گفت

وقتی که آتشش زدم

با شعله ها  قهر کرده بود.

در این سالها

گویا

ضخیمتر و نم گرفته تر شده بود.

وقتی که آتشش زدم

قصد خداحافظی نداشت

و دود غلیظ اش

                آزارم می داد،

چونان ماری

           در پی شکاری. 

سال ها با من بود و

عادت به من داشت

و انگار

     به من مهر می ورزید.

هر چند

      هربار

که به خانه بازمی گشتم

به گوشه ای

       پرتابش می کردم

        بی مهر.   

و حالا زخمی

در دود و آتش

به خود می پیچد،

و نسیم خنک پائیزی

موهای غمگین و آزاد مرا

با پنجه ی نرمش

      شانه می کند.  

م. شبگیر      سپتامبر ۲۲

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)