اگر شهامتش را داری عاشقم باش وگرنه دمت را بگذار روی کولت و برو. من هم می نشینم برای خودم یک فیلم فرانسوی دلنشین می بینم که اسمش همین است : ” اگر شهامتش را داری عاشقم باش”.
یعنی در اصل شهامت هم می خواهد. اینکه یک نفر را درست روبروی چشم شوهرت یا زنت عاشقانه توی آغوش بگیری و هیچ کس جز تو و او نفهمد این راز را که سال ها پیش خیلی پیش تر از اینها باید عاشقش می بودی . تو فکر می کنی روزهای عمر آدم علف هرز هستند که همینطوری آنها را بچینی و دوباره دربیایند؟ عمر آدم بوی سبزی های باغچه خانه مادربزرگم را می دهد که اگر بهشان آب نخورد و زیادی زیر تابش آفتاب بمانند می گندند. آن وقت دیگر حتی گربه هم رقبت نمی کند روی آنها بشاشد.
برای همین گاهی بد نیست بنشینم و فیلم های فرانسوی ببینم. یک جورایی دلنشینند . انگار که کودک درون یک نفر را گذاشته باشند پشت تریبون و دو ساعت همینطوری یکریز حرف بزند. هرچند اگر این روند ادامه پیدا کند رسما زندگی آدم نابود می شود ؛ گاهی باید کودک را خواب کرد و برایش لالایی خواند. فیلم های فرانسوی زیادی تخسش می کنند.
” اگر شهامتش را داری عاشقم باش” یا ” Love me if you dare ” ، داستان دو تا دوست خوب است که از بچگی با هم بازی می کنند و زندگی شان به هم گره خورده. اما همه چیز برایشان حکم بازی دارد. تا اینکه دختر حس می کند عاشق همبازی اش شده و این دیگر بازی نیست. اما پسر با دختر دیگری ازدواج می کند. ده سال از دیدن هم دوری می کنند. دختر زن یک فوتبالیست معروف شده ، پسر هم زن و دو تا بچه دارد و یک زندگی روتین ، بی هیچ بازی دلنشینی. دختر بعد از ده سال پسر را به یک بازی دعوت می کند که در نهایت به هیجان و شور و شوق در زندگی پسر منجر می شود ولی خیلی زود یعنی درست همان وقت پسر توی همان بازی تصادف می کند. و آخرین بازی شاید این باشد: برگرد ! دختر توی بازی از پسر می خواهد که نمیرد و به زندگی برگردد و او را تنها نگذارد.
البته که به همین سادگی ؛ چون این فقط یک فیلم است. آن هم از نوع فرانسوی. اما شهامت دیگر فیلم نیست. شهامت دوست داشتن ، شهامت قدم های تازه برداشتن ، شهامت شکستن تارهای عنکبوتی زندگی ، شهامت زمین خوردن حتی توی دهه چهل یا پنجاه زندگی. خوش به حال آنها که شهامتش را دارند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
زهرا جان، این شهامت نمی خواهد. شهامت را آنجایی می خواهی که صادقانه به آن زن یا شوهر بگویی حسی به این زندگی نداری و دلت جای دیگری ست نه بی آنکه آنها بدانند روزهای زندگی شان را هدر بدهی و دروغ بگویی و با دیگری معاشقه کنی. راستش من نفهمیدم کجای این کار شهامت می خواهد؟ و نفهمیدم وقتی می نویسی “تو فکر می کنی روزهای عمر آدم علف هرز هستند که همینطوری آنها را بچینی و دوباره دربیایند؟” این “آدم” فقط شامل حال معشوق می شود یا منظورت عمر آن زن یا شوهری که درست مقابل چشمانش باید شهامت داشته باشی تا … هم هست؟
دوشنبه, ۲۳ام بهمن, ۱۳۹۱
پریسا جان؛ مرسی که اینهمه دقیق خواندی. اول اینکه نمی دانم این فیلم را دیده ای یا نه. و اگر دیده ای آن صحنه را یادت می آید که این دو همدیگر را بغل کرده اند در مقابل چشم همسرانشان؟ در آن لحظه کسی از این راز خبر ندارد که آنها سال ها پیش عاشق هم بوده اند. در اصل آنها در این مدت هرگز با هم رابطه ای نداشتند و هیچ بی وفایی از آنها سر نزده. برای همین من این عکس العمل ناگهانی آنها را نوعی شهامت ارزیابی کردم. و در اینجا هم نوشته ام : هیچ کس جز تو و او نفهمد این راز را که سال ها پیش خیلی پیش تر از اینها باید عاشقش می بودی…. و اما درباره کلیت بحثی که مطرح کردی من کاملا با تو هم نظر هستم. منتها عشق است دیگر؛ گاهی آدم را به سمت بی عقلی های جبران ناپذیر می کشاند و باعث می شود آدم فقط خودش و معشوقش را ببیند و نه بقیه را… این می تواند یک جور شهامت و در عین حال یک جور بی مسئولیتی با خودش داشته باشد.
