قلمرو نیکفر را فیلسوف خوانده و پروندهای برایش منتشر کرده؛ مجلهای راستگرا در مورد متفکری چپ نوشته.
پرونده شامل یک مصاحبه با نیکفر (مصاحبه شونده مانند بسیاری از مطالب مجله نامعلوم است) و یادداشتهایی از حسن یوسفی اشکوری، بابک مینا، محسن کدیور، یاسر میردامادی، فاطمه مسجدی، امیریحیی آیتاللهی، داریوش آشوری، مهدی جامی، نیره توحیدی، میثم بادامچی و کاظم علمداری است.
به طور کلی و طبق آنچه در این پرونده هم درج شده شاید بتوان پروژههای فکری اخیر نیکفر را در دو مقوله شناخت نابسامانی وضع موجود و جدال/گفتگو او با روشنفکری دینی دانست.
ترکیب یادداشتنویسان جالب است. هیچ یادداشتی کیفیت نوشتن درباره یک فیلسوف را ندارد. و اگر اشتباه نکنم هیچ کدام بر خلاف مجله، نیکفر را فیلسوف نخواندهاند. یادداشتها کوتاه و کم محتوا و اغلب تمجیدی نوشته شدهاند؛ اغلب معتقدند نیکفر بسیار پرمطالعه است، آدم اخلاقی و درستکاری است، جدی و دقیق است و اهل انصاف و گفتگو. جامی هم نوشته که مردسالاری را عملا کنار گذاشته در خانه کار میکند و خوب هم غذا میپزد.
اشکوری، کدیور، میردامادی و جامی همگی مذهبیاند و با پروژه اول نیکفر موافق و با دومی مخالف. خلاصه که همچو بید بر سر ایمان خویش میلرزند.
در یادداشت مهدی جامی، خودش از موضوع و نیکفر انگار مهمتر است. همه چیز در نسبت به «من» (مهدی جامی) تعریف میشود. «اما برای من چیزهایی مهمتر بود که نه صرفا نقل آرای غربیان بلکه دستاورد فکری نیکفر باشد.»
«اولین جستاری که از او خواندم و به یادم ماند و از آن چیزی آموختم ایمان و تکنیک بود. آن زمان نمیدانستم که مهندسی خوانده است. و برای فیلسوفی مهندس البته منظری اساسی است در نقد سیاسی. میدانم که دیگران ممکن است بحث های او را در باره سکولاریسم و دموکراسی دوست داشته باشند.» مطلب درباره نیکفر است یا جامی؟
«صحنه دین و سیاست میان من و نوشتههای نیکفر ارتباط برقرار میکرده است. چنانکه علاقه او به زبان فارسی نیز…، او را در چشم من کسی که به توانمند ساختن فارسی فکر میکند جلوه داده است.»
جامعه ایدهآل جامی جامعهای دینی است و نمیتواند فردای ایران را غیردینی تصور کند. آن هم در شرایطی که آمار دقیقی از گرایش به دین در ایران موجود نیست اما روندهای کلی نشان از نزول گرایش دینی است و تازه معلوم نیست این جامعه بعد از جمهوری ولایی چه زمان حاصل شود و آن وقت جامعه چه گرایشی به دین داشته باشد اما اینها برای جامی مهم نیست. همانطور که مصاحبهکننده در مصاحبه هم پرسیده، از سر نقد و البته تکراری مینویسد: «اگر سوگیری اندیشه چپ را نسبت به دین طبیعی (و ذاتی آن!) بدانیم» و بعد نقد میکند (ای کاش دست کم مصاحبه را پیش از این یادداشت قدیمی که ظاهرا برای قلمرو بهروز شده را میخواند یا دستکم یادداشت میثم بادامچی را که از پرگار نقل قول آورده)
وی در انتها مینویسد «مهمترین گزینه ما باشد که ساختاری سیاسی جایگزین ولایت کنیم که یک سوی آن را اندیشه چپ تشکیل دهد و سوی دیگرش را اندیشه مذهبی لیبرال» اوه اوه!
