمریکا نوین برای برخی اصلاحات سیاسی ـ وضعیتی انقلابی در جامعه پیش اورد که با بی
تدبیریها واقدامات دیر رس و مداخلههای غیر مستقیم بیگانگان به سقوط رژیم انجامید.
انقلاب اسلامی
این انقلاب که با شعارهای آزادی، استقلال و حکومت اسلامی به راه افتاد انقلابی بود ضد مدرنیته، ضد سکولاریسم و مخالف حقوق و جایگاه زنان مدرن که اندک زمانی پس از پیروزی ماهیت ارتجاعی خود را اشکار کرد. آزادی تبدیل به سلب حقوق زنان، بستن مطبوعات، ممنوعیت احزاب، سرکوب دگر اندیشان و نابودی مخالفان شد، استقلال تبدیل به مدرنیته ستیزی و غرب ستیزی و دشمن تراشی گردید و جمهوری تبدیل به نظام ولایت فقیه و سپس ولایت مطلقه فقیه وترکیبی شد از سلطنت سنتی استبدادی و خلیفگی اسلامی با گرته برداری از برخی شیوههای حکمرانی کشورهای کمونیستی.
نظام جمهوری و ایران.
دیدیم که ایده جمهوری تا سده بیستم جایی در فرهنگ سیاسی کشور ما نداشت. جمهوری سوسیالیستی گیلان که بدست کمونیستهای وابسته به شوروی وهمکاری کوتاه مدت میرزا کوچک خان برپا شد تجزیه طلیانه و پیرو بیگانه بود وبسادگی از هم پاشید. در دوره کوتاهی سردار سپه بفکر برقراری جمهوری افتاد اما بسرعت از آن چشم پوشید. جمهوری فرقه دمکرات و جمهوری مهاباد که ساخته دست بیگانه در هنگام اشغال کشور بودند جایگاه مردمی نیافتند و سرنگون شدند. سرنوشت جمهوری پس از انقلاب نیز بر همگان روشن است.
۸
ایران امروز و پادشاهی دمکراتیک
واقعیت این است که استبداد سیاسی چه در شکل سلطنتی، چه در شکل ولایی دینی، چه در شکل جمهوری دیکتاتور منشانه راست یا کمونیستی و چه در شکل دیکتاتوری دینی مادام العمرمجاهدی جایی در جامعه امروزی ایران ندارد. شرایط جامعه ایران و اوضاع بین المللی با باز سازی و تداوم استبداد سیاسی سازگار نیست.
از ان جا که نظام جمهوری ریشه در تاریخ و فرهنگ سیاسی ما ندارد و برقراری ان ممکن است دشواریهای پیش بینی ناپذیری در پی اورد واز ان جا که تجربه نشان داده است که ایران نمیتواند یکباره از گذشته و فرهنگ سیاسی خود بگسلد، از دید ما تنها راه برای اینده سیاسی ایران، گسست در تداوم در نظام پادشاهی است همان گونه که پدران بنیاد گذار ایرا ن نوین در زمان انقلاب مشروطیت کوشیدند چنین کنند. میتوان به سنت دیر پای نظام پادشاهی با گسست از استبداد سلطنتی تداوم بخشید و پادشاهی دمکراتیک را هم چون نماد وحدت ملی، یکپارچگی سیاسی کشور، تمامیت ارضی و حاکمیت مردم و ضامن قانون اساسی دمکراتیک مدرن نگاه داشت.
گذشته از مسئله سنت پادشاهی وتداوم ان نباید از یاد برد که ایران موزائیکی از قومها، فرهنگها و زبانهای گوناگونی است که گرچه عامل غنای فرهنگی کشور شمرده میشود اما خطر جداسری و تجزیه طلبی بالقوه را هم در خود دارد بویژه موقعیت ژئوپولیتیکی ایران به این خطر دامن میزند زیرا برخی قدرتهای منطقهای وفرا منطقهای خواهان تجزیه ایراناند.
چرا رضا پهلوی
با توجه به آن چه آوردیم کسی که میتواند الترناتیو پادشاهی دمکراتیک را در کشور ما متحقق کند رضا پهلوی است. از سویی او تداوم دهنده سنت هزارهای پادشاهی است واز سوی دیگر نشان داده است که خواهان بازسازی سلطنت استبدادی نیست، به حاکمیت مردم هم چون سنگپایه دولت مدرن باور دارد و به گزینش مردم میان شکل حکومت (پادشاهی دمکراتیک یا جمهوری دکراتیک) احترام میگذارد، دور بودن مقام پادشاه از امور اجرایی و عدم مداخله او را در امور دولت را میپذیرد و بدینسان نماد تداوم وگسست در نظام پادشاهی است.
۹
افزون براین الودگی سیاسی ندارد، به هیچ قدرت بیگانه وابسته نیست، از نو جوانی در کشوری دمکراتیک زیسته است، مرز خود را با هواداران سلطنت استبدادی روشن کرده است وهمواره بر باور خود به اعلامیه جهانی حقوق بشر، ازادیهای سیاسی اجتماعی و فردی، حاکمیت مردم، قانونمداری، سکولاریسم و جدایی دین از دولت پای فشرده است. بر این باور است که میتوان ایران را از کابوس جمهوری اسلامی نجات داد و کشور را در شاهراه پیشرفت و ترقی اندخت. گشودگی او به همکاری با همه ازادی خواهان و دمکراتهای ایرانی، امادگیاش برای بدوش گرفتن پرچم یگانگی نیروهای دمکراتیک، ایران دوستی، علاقه به فرهنگ کهنسال ایران و… از او شخصیتی مناسب برای این ساخته است که در صورت خواست مردم برای بر قراری پادشاهی دمکراتیک شایسته چنین نقش و مقامی باشد.
اردشیر سامانی
تهران تیر ماه ۱۳۹۷ خورشیدی
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.