دوشنبه, ۲۳ام بهمن, ۱۳۹۱
من فکر می کنم شکستن عرفها شهامت می خواهد، جرائت روبرو شدن با ذات طغیان گر انسان شهامت می خواهد و فریاد زدن این موضوع که انسان این ذات پیچیده شده در پیله های عرف، عفاف و شرم نیست. نهایتا اینکه فیلم های فرانسوی اکثرا ذات لخت و عریان آدمی را به تصویر می کشند هرچند که بعضی اوقات در اوخر فیلم آن را تقبیح می کنند. در نهایت انسان شبیه آب می ماند راکتش کنی می گندد مثل جامعه امروز ما که قوانین سفت و سخت عرفانی مذهبی حاکم در حال تبدیل آن به یک مرداب هستند.. حتی وفاداری هم در این کاتاگوری قرار می گیرد. انسانی که می خواهد به هر طریق ممکن به طرف مقابل خود وفادار بماند به خودش وفادار نیست
دوشنبه, ۲۳ام بهمن, ۱۳۹۱
من به شخصه هیچوقت شهامت عاشقیت را ندارم. راست می گی…. عاشقی شهامت میخاد….
دوشنبه, ۲۳ام بهمن, ۱۳۹۱
عباس عزیز؛ این نکته خیلی قابل تامل است : فیلم های فرانسوی اکثرا ذات لخت و عریان آدمی را به تصویر می کشند… گاهی با تماشای این فیلم ها فکر می کنم دیگر نمی توانم بر اساس قواعد همیشگی حرف بزنم، فکر کنم، بازی کنم. انگار این فیلم ها و اصلا این جهان بینی قواعد بازی را به هم می زند.
دوشنبه, ۲۳ام بهمن, ۱۳۹۱
دلیلش اینه که قوانین بازی امروزی حتی مدرن ترینشان خیلی قدیمی هستند و همه اشان یک جورای با مذاهب مختلف و عرف های مرد سالارنه در هم امیخته اند. اینطور در جامعه مد کرده اند که بر هم زدن این قوانین ” رسوای ” به بار می اورد… و صد البته همیشه یک عده می خواهد که جلو بیفتند قوانین را بشکنند
دوشنبه, ۲۳ام بهمن, ۱۳۹۱
مطلب خیلی خوبی بود. ولی به این موضوع که فکر می کنم می بینم آدم ها که عاشق لب و چشم یکدیگر نمی شوند. عاشق اخلاق همدیگر می شوند. عاشق صبر و تحمل هم می شوند. عاشق مدارا و از خودگذشتگی همدیگر می شوند. وقتی این ها نباشد شهامت عاشقی هم از بین می رود
دوشنبه, ۲۳ام بهمن, ۱۳۹۱
درستش آن است که وقت ازدواج با همسرت طی کرده باشید (هر دو) که هر وقت نخواستید یا نتوانستید بدون هیچ دروغ و خیانتی بدنبال آنچه می خواهی بروی. و شهامت اش آنجاست که اگر به آن نقطه رسیدی بخاطر مادیات یا ترحم یا هر بهانه ی دیگر طرف مقابل ات را فریب ندهی و واقعا بروی. خیانت شهامت نیست به نظر من.
