از بد و نیک هر کرا دیدم
سرگذشتی که داشت پرسیدم
روزی آمد غریبی از سر راه
کفش و دستار و جامه هرسه سیاه
گفتم ای من نخوانده نامه تو
سیه از بهر چیست جامه تو
گفت پرسیدی آنچه نیست صواب
دهمت آنچنانکه هست جواب
خیز بر تو راز بگشایم
صورت نانموده بنمایم
با سکندر ز بهر آب حیات
رفتم اندر سیاهی ظلمات
گفت بگذار از این سخن بگذر
که ز سیمرغ کس نداد خبر
زین سیاهی خبر ندارد کس
مگر آن کاین سیاه دارد و بس

نظامی

سکوت علامت رضا نیست
(…) و حالا باید به خاطر تمام آنهایی که زندگی‌شان را در تحقق یک آرمان ازدست داده‌اند، حرف زد. من یک شاهد عینی هستم، شاهدی که از درون یک غار، رها شده‌است. رها شده از درون  یک ماشین شستشوی مغزی! رها شده از دخمه‌ای که روح انسان‌ها را در آن از پای می‌انداختند. تا به کی باید صبر می‌کردم و به خاطر پرهیز از خوردن مارک و برچسب‌های احتمالی به سکوت ادامه می‌دادم؟ من مدت سی سال از عمرم را به طور حرفه‌ای درتشکیلات… گذرانده‌ام. هرکس که بودم وهر رده‌ای که داشتم اصلا مهم نیست، مهم این است که من سی سال شاهد بودم. شاهد عینی…(فرشته خلج هدایتی)

 

همه نوشته‌ها و ویدئوها در آدرس زیر است:

همنشین بهار

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com