حافظ بزرگ فغان و فریاد! « از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت »:
حافظ بزرگ می فرمایند، یک زمانی بچه بودی و در مدرسه قیل و قال می کردی. خیلی عالی، خوب و بجا بود.اما حالا که بزرگ شده ای هنوز قیل و قال می کنی چرا؟ من از اینکه با این سن هنوز بچه ام خسته و حالم گرفته است. تو چطور؟
باید به هم کمک کنیم تا از قیل و قال و طبل توخالی بودن بیرون بیاییم . مشکلات را با قیل و قال نمی توان حل کرد. از موضوعات جزئی فردی گرفته تا موضوعات کلی و پیچیده، بخصوص موضوعات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، هنری، موسیقیایی، اقتصادی، علمی و غیره همگی در اندازه های مختلف همراه با تحلیلگری و دقت در عمل باید جلو بروند. در این چند قرنه و چند دهه ظاهرا اینطور به نظر می آید که در دوران کودکی مادر بزرگ‌های ما برای ما قصه نگفته اند تا ما که بزرگ شدیم کمبود های بچگانه نداشته باشیم. چرا این را می گویم؟ چون بچه های دهه هفتادی و دهه هشتادی برای ما در کف خیابان با فریاد قصه تعریف می کنند تا ما بچه های بزرگ را رشد بدهند تا شاید ما گنده ها در کف خیابان حقمان را فریاد بزنیم. حافظ بزرگ با صدای بلند از مادر بزرگها می خواهد که برای ما قصه بگویید تا شاید کمبودهای ما گنده بچه ها کمی بر طرف شود و زیاد قیل و قال نکنیم.

یکی بود یکی نبود!
مادر بزرگ تو خونه بود، برای گنده بچه ها قصه می گفت:
کاری که مادربزرگ برای بچه ها با قصه می کند کار بسیار بزرگی است. بچه ها از قصه مادربزرگ خوششان می آید. چرا؟ علت این است که ما انسانها از دوران جنینی، تولد و تا دم مرگ در ارتباط تنگاتنگ با محیط های اجتماعی و طبیعی هستیم. از آنها تاثیر می گیریم و روی آنها هم تاثیر می گذاریم. این قصه ها در برخورد ما با واقعیات خانوادگی، اجتماعی و محیط زیست بوجود آمده اند. تجزیه و تحلیل و حلاجی و برداشت ما از این محیط ها در دل این قصه ها نهفته اند، پس بنابراین در هر زمان رشد ذهنیات و روحیات ما و رشد این محیط ها در رابطه با ما روی چگونگی رشد قصه ها نیز تاثیر می گذارند و آنها را تعریف و باز تعریف می کنند. به همین نسبت این قصه ها همیشه دارای مفاهیم خاص و تاثیر گذاری خاص بوده و هستند که می توانند بر ذهن، روح، عقل،احساس و جسم ما تاثیر گذاشته و زندگی را برای ما در رابطه با این محیط ها باز تعریف و ما را بیشتر با این محیط ها آشنا و هماهنگ می کنند. قصه ها اگر درست نوشته شده باشند ساده ترین و با کفایت ترین نوع یادگیری ما از این محیط ها به حساب می آیند، بخصوص برای بچه ها‌ این قصه ها از اهمیت بالایی برخوردار هستند. این قصه ها در گوش بچه ها زمزمه می کنند که ای بچه جون من قصه تو هستم. ببین چقدر شیرین و دلنواز و دوست داشتنی ام. با من به رؤیا برو با من بخواب برو. من در دنیای زیبای ذهنی تو در پروازم‌. دنیای تو دنیای منِ ، دنیای من دنیای توِ. ما دوتا از هم و دنیا به کام ما دوتا شیرین است. وجود هر بچه سرشار از قصه است و خوراک ذهنی، روحی، عقلی، احساسی و جسمی این بچه فقط قصه است‌ . اما امروزه علم پیشرفت کرده و قصه ها هم پر بارتر‌ شده اند و برای کوچک تر ها و بزرگ تر ها حرفهای زیادی برای گفتن دارند. اما خیلی از بچه های گنده با آن قصه های قدیمی کهنه مذهبی و ناسیونالیستی افراطی که به خواب رفته بودند هنوز بیدار نشده اند. اگر ما می خواهیم از دیگران در علم و پیشرفت عقب نیفتیم و بتوانیم در هر زمینه ای خودمان