دوشنبه, ۲۳ام بهمن, ۱۳۹۱
رغبت درست است نه رقبت. بهتر است پیش از نوشتن، سطح سواد خود را بالا ببرید. همچنین موضوع را خوب به عمل بیاورید تا مخاطب دنبال پرتقال فروش سرگردان و ویلان نشود. نوشته های وبلاگ های ناشناخته و بی ادعا هم از نظر رعایت دستور زبان و درستی کلمه ها و هم از نظر محتوا و ایده از این نوشته های سایت به اصطلاح نیمه حرفه ای زمانه جدی تر و حرفه ای تر و جذاب ترند.
دوشنبه, ۲۳ام بهمن, ۱۳۹۱
نریمان گرامی؛ من هم فکر نمی کنم خیانت، شهامت است. اما در کانتکس این فیلم، اصلا خیانتی شکل نگرفته. و این نوشته را بر اساس فیلم “اگر شهامتش را داری عاشقم باش” نوشتم. وگرنه در کلیت مساله کاملا با شما هم نظر هستم.
دوشنبه, ۲۳ام بهمن, ۱۳۹۱
جناب گهری؛ شما هم بهتر است به خاطر یک اشتباه که ممکن است خود شما هم موقع نوشتن مرتکب شوید، به زمین و زمان و زمانه و … ایراد نگیرید. راستش درک نمی کنم چه چیزی باعث شده داغ دلتان اینطور تازه شود!!
من هم هر روز در تلاشم تا سطح سوادم را بالا ببرم، از نقد هم استقبال می کنم در هر حال! و اما این یک یادداشت بسیار کوتاه است؛ یک داستان کوتاه یا یک مقاله یا یک گزارش نیست که بخواهم در آن موضوع را خوب به عمل بیاورم! در وبلاگ ناشناخته خودم هم به همین شکل می نویسم.
دوشنبه, ۲۳ام بهمن, ۱۳۹۱
جناب گوهری عزیز؛
گفته های شما من رو یاد بعضی قدیمی های هیئت تحریریه روزنامه ها انداخت که اول از همه به نقطه گذاری گیر می دادند و بعد به غلط های املایی….
اما عمل آوردن درست موضوع را می توانی در گزارش های اجتماعی و تکرارنشدنی خانم باقری شاد در روزنامه های مختلف کشور بیاموزی. و آخر این که در مورد نوشته ی بالا هر چند به نظر می آید از آن وقت هایی است که قلم زهرا کوتاه و بی حوصله بوده اما بیش از آن که از لحاظ ادبی قابل بررسی باشد مفهوم ویژه ای را در نگاره ای کوتاه بیان کرده که به نظرم این نوع گفتار در خصوص متن فوق کمی از عصبانیت این روزهای آدم ها ناشی می شود.
دوشنبه, ۲۳ام بهمن, ۱۳۹۱
میدونم که دوستان وفادار به نویسنده هر گونه انتقادی را سرکوب میکنند. کلا ساندیس خوری تو ذات ما جماعت یک سویه نگر است، احساساتی و سطحی نگریم!
ضمیر جمع حاکی از آن است که خودم هم مانند شما هستم.
راقم محترمه، آبجی من، همکار گرامیه م!
مگه میشه قرمه سبزیو با بی ام و مقایسه کرد؟! نه اینکه قرمه سبزی بد باشه اما چهارچوب مقایسه جور در نمیاد. فیلم فرانسوی برا اون فرانسویه ساخته شده! بابا چطور بگیم ما نمیخواهم فرانسوی باشیم، مگ چه اشکالی تو ایرانی بودنمونه؟!
چون شما لخت نمیتونی بشی پس فرانسوی خوبه؟ چیو میخواهیم تغییر بدیم ما؟ یک ملتو؟! چرا از من آغاز نشه این تغییرات؟!
اون فیلم مال اون فرهنگه، سوته دلان و مادر مال فرهنگ من! بده؟! خوب شما عوض شو، بشو فرانسوی نخواستی بشو آلمانی، لهستانی!
خیانت مگه فقط به دخول التین است آبجی محترمه؟! یارو تو ذهنش با یکی دیگه است، اصلا قید زمان اینجا پشمه! یک نگاه میشه تیری از تیرهای شیطان!
