((باز ازخود می پرسید که آیا او دیوانه است که حقایق را می بیند و می فهمد یا آن ها دیوانه اند که این چیزها را می بینند و همه چیز را بجا و منطقی می شمارند؟)) صفحه ۶۳۷
اگر نخواهیم کتب تاریخی قطور را صفحه به صفحه ورق زده و با تحلیل اسناد به جا مانده از دوره ای تاریخی علت وقوع پدیده ای را جستجو کنیم، شاید هیچ چیز به اندازه آثار هنری به جا مانده از آن دوره نتواند عمق افکار، عقاید، سنت ها و مناسبات اجتماعی ملتی را بر ما آشکار سازد. اینک که در آستانه صدمین سالگرد یکی از عظیم ترین جنبش های سده ی گذشته یعنی انقلاب اکتبر هستیم، بد نیست اندکی زمان را عقب تر برده و روسیه در اواخر حکومت تزاری را بهتر بشناسیم. یکی از عقب مانده ترین کشورهای آن زمان نسبت به غرب اروپا از لحاظ پیشرفت سرمایه داری، که تازه در حال گذار از مرحله فئودالیسم به صنعتی شدن بود.
کنت لؤنیکلایویچ تولستوی، نویسنده مشهور سده نوزدهم که با خلق شاهکارهایی همچون “جنگ و صلح” و “آناکارنینا” مهارت خود را در رمان نویسی به اثبات رسانده اینک سودای عصیان در سردارد.تولستوی پیر در سومین اثر بزرگ خود، رستاخیز، دیگر نه آنقدر جوان است که در پی ساختن حماسه ای تاریخی از جنگ های بورودینو و استرلیتز باشد و نه می خواهد داستان عشق خود را بازگو کند. او پس از ۶ دهه زندگی پرفراز و نشیب، سفرهای متعدد به اروپا و آشنایی با تحولات فرهنگی-سیاسی غرب، زندگی میان طبقات مختلف روسیه و برسی شکاف ها و نیز از سر گذراندن یک انقلاب روحی که منجر به بدبینی کامل او نسبت به حکومت، اینک خود را آماده جمع بندی تجربیاتش می یابد.
میزان پرداختی به جزئیات روحی و روانی شخصیت ها نسبت به آثار قبلی کمتر شده و تحولات اجتماعی-سیاسی در مرکز توجه قرار دارند. همچنین نویسنده سعی کرده تا مقصود خود را صریح تر و بدون پرده به مخاطب برساند که این خود با در نظر گرفتن شرایط زمان نشر اولین نسخه های رستاخیز درخور ستایش است. نوک شمشیر تولستوی این بار به سمت افسران جنگی و ستایندگان ناپلئون نیست بلکه دیکتاتوری عظیم تری هدف ضربات او قرار می گیرد. از طبقه اشراف و استانداران و زندانبانان گرفته تا مقامات دولتی و قاضی ها و حتی کشیش ها که زمانی احترام ویژه ای برایشان قائل بود.
((مراسم نیایش آغاز شد. همان مراسم همیشگی… خادم کلیسا یک نفس دعا می خواند و آیاتی را انجیل را کش و قوس می داد. همه دعاها به زبان اسلاو قدیم بود و هیچ کس معنی آن ها را نمی فهمید. زندانیان به زبان این دعاهای نامفهوم از خداوند طلب می کردند که امپراتور و خانواده اش را در پناه خود حفظ کند. پس از این دعاهای مخلصانه و آوازهای شکوهمنمد کشیش سرپوش را از روی فنجان طلایی پر از شراب برداشت… او می خواست ثابت کند مرد خداست و قادر است به برکت دعاتان و شراب را به گوشت و خون مسیح تبدیل کند.)) صفحه ۲۰۵.
رستاخیز را به طور کلی می توان به سه بخش تقسیم کرد. بخش اول با دیدار تصادفی شاهزاده نخلیدوف در مقام هئیت منصفه دادگاه و کاترین ماسلوا روسپی در جایگاه متهمان پس از ۱۰سال آغاز شد. شخصیتی که به رسم دیگر آثار تولستوی دچار تحولات درونی می شود نخلیدوف است که از اهداف و عقاید دوران جوانی خود دور شده و عمری را به خوشگذرانی و پوچی سپری کرده. او که با دیدن زندگی رقت بار زندانیان بی گناه و نیز بی مصرفی و ظلم دستگاه قضایی کم کم پرده از جلو چشمانش کنار می رود در پی جبران گذشته خود بر می آید.
((دانشمندان کتابها می نویسند، کارمندان ادارات مرتّب بحث می کنند و روزنامه های ما مقالات مفصلی چاپ می کنند همه می خواهند راهی برای بهبود وضع مردم پیدا کنند. همه چیز را می گویند و می نویسند ولی علت اصلی را نایده می گیرند. نمی خواهند قبول کنند که تنها راه رهایی از این همه مصیبت الغی مالیکیت خصوصی زمین است… این وضع وحشتناک است. باید راهی پیدا کرد و این نظام را تغییر داد یا دست کم اگر قدرت تغیرش را نداریم، نباید آن را تأیید کنیم.)) صفحه ۳۳۱
قسمت دوم با سفر نخلیدوف شروع می شود. او ابتدا به روستاهای تحت مالکیت خود می