را بروز کنیم باید اولا شروع به یادگیری کنیم. شرط دومش این است که بدون تجزیه و تحلیل نمی توانیم که هیچ چیز و هیچ نوع کار کوچک و یا بزرگی را به درستی یاد گرفته و انجام دهیم. فرد و افراد تعیین می کنند که کار تجزیه و تحلیل در چه سطحی با شد. مشکل ما ایرانی ها این است که در طول چند قرن علم نداشته ایم و در برخورد با مشکلات ما عاجز و فوری آنها را به دیگران حواله می داده ایم تا آنها آن را برای ما حل کنند. دیگران را بر سر خود سوار و به این طریق از مشکلات فرار و به فرافکنی روی آورده و منفعل و توجیه گرا و بی مسئولیت بار آمده ایم. همیشه لاینحل بودن مشکلات را به کسانی دیگر ربط داده و تقصیر را به گردن دیگران انداخته ایم و به قول حافظ بزرگ بر علیه دیگران مثل بچه های مدرسه قیل و قال راه انداخته ایم. هر موقع هم قرار بوده از روی اجبار کاری بکنیم منتظر نشسته تا دیگران شروع و بعد ما از آنها کورکورانه پیروی کرده ایم. این یعنی ما شروع کننده نبودیم، بلکه دیگران ما را با خود می کشیدند تا شاید کاری صورت بگیرد، مثلا امروزه بچه های دهه هفتادی و دهه هشتادی ایران مجبورند با زور پدر و مادران خودشان را به کف خیابان می کشند تا حقشان را فریاد بزنند. این یعنی هزینه سنگینی برای این بچه های عزیز دهه هفتادی و دهه هشتادی که باید از جان خود مایه بگذارند. این یعنی نه فقط مردم عادی، بلکه گروه ها و تشکلهای مختلف سیاسی و اجتماعی در این عقبگرد تاریخی و انزوای مذهبی افراطی و ناسیونالیست افراطی و کمونیست افراطی گیر کرده. در این انزواها فرد و افراد ذهنی و روحی متوهم، منزوی، ذهنگرا، از خود راضی، محافظه کار، ترسو، آلت دست این و آن شدن، کلی باف، توجیه گرا، سهل انگار، بی منطق، انتقاد ناپذیر، تعامل ناپذیر، انعطاف ناپذیر، خشن، بی رحم، ظالم بار آمده و مظهر میلیونها کمبودهای رنگ و وارنگ شده که در گفتار و رفتار و عملکرد خودشان آنها را به شکلهای مختلف نشان می دهند. ما مردم بیمار ذهنی، روحی، عقلی، احساسی و جسمی شده ایم. چرا؟ برای اینکه هیچ زمان به خودمان اجازه نداده ایم که به صورت تجزیه و تحلیلی به مسائل بپردازیم. به خاطر کمبود علم نمی دانستیم و نمی دانیم که کجاها از عقل و کجا ها از احساس و کجا ها از هر دو باید استفاده کنیم. راه حل عقلی و احساسی، یعنی تجزیه و تحلیل موضوعات در سطح سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، صنعتی، اقتصادی و غیره. باید آنها را در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست با کمک هم درست بکار بندیم. باید درس بخوانیم و به دانشگاه برویم تا راه تجزیه و تحلیل و راه درست عقلی و احساسی را در برخورد با فرد و افراد، در برخورد با محیط اجتماعی و محیط طبیعی پیدا بکنیم. به همدیگر یاد بدهیم تا متحد تر، قانونمدار تر، منطقی تر ، با نظم و انضباط تر بار بیاییم. امروزه کار ما به کجا کشیده شده که بچه های دهه هفتادی و هشتادی باید برای ما بچه های گنده قصه کف خیابان را بگویند تا شاید به خود آییم. حافظ بزرگ حق دارد که از دست ما و مادر بزرگ‌ها هم ناراحت باشد. او از مادر بزرگ‌ها می خواهد که قصه های کف خیابان برای گنده بچه ها بگویند که آنها را از خواب اصحاب کهف‌ بیدار کنند. چقدر بگویم، از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت.
موفق و مؤید باشید! پاینده و جاوید ایران عزیز ما!
اکبر دهقانی ناژوانی

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)