برای بسیاری این پرسش پیش آمده که اعتراضات سراسر دیماه اغتشاش است یا شورش یا ادامهٔ منطقیِ اعتصابهای گذشته و اگر هرکدام است چه باید برای آن کرد؟ جان برجر، نویسنده و منقد ادبی و هنریِ بریتانیایی، این متن را ۵۰ سال پیش نوشت. از قضا در این متن تلاش کرده مختصر و مفید توضیح دهد که تظاهرات چیست، چگونه باید آن را فهم کرد، از آن آموخت، و چگونه به آیندهٔ آن اندیشید.
مقدمهٔ مترجم: تظاهرات اخیر ایران هشداری جدی بود؛ بیش از همه برای آنهایی که دل در گرو عدالت اجتماعی و جامعهای دموکراتیک دارند. فارغ از تحلیلهای دولتی (در معنای عام آن) مرتبط با جنگهای دورنی و بیرونیِ اصلاحطلب و اصولگرا، انتظار میرفت تحلیلهایی پیشرو و بدیل از این تظاهرات از سوی نیروهای عدالتخواه ارائه شود. شواهد اما غیر از این را نشان میدهد. عمدهٔ متون نوشته شده در طول این مدت نوشتههایی بودند که از پسوپیشِ تظاهرات نوشتند: یا از ورشکستگیِ صندوقها و زلزله و سیاست زیست محیطی و پیامدهای اقتصاد نئولیبرال و تکرار مداوم «من میدونستم، من میدونستم»؛ یا از آنکه کاش دولت بشنود و ببیند و پس از جمعکردن این «بساط خیابانی» به خود بیاید. آنچه مشخصاً در این میان از دست رفت خودِ تظاهرات بود و مردمان حاضر در آن. معدود نوشته و گفته و پرسیده شد که خود این تظاهرات چیست و برای آن چه میتوان و چه باید کرد. آیا این اتفاقات اغتشاش است یا شورش یا ادامهٔ منطقیِ اعتصابهای گذشته و اگر هرکدام است چه باید برای آن کرد. غالب تحلیلها نه با مردم سخن گفتند، نه در زمانی که روی سخنشان با دولت بود خود را در کنار مردم میدیدند.
جان برجر، نویسنده و منقد ادبی و هنریِ بریتانیایی، این متن را ۵۰ سال پیش نوشت. از قضا در این متن تلاش کرده مختصر و مفید توضیح دهد که تظاهرات چیست، چگونه باید آن را فهم کرد، از آن آموخت، و چگونه به آیندهٔ آن اندیشید. امیدوارم ترجمهٔ این متن گرهی هرچند کوچک از سردرگمیِ تحلیلهای این روزها بگشاید.
————
هفتاد سال پیش (در ۶ مه ۱۸۹۸) کارگران و مردان و زنان تظاهرات عظیمی در مرکز شهر میلان به راه انداختند. اتفاقاتی که به این تظاهرات انجامید تاریخی طولانیتر از آن دارند که در اینجا مجال توضیحشان باشد. ارتش بهفرماندهیِ ژنرال بکاریس به تظاهرات حمله کرد و آن را درهم شکست. ظهر همانروز سوارهنظام به جمعیت پیوست: کارگران غیرمسلح تلاش کردند سنگرهایی در شهر برپا کنند: حکومت نظامی اعلام شد و بهمدت سه روز ارتش با مردم غیرمسلح جنگید.
در تئوری، قرار بر این است که تظاهرات توان افکار و احساسات عمومی را آشکار کند: در تئوری، تظاهرات نوعی دادخواهی نزد شعور دموکراتیک دولت است. اما این نگرشْ وجود شعوری را پیشفرض میگیرد که خیلی بعید است وجود داشته باشد.
آمارهای رسمی خبر از کشته شدن ۱۰۰ کارگر و ۴۵۰ مجروح دادند. سربازی هم تصادفاً یک پلیس را کشته بود. ارتش هیچ کشتهای نداد. (۲ سال بعد اومبرتوی اول که پس از کشتارها از ژنرال بکاریس، همان «قصاب میلان»، تجلیل کرده بود، ترور شد).
در این روزها بهخاطر داستانی که در دست نوشتن دارم، در تلاش بودم زوایایی از تظاهراتی را که در ۶ مه در خیابان کورسو ونیز میلان برگزار شد بهتر بشناسم. در این فرآیند به نتایجی دربارهٔ تظاهرات رسیدم که احتمالاً به موارد مشابه بیشتری قابل تعمیماند.
