یکی باغبان اندر آن باغ شد ، یکی گوهری گل دید و  زاغ شد

باغبان سرزده بود باغ گلش ، عطر گل مست نمود وسوسه شد

او زگل بوسه بزد ، بازنمود گلبرگش  ، او نهاد لب به لب کاسبرگش

گل چو دید آن باغبان داغ گلش  ، ورنهاد عطر درون از سنبلش

کاسبرگ فصل جنون بازنمود  ،باغبان درپی گل سجده نمود  

گل مستانه بشد لاله و آلاله زگشود   ،باغبان چشم بر آن دوخت وستود  

بازآمد زدری زنبوری  ، زنبور بی پدر رنجوری

گل و گلبرگ زترنم باز ماند ، باغبان  فصل درو جا ماند


وصف یاران را شنیدم ، راهی  تهران شدم

غرق در پهنای شهر و رخصت مردم شدم

کو به کو اندر دیار مردمان

دست اندر دست برادر

این در و آن در زدم

ناگهان آن جغد شوم روزگار

دامن افشان و موهای پریشانم را به چنگ

می فشرد ان آبشار موهای نازنین اندر خشم

چون بدانست ماده ببری اندر سقزم

با خشونت چنگ می زد گیسوانم

ناگهان چون صاعقه قلبم گرفت

لحظه ای سرو بدن خم شد زپا

خشم می خورد وجودم را همی

خودبدیدم خم شد آن سرو بستان بسی

یادم آمد آن نگاه آخرین مادرو پیرپدر

اشک چشم آن برادر ، دست های منتطر خواهرم

وای بر ما بسی ننگ و شرف

جغدکان شب بیایند بستر ما دختران

پس کجایند آرش و رستم وآن اردلان

خونبهایم گل ستانید در باغ ملت نشانید

تا که تار کلهر یاد گل زنده کند

ای بسا آن دختران ، یاد پدر

ای بسا ما دختران فصل مادر

چند خوانید قصه ها ، رنج مرا

بر کنید این شاخه هارا از زمین

  دخت بهمن ، چشم نرگس موی افشان

سرو کردستان بکارد در نهال سرزمین

تا که روزی یاد من را برفراز شاه نشین

بر سر هر کوه و هر برزن جارزنند

 

شاهین ۲۹ شهریور۱۴۰۱

 

 

 

 

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)