وقتی که خون
از سر سیاوش
ریخت بر زمین
ساکت مشین و بخوان
روایت و حدیث کرج
به خیابان.
وقتی که مه
سایه را ز برگ لطیف ریحانه شست.
بر روی دریای مهتاب
دلهره و امید
موج می زند
در شب های سرنوشت ساز
و خورشید این ایام
هر روز
از افق زیبای دلاوران جوان
به جانب بالاست.
ساکت مشین
برای خون سیاوش.
م. شبگیر اکتبر ۲۰۲۲
برای دختری که دیروز
در شهر غریب بود و
امروز در دنیا آشنا
دختران و پسران جوانت
در خیابانند
و زندان ها
پر می شوند
از تنهای کبود،
و تو در خانه نشسته و
چای می نوشی
و نگاه یخ زده ات
به گزارش بی بی سی است
و اخبار،
گه گاه
از پشت پنجره به خیابان
سرک می کشی
هر صبح هم
وقت شناسانه بر سر کار،
و عصر در ماشین کهنه ات
وقت بازگشت
دلخوش به بوق اعتراضی
امیدوار،
که خیابان
برای تو می جنگد.
ولی بدان
که گلایه ات
پوشالی است
و غرغرت
از روی ناتوانی،
و سال هاست
که برایت
راه را از میانه به پائین
هموار کرده اند.
این روزهای پرشکوه
شاید
در خون بچه های خیابان
مدفون شود،
و سکوتی شاید مرگبار
حاکم
تا قیامی و برخاستنی
بی تقویم.
ولی بدان
که فقر و تباهیِ
انسان و طبیعت
با سکوت
با ترس و فقر اراده امروزت
فزونی خواهد گرفت
و خدایت
چیزی بیش از بازیچه ای
برای تحقیرت
نخواهد بود.
و تو
به خاطر بچه های قهرمانت
مجرمی
و در بیدادگاه فاتحان شرور
تاوان خواهی داد
آنگاه که دیگر،
یوزپلنگی
در خیابان نباشد
که بانگ برآورد
“آزادی”
م.شبگیر اکتبر ۲۰۲۲
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.