تظاهرات تودهای[۲] را باید از شورشها[۳] و خیزشهای انقلابی[۴] تفکیک کرد؛ گرچه تحت شرایطی خاص (که امروزه خیلی کم دیده میشود) ممکن است به هرکدام بدل شود. اهداف شورشها معمولاً کوتاهمدت و آنیاند (میزان آنی بودن آنها متناسب با استیصالی است که مبیّن آناند): تأمین غذا، آزادی زندانیان، یا تخریب مایملکی. در مقابل، اهداف خیزشهای انقلابیْ بلندمدت و جامعاند: همگی به تصرف قدرت دولت منتهی میشوند. اهداف یک تظاهرات اما نمادین است: تظاهرات نیرویی را که بهندرت استفاده میٰشود، بروز و ظهور [۵] میبخشد.
در تظاهرات، افراد زیادی در مکان عمومیِ مشخص و از پیش اعلامشدهای گردِ هم میآیند که کموبیش غیرمسلحاند (در ۶ مه ۱۸۹۸ که کلاً غیرمسلح بودند). آنان خود را در تیررس نیروهای سرکوبِ اصحاب دولتی میگذارند که علیه سیاستهایش دست به اعتراض زدهاند.
در تئوری، قرار بر این است که تظاهرات توان افکار و احساسات عمومی را آشکار کند: در تئوری، تظاهرات نوعی دادخواهی[۶] نزد شعور دموکراتیک دولت است. اما این نگرشْ وجود شعوری را پیشفرض میگیرد که خیلی بعید است وجود داشته باشد.
اگر اصحاب دولت بهطور دموکراتیک اثرپذیر باشند، بهندرت به تظاهرات نیاز خواهد بود، و در غیر این صورت بعید است نمایش صرفِ نیرویی که هیچ تهدید واقعیای ندارد تأثیرگذار شود. (تظاهراتی که در حمایت از دولتی بدیل و پیشاپیش تثبیتشده باشد موردی خاص است و میتواند بهطور آنی تأثیر بگذارد– مثل زمانی که گاریبالدی در ۱۸۶۰ وارد ناپولی شد).
تظاهراتی که بنا بر معیارهای دموکراسی رخ داده نیز صرفاً بهٰطور ظاهری پذیرفته شدهاند. تظاهرات مردمیِ عظیم منشورگراهای[۷] اولیه در زمرهٔ تقلاهایی بود که برای دستیابی به چنین پذیرشی صورت گرفت. جمعیتی که در ۱۹۰۵ در سن پترزبورگ جمع شدند تا دادخواست خود را به تزار بدهند– و خود را در تیررس قرار دادند- از قدرت ظالمانهٔ سلطنت دادخواهی میکردند. در این رخداد- همچون صدها موقعیتِ مشابه دیگر در سرتاسر اروپا– تظاهرکنندگان به گلوله بسته شدند.
به نظر میرسد کارکرد حقیقیِ تظاهرات به هیچ وجه قانع کردن اصحاب دولت موجود نباشد. در نظر گرفتن چنین هدفی صرفاً توجیه سردستیِ آن است.
حقیقت این است که تظاهرات تودهای تمرینی[۸] برای انقلاب است: نه اقدامی استراتژیک است نه حتی اقدامی تاکتیکی، بلکه تمرینی است برای دستیابی به آگاهی انقلابی. ممکن است فاصلهٔ زمانی میان تمرین و اجرای[۹] واقعی بسیار طولانی باشد: چهبسا کیفیت تمرین– میزان آگاهیِ حاصل از تمرین- در شرایط گوناگون تفاوتهای قابلتوجهی داشته باشند: اما به هر حال تظاهراتی را که فاقد چنین تمرینی باشد، بهتر است نمایشی عمومی[۱۰]بدانیم که بهطور رسمی ترغیب و تشویق شده است.
حقیقت این است که تظاهرات تودهای تمرینی[۸] برای انقلاب است: نه اقدامی استراتژیک است نه حتی اقدامی تاکتیکی، بلکه تمرینی است برای دستیابی به آگاهی انقلابی.
تظاهرات، هر اندازه هم خودانگیخته باشد، رخدادی خلقشده[۱۱] است و بهطور اتفاقی خود را از زندگی عادی متمایز میکند. ارزش تظاهرات در همین ساختگیبودنش است و امکانهایی که در حین تمرین برای پیشگویی فراهم میآورَد از آن ناشی میشود.
آنچه تظاهرات تودهای را از دیگر تجمعات تودهای متمایز میکند این است که در ملأ عام گردهمآیی ترتیب میدهد تا کارکرد خود را خلق کند، نه اینکه در واکنش به چیزی شکل گیرد: بنابراین، تظاهرات با هرشکلی از تجمّع کارگران در محل کارشان– حتی بهقصد اعتصاب– یا هر جمعی از نظارهگران[۱۲] متفاوت است. تظاهرات گردهمآییای است که بهصرفِ جمعشدن امرموجود و مقرّر را به چالش میکشد.