چوب خوردن ما از کج فهمی است، ملتی که خودشو فراموش کرد، تاریخشو و ادب کهنش رو!
ولله شعر نو بده! دیگه عوقم میگیره از این شعر هاتون! نه ممیزی نه دگرگونی نه مفهومی! منم بلدم شعر بگم، بیا همین حالا به ذهنم رسید:
دلم پیچ میزند
اخ دلم، پیچ دلم
و در جاده ای تنها
سرم هم درد میگیرد
اخ سرم، درد سرم
و در تنهایی خویش
عکسها را پاره، پاره میکنم
و باز هم دلم پیچ میزند
چاره چیست؟
اخ دلم، وای سرم
دنیا چه نامهربانی
خلاصه کلام سگی بگذار ما هم مردمانیم، مردمانیم.
احترام و استقبال از نظرات تند شما
ایستاده با سپر
محمد محب علی
دوشنبه, ۲۳ام بهمن, ۱۳۹۱
دوست گرامی؛ جناب محب علی! من زیاد از کامنت شما سر درنیاوردم اما تا جایی که دریافتم پاسخ می نویسم. اول اینکه من توصیه نکردم شما فرانسوی بشوید. اصلا فکر نمی کنم بتوانید فرانسوی بشوید. مگر خواب و خیال و فیلم تخیلی است؟! دوم اینکه باز هم سردرنیاوردم از ارتباطی که بین سوته دلان و آلمانی و لهستانی بودن ایجاد کرده اید. سوم؛حالت تهوع شما از شعر نو چه ربطی به این نوشته دارد؟ چهارم؛ کلا از سگی و مردمی کردن مبحث هم توسط شما سردرنمی آورم. ضمن اینکه سگ ها را اصلا پست و ناچیز نمی دانم – اگر منظورتان از سگی این بوده باشد – و اصلا نمی توانم با این ادبیات کنار بیایم. و دیگر اینکه سپرتان را بیندازید دوست عزیز؛ اینجا میدان جنگ نیست. داریم با هم می نویسیم و می خوانیم و حرف می زنیم. اگر حرفتان درباره خیانت و بی وفایی باشد که می توانید مثل بقیه دوستان از جمله خانم پریسا نظرتان را ساده و صریح بنویسید. پیچ جاده چالوس که نیست دور خودتان ما را می چرخانید.
دوشنبه, ۲۳ام بهمن, ۱۳۹۱
دوست گرامی
مشکل روشنفکری (کافه ای)ما به سبک سارتری یکیش همین است! به زبان ساده نوشتم، به زبان چوپانان و شما نفهمیدی. مشکل در ایجاد ارتباط با دهک های پایین جامعه است، این مشکل همه ماست.
و اصولا خوشحال شدم که گفتی نفهمیدم! نه از نفهمی شما بلکه از صداقاتتان. طرف مهندسی بود که تو همین فرانسه درس خونده بود ، خلاصه با محمد خان مصدق حشر و نشری داشت و محضر جوانمردی چون حسین خان فاطمی را درک کرده بود، با همه این ابی که به لولهنگش میریختند با تفسیری غلط از جایگاه خود خودش و ما را دچار فنا کرد، اما دریغ از کلمه ای پوزش و صداقت در ذکر اینکه نفهمیدم! مهدی خان بزرگان را میگویم.
ارزش های شما(Merits) اگر با ارزش های جامعه ما در تضاد است، اصولا به این معنا نیست که ارزش های کل افراد باید دچار دگردیسی شود.
اما سوته دلان و مادر را نفهمیدید، چون فکر کنم از جامعه ما اندکی فاصله گرفته اید، بنده به ارواح پدر و مادرم اگر خواسته باشم فرانسوی باشم!
من توان کشتن میلیونها انسان در آفریقا را ندارم، بنده این مکر را نیز ندارم تا اسلحه تولید کنم، آنرا بفروشم و سپس استفاده از آنرا محکوم کنم!
بنده ایرانی هستم و به آن مفتخر، ایران را نه در ملایان حاکم بر آن میبینم.