یادداشت اشکوری نکتهای ندارد غیر از اینکه «اگر جناب نیکفر با تاریخ و سنت اسلامی – شیعی آشنایی بیشتر و عمیقتری داشت، این شناخت میتوانست در کار نقادی سنت و سنن دینی بیشتر به کار ایشان بیاید و موجب دیدگاهها و تحلیلها و احیانا راهکارهای راهگشاتر شود.»
کدیور هم همینطور، مثل بقیه از اینجا شروع کرده که چطور با نیکفر آشنا شده! بعد چقدر کیف کرده و الان در نگاه ایشان «آرای متأخـر نیکفـر خـام اسـت.»
کدیور و جامی و منتقدان مذهبی نیکفر هیچ جا نمیگویند چطور و کجا نیکفر گفته «ذات دینداری را مقصّر اصلی خشونت میداند.» دائم این را تکرار میکنند و هی به آن پاسخ میدهند.
فاطمه مسجدی نویسندهای است که یادداشتش انتقادی است. اما آنقدر کوتاه و بعضا پراکنده که اجازه قضاوت به خواننده نمیدهد. ارجاع و نقل قول و غیره هم ندارد. کم و بیش مثل همین یادداشت سرسری! او در دو چیز از نیکفر انتقاد کرده: اول اینکه تبعیض علیه زن را ذیل زن در اسلام دیده و دوم اینکه ترجیح میدهد جنبش زنان را «انقلاب جنسی» بداند. اگر اشتباه نکنم ژانت آفاری هم از همین ترکیب استفاده کرده. خوب بود میفهمیدیم مشکلش چیست.
یادداشت امیریحیی آیتاللهی سردرگم و مبهم است. ارجاع پایین مقاله زیاد دارد اما بین مقاله نه!، فهم و گزارشی که میدهد کیلویی است. بیشتر دوست دارد به چپها ایراد بگیرد تا نیکفر. «کاربُـرد «ولایـت» بـرای معرفـی سـلطنت پهلـوی در زبـان جریـان چـپ یعنـی نادیده گرفتـن ویژگی هـای سـکولار، لیبـرال و غیرفرقـهای نظـم پیشـین.»
یادداشت انتقادی است از فهم و گزارش نیکفر از انقلاب و مثلا اینکه چرا نیکفر از غیر انقلابیون (بخوانید هواداران سلطنت هرچند خودش منکر است) حرفی نزده. نویسنده در جایی بامزه مینویسد «از آنجــا کــه پافشــاری بــر ویژگــی ارتجاعــی پادشــاهی پهلــوی از برجســته ترین مدعیــات هـواداران بُـن سـکولار انقـلاب اسـت، ایـن بازنویسـی یاریگـر اسـت تـا ارتجـاع و اسـتبداد در مخالفـان شـاه نیـز سـراغ گرفتنی باشـد و تجـدد و لیبرالیسـم نیـز در دربـار تشـخیص پذیر بشـود.» همان که هنگام کودکی میگفتیم آینه آینه!
با این حال یادداشت بامزهای است و از این قصارهای مفرح کم ندارد: «برسـاختن شــیعه پهلــوی یکــی از بایســتگی ها و پیش شــرط های توســعه اقتصــادی و اجتماعــی ایــران در آن دهه هــا بــوده اســت. ایــن واقعیــت را بــاز می تــوان بــا کلیشــه همدســتی فقیــه و ســلطان در درازنــای تاریــخ بی آبــرو کــرد و فریــاد ســتمدیدگان را از خـال ایـن شـراکت بـه گـوش کائنـات رسـاند.»
بابک مینا که یکی از دو دبیر ارشد تحریریه است با استفاده از ترکیب نخنمایی نیکفر را «شاگرد مکتب پدیدارشناسی» میداند.