مقامات دولتی معمولاً دربارهٔ تعداد تظاهرکنندگان دروغ میگویند. این دروغها البته چندان هم مهم نیستند- زمانی این دروغها اهمیت دارند که تظاهرکنندگان واقعا بهدنبال دادخواهی نزد شعور دموکراتیک دولت باشند. اهمیت تعداد افراد در تجربهٔ بلاواسطهٔ آنهایی است که یا در تظاهرات شرکت میکنند یا همدلانه نظارهگر آناند. برای آنها این اعداد دیگر تنها اعداد نیستند و به شواهدی دالّ بر حسهایشان و نتایجِ تخیلشان بدل میشوند. هر اندازه تظاهرات بزرگتر باشد، بدل به استعارهای قدرتمندتر و بیواسطهتر (تصویری و شنیداری و ملموس) برای توان جمعیشان خواهد شد.
میگویم استعاره زیرا توانی که بهکمک آن فراهم میآید، نهفقط از توان بالقوه، که مطمئناً از توان واقعیِ حاضران در تظاهرات- توانی که در تظاهرات به آن متوسل میشوند- نیز فراتر میرود. هرچه حاضران بیشتر باشند، با قوت بیشتری به خودشان و یکدیگر غائبان را یادآوری میکنند و نشان میدهند. به این ترتیب، تظاهرات تودهای همزمان هم گسترش مییابد هم امری انتزاعی را بدنمند میکند. مشارکتکنندگان نسبت به تعلق طبقاتیشان آگاهی مییابند. تعلق طبقاتی متضمّن سرنوشت مشترک نیست، بلکه بر فرصت مشترک دلالت دارد. آرامآرام متوجه میشوند کارکرد طبقاتیشان دیگر نباید محدود باشد: که طبقه نیز همچون خودِ تظاهرات میتواند کارکرد خودش را خلق کند.
آگاهی انقلابی با شیوهای دیگر با انتخاب و اثر مکان نیز تمرین میشود. تظاهرات اساساً خصلتی شهری دارد و معمولاً به شیوهای برنامهریزی میشود که در نزدیکیِ مرکزی نمادین، چه شهری چه ملّی، برگزار شود. مکانهای هدفِ تظاهرات بهندرت مکانهایی استراتژیکاند– مثلاً ایستگاهای قطار، سربازخانهها، ایستگاههای رادیویی، یا فرودگاهها. در مواردی چهبسا به تسخیر نمادین یک شهر یا پایتخت کشور هم تعبیر شود، که در این صورت نیز نمادگرایی یا استعاره به کمک مشارکتکنندگان در آن میآید.
تظاهرات رخدادی نامتعارف است که تظاهرکنندگان در نزدیکیِ مراکز شهریای خلق میکنند که استفادههای بسیار متفاوتی دارند. آنها با تجمع و راهپیمایی در فضاهای عمومی، در روال معمولِ زندگی اختلال ایجاد میکنند. این مناطق را محاصره میکنند و گرچه قدرت اشغال دائمیِ آنها را ندارند، صحنهٔ نمایش موقتی از آنها میسازند تا قدرتی را که هنوز فاقد آناند نمایش دهند.
دیدِ تظاهرکنندگان به شهری که صحنهٔ نمایششان در آن قرار دارد نیز تغییر میکند. آنها با تظاهراتْ استقلال و آزادیای را اعلان میکنند که بهمراتب عالیتر و عظیمتر از هر آنچیزی است که میتوانند شخصی یا جمعی در زندگیِ عادیِ خود پیگیری کنند– و خلاقیتی عالیتر است، حتی با اینکه صرفاً حاصلی نمادین دارد. مردم در پیگیریهای معمولشان صرفاً شرایط را دستکاری میٰکنند، در حالی که با تظاهرات بهشکلی نمادین خودِ موجودیتشان را در برابر شرایط قرار میدهند.
ممکن است ریشهٔ خلاقیتی که در تظاهرات بروز و ظهور مییابد، استیصال مشارکتکنندگان در آن باشد و بهای زیادی هم برای آن پرداخت کنند، اما به هر حال موقتاً چشماندازشان را تغییر میدهد. آنها دستهجمعی به این آگاهی میرسند که خودشان یا آنهایی که نمایندگیشان را میکنند این شهر را ساخته و سرپا نگه داشتهاند. شهر را از پشت لنزهای متفاوتی میبینند. آن را محصول کار خود میدانند و بهجای دستکم گرفتن قابلیتهایشان بر آنها مُهر تأیید میزنند.