اما راجع به شعر پسا نو، نوشتاری نوشتم که زمانه آنرا منتشرنمیکند. در واقع شما جز خوش شانس ها هستین که این تریبون را دارید، ما که هم تریبون ایران اسلامی را از کف داده ایم و هم تریبون های خارج ایران اسلامی! به پاورقی نوشتن افتاده ایم.
من الله توفیق
الاحقر
محب علی
سه شنبه, ۲۴ام بهمن, ۱۳۹۱
با این ادبیاتی که شما دارید آقای محب علی؛ هیچ رسانه ای حاضر نمی شود نوشتار شما را منتشر کند. کمی فکر کنید و ببینید آخر چه کسی می آید به یک نفر دیگر بگوید: “و اصولا خوشحال شدم که گفتی نفهمیدم! نه از نفهمی شما بلکه از صداقاتتان”… نفهمی ما را در برابر بی ادبی و گستاخی شما بگذاریم کدام یک زننده تر خواهد بود؟
از پاسخ دادن به بخش های دیگر کامنتتان هم می گذرم؛ انگار شما حاشیه ساز خوبی هستید.
سه شنبه, ۲۴ام بهمن, ۱۳۹۱
با درود
گستاخی من و ما و هر کس اگر در روشنگری باشد، از اهم واجبات است! بنده نقل قول از خودتان آوردم و فقط صفت خوشحالی از خودم را بر آن افزودم.
چرا تحمل سخن دیگران اینقدر برای شما مشکل است و شما فرانسوی اندیشه بایستی فقط بگویید و هیچ نیوشا نکنید؟!
موج ویرانگری رسانه های مستقل خارج از ایران را فرا گرفته است و سلیقه و اعمال آن و سایر صفت های نکوهیده ما ایرانیان در رسانه هایمان نیز رخنه کرده است!
بنده در چهار چوب آیین نامه تریبون نوشته ام و نوشته ام توهین و افترا نبوده است، نیز اگر میبود که محرمعلی خان زمانه آنرا حذف مینمود.
بنده با اون آقایی که در نظرات به شما توصیه کرده بودند، که دانش خود را بیافزایید کاملا موافقم.
دوست نازنین، ه هر که سر بتراشد قلندری دادند!
ارادت
حاشیه ساز مخالف جمهوری اسلامی و ظلم، مخل امنیت ملی و نظم عمومی ایران اسلامی
محمد محب علی
سه شنبه, ۲۴ام بهمن, ۱۳۹۱
این درد ما است مربوط به قسمت عقب افتاده ای از دنیا به اسم ایران! یک نوشته چگونه حس مالکیتشان بر زنان را قلقلک می دهد، رجوعت می دهد به فیلم سوت دلان و فرهنگ داش مشتی ها، آن جا که مردها ” مرد ” هستند و از زنان حمایت می کنند، “خیانت” شوم می شود البته نه در حد سنگسار !شاید با چند چاقو کشی حل شود و صد البته وقتی به ضرر شان می شود !آن وقت ایرانی می شوند با فرهنگ ایرانی که حمله به آن ممنوع است! مثل ایات قران برای مسلمانان. نه اشتباه نشود این افراد بی سواد نیستند! همه سارتر و دوبوار و کافکا را از بر کرده اند، هر جا لازم باشد از ” راسل و دوموسه و ویتگنشتاین” هم نقل قول می آورند، ساده است با این ها نمی شود بحث کرد چرا که این فرهنگ و این متوجه نشدن و این ایرانی بودن به نفعشان است و به این سادگی ها نمی شود حقیقتی را به کسی اثبات کرد که از فهمیدنش متضرر شود
چهارشنبه, ۲۵ام بهمن, ۱۳۹۱
ممنون از معرفی فیلم دوست من…..در کنار دلنوشته ای که از شما خوندم …و دقیقا به همین دلیل که احساس قلبی شماست من قادر و قائل به نقد اون نیستم…تنها به این بسنده میکنم که شهامت جز در صداقت نیست…..نه تنها در حیطه ی ارتباطات عاطفی که در همه ی تعاملات انسانی شهامت تنها و تنها در صداقت تعبیر و تفسیر میشه…..و صادقانه زیستن…صادقانه معامله کردن..صادقانه عشق ورزیدن…صادقانه دوست داشتن…کار ساده ای نیست………………..و صداقت رو بر تافتن هم..به سیاقی کار شهامتمندانه ایه…..اینکه من بیام..پست شما رو بخونم…و شما رو به نقد بکشم….و شما شهامت پذیرش امر درستی رو که حتی به شیوه ی ناصحیح بیان شده …..داشته باشین….دوستان نکات بسیار خوبی رو مورد اشاره قرار دادن که من بی اینکه ذره ای نسبت به شعور و ادراک و سواد شما بد گمان شده باشم……عمیقا اونها رو قبول دارم….و صد البته بسیار بجا میبود اگر در گوشزد کردن نقاط ضعف یا خطاهای همدیگه جانب بهداشت روح و روان مخاطب رو هم در نظر میگرفتیم…بهر تقدیر…..ممنون از شما و صبوریتون….و ممنون از دوستان و مراقبتشون بر ذکر مصادیقی که باید گفته بشه…..