او هم بامزه است و در جایی دیگر مینویسد «بحثـی کـه بـه نظـر مـن پرشـور آغـاز شـد و بـا ناامیـدی و دلسـردی دو سـویه خاتمـه یافـت.» شما؟
یاسر میردامادی جایی از «روشنفکران مستقل از دین» نام میبرد که آدم را یاد اصطلاح ابداعی خودش میاندازد که در بیبیسی فارسی به قاتل میگفت «جانگیر» (قحط الرجال بود که ایشان هم نظر دادند یا دبیران نگاه کردهاند کی در فیسبوک در دسترس است؟)
داریوش آشوری از آنجا شروع کرده که چطور آن جوان (نیکفر) را شناخت و بعدا با هم دوست شدند و ابتدا سر فهم هایدگر باهم اختلاف داشتند «هایدگـری کـه مـن می شـناختم از ایـن زاویـه ی بُعـِد «شـرقِی» اندیشـه ی او بـود و هایدگـِری کـه نیکفـر می شـناخت همـان عضـِو حـزِب نـازی و دارای اندیشـه ی «فاشیسـتی» بـود کـه در بیست-سـی سـال پیـش جنجـال بزرگـی در فرانسـه و آلمـان بـر سـِر آن بـر پـا بـود.» اختلافی که البته به آشتی در هایدگر شناسی نرسید. در انتها هم سوالی مطرح میکند: «خاصـه، پرسـِش مـن ایـن اسـت کـه اگـر بنـا باشـد کـه بـه مسـأله ی خـود تنهـا از دیـدگاِه توسـعهنیافتگی ننگریـم، کـه دیدگاهـی سـت اقتصادی-جامعه شناسـانه؛ دیدگاهـی کـه انسـان و روان و جهـاِن او را فـراورده ی فرعـِی «شـرایط اجتماعی-تاریخـی» میدانـد، از کـدام دیدگادههـای ممکـن دیگـر می شـود بـه آن نگریسـت؟» (توسعه سالهاست در علوم اجتماعی تعاریف و کاربستهای کم و بیش مشخصی دارد و این سوال عجیب بی دقت است استاد) و بعد مینویسد که نیکفر جان بگو چطور میشود از انگلیسیها و فرانسویها و آلمانیها چیز یاد گرفت؟ یا اینکه «به سـادگی رهـا کـردِن همـهی ایـن حرفهـا و مثـِل دیگـر بچههـای عاقـل یـا ملتهـای عاقـل بـه دنبـاِل «توسـعه» رفتـن و تکنولـوژی را گرفتـن؟ امـا مـا نشـان دادهایـم کـه بچههـای عاقـل و ملـِت عاقلـی نیسـتیم.» به نظرم آشوری اگر از مسعود نیلی و نهاوندیان و روحانی این سوال را بپرسد جواب بهتری بگیرد.
اما جالب اصل ماجراست. پرونده مجلهای راست گرا در مورد متفکری چپ گرا. از آنجا که مثلا بابک مینا در «قدردرانی فلسفی مختصر»ش از او یادش نمیرود تیکهای هم درباره چپگرایی نیکفر بیندازد. (از نقد که اساسا خبری نیست) تا دفاع پرشور آیتاللهی از سلطنت و یادداشت میثم بادامچی که تلاش میکند نیکفر را از دل جان رالز بیرون بکشد و تا اینکه پس از این پرونده ناغافل گزارش از کنگره حزب کمونیست چین منتشر میشود تا قلمرو بر سنت پروپاگاندای جنگ سرد وفادار بماند.
این یادداشتی سرسری است (شاید مثل یک کامنت بلند) این پرونده و مطالبش نکات فراوان دارد که شایسته نقد است.
به نظرم قلمرو تا اینجا اعتبارش را از ناصر کرمی میگیرد اما با این نحو پس از چند شماره همین اعتبار را هم نخواهد داشت.
گرافیک مجله (دستکم در این شماره) هیچ خوب نیست. عکسهای بدی از نیکفر گرفتهاند و صفحه ۶۳ آبروریزی تمامعیار است.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.