دست آخر، راه دیگری هم برای تمرینِ دستیابی به آگاهی انقلابی وجود دارد. تظاهرکنندگان خود را در تیررس نیروهای بهاصطلاح نظم و قانون قرار میدهند. باری، هرچه شمارشان بزرگتر باشد، قدرت بیشتری احساس میکنند. این امر البته با اصل دمدستیِ «قدرت در تعداد است»، یا تئوریهای عوامانهای چون روانشناسی توده قابلتوضیح نیست. تناقض بین شکنندگیِ واقعیِ تظاهرکنندگان و حس شکستناپذیریِ آنها همان دو راهیای[۱۳]است که اصحاب دولت در آن گیر میافتند.
آنها با تجمع و راهپیمایی در فضاهای عمومی، در روال معمولِ زندگی اختلال ایجاد میکنند. این مناطق را محاصره میکنند و گرچه قدرت اشغال دائمیِ آنها را ندارند، صحنهٔ نمایش موقتی از آنها میسازند تا قدرتی را که هنوز فاقد آناند نمایش دهند.
مقامات یا باید صحنه را واگذارند و بگذارند جمعیت کارش را بکند: که در این صورت امر نمادین ناگهان به امر واقعی بدل میشود، و حتی اگر فقدان سازماندهی و آمادگیِ جمع مانع از تثبیت پیروزیاش شود، خودِ رخداد ضعف مقامات را نمایان میکند. در غیر این صورت باید محدودیت ایجاد کنند و جمعیت را با توسل به خشونتْ پراکنده کنند: که در این حالت خصلت غیردموکراتیک چنین حاکمیتی علنی خواهد شد. این دوراهیِ تحمیلی از یک سو نمایش ضعف است و از سوی دیگر نمایش اقتدارطلبی. (تظاهرات رسمی و تأییدشده چنین دوراهیای را تحمیل نمیکند: نمادین بودن آن سانسور میشود: به همین دلیل است که چنین تظاهراتی را صرفاً نمایشی عمومی میخوانم). تقریباً همیشه، مقامات استفاده از زور را برمیگزیند. البته میزان خشونتشان به عوامل متعددی بستگی دارد، اما بهندرت با میزان تهدید فیزیکیای که از جانب تظاهرکنندگان صورت میگیرد متناسب است. این تهدید اساساً نمادین است، اما مقامات با حمله به تظاهرات تبدیلشدن این رخداد نمادین را به رخدادی تاریخی تضمین میکنند: رخدادی که در یادها میمانَد، درسآموز میشود، و انتقامش گرفته خواهد شد.
در ذات هر تظاهراتی است که اعمال خشونت به خود را تحریک کند. خودِ این تحریک نیز ممکن است خشن باشد. اما در نهایت، بیش از آنکه ضربتی بزند، با رنج درمیآمیزد. این امر حقیقتی تاکتیکی و البته تاریخی است. نقش تاریخیِ تظاهرات نشان دادن بیعدالتی، ظلم، و غیرعقلانی بودن اقتدار دولتیِ موجود است. تظاهرات اعلام معصومیت[۱۴]با صدای بلند است.
اما معصومیت بر دو نوع است که البته در سطح نمادین میتوان آنها را یکی تلقی کرد. تفکیک این دو به کارِ تحلیلهای سیاسی و برنامهریزی برای حرکت انقلابی میآید. نوعی از معصومیت هست که باید از آن دفاع کرد و نوعی دیگر که باید در نهایت کنار زده شود: اولی برآمده از ایدهٔ عدالت است و دومی پیامد بیتجربگی.
تظاهرات مبیّن آمال سیاسی است، پیش از آنکه ابزار سیاسیِ لازم برای تحقق آن آمال خلق شده باشد. تظاهرات تحقق آمالِ خود را پیشگویی میکند و در نتیجه میتواند به تحقق آنها کمک کند، اما خودش نمیتواند به آنها دست یابد.
پرسشی که انقلابیون بایستی در هر موقعیت معیّن تاریخی به آن پاسخ دهند این است که آیا تمرینهای نمادین بیشتری لازم است یا خیر. تمرین تاکتیکها و استراتژیِ اجرای اصلی در مرحلهٔ بعد قرار دارد.
پینوشتها:
[۱] John Berger, The Nature of Mass Demonstration, From International Socialism (۱st series), No.34, Autumn 1968, pp.11-12
[۲] mass demonstration
[۳] riot
[۴] revolutionary uprising
[۵] demonstrate
[۶] appeal
[۷] Chartists
[۸] rehearsal
[۹] performance
[۱۰] public spectacle
[۱۱] created
[۱۲] spectator
[۱۳] dilemma
[۱۴] innocence
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.