چهارشنبه, ۲۵ام بهمن, ۱۳۹۱
مهای عزیز؛ ممنونم از کامنت دلنشین شما. درست گفتید؛ احساس قلبی را نمی شود نقد کرد اما می شود درباره اش حرف زد به همین آرامی که شما گفتید. و البته می شود بر این احساس حتی تلنگرها زد اما کاش این تلنگرها فقط و فقط به همین احساس قلبی باشند و ما بهانه های دیگر نداشته باشیم…
چهارشنبه, ۲۵ام بهمن, ۱۳۹۱
با درود
مثلا بنده نویسنده را میشناسم و از ایشان بدم میاید! باز نوشتن اظهار نظر حق بنده است!
اصولا بنده نه نویسنده را میشناسم و نه از کسی بدم میاید و باز هم نوشتن صداق این خانوم نیست و بنده حق دارم نظرم را بگم.
گفتمان ما از این حرفها بالاتره! ما خیر سرمون نخبگان(Elite) ایرانی با تحصیلات دکتر نیز هنوز دچار افلیج فکری هستیم.
مقایسه دو جامعه با ارزشهای متفاوت و ساختار ها و هنجار های گوناگون آنگونه که در این یادداشت انجام شده، مقایسه دو نا همجنس است.
در ریاضی و فیزیک فقط دو هم جنس را میتوانید مقایسه، جمع، ضرب و تقسیم کنید. اشتباه است اگر ۴ متر را با ٢٠٠ کیلوگرم با هم جمع کنیم!
ولله از این ساده تر نمیشه! بنده این نکته به ذهنم رسید و گفتم و میدونستم که مورد هجمه سپید پوشان کفن اندیش واقع میگردم. بسیار طبیعی است این نکته و مشکل از توزیع نامناسب دانش آموزان و دانشجویان ما در رشته های تحصیلی ناشی میگردد.
زمان ما و نه چندان دور تمامی دانش آموزان نخبه به ریاضی فیزیک میرفتند، کمتر خوبها به تجربی و اون کم خوانها به علوم انسانی و ادبیات!
دور از ذهن نیست که علوم انسانی در کشور ما فاقد نیروهای خوش فکر و نخبه است، اگر ١٠٠٠٠ بار هم حمله کنید تاثیری در درست آزمایی این گفتمان ندارد چون کلامی بر حق است.
دوستدار ایران، “سارتر و دوبوار و کافکا را از بر کرده” و دوست خواندن
محمد محب علی
چهارشنبه, ۲۵ام بهمن, ۱۳۹۱
من یکبار دیگر این نوشته را خواندم و متوجه شدم اصلا خطاب دوست عزیز؛ آقای محب علی من و این نوشته نیستیم. آخر کجای این نوشته مقایسه دو جامعه بوده است؟! صمیمانه عرض می کنم و امیدوارم سوء برداشت نشود یک وقت؛ اما اگر در ذهن شما مقایسه ای صورت گرفته از اثرات این نوشته نیست، از ناخودآگاهتان است .وگرنه مقایسه ای صورت نگرفته در این نوشته. و در پایان؛ یک توصیه دوستانه: این فیلم را اگر ندیده اید ببینید. واقعا ارزشش را دارد.
پنجشنبه, ۲۶ام بهمن, ۱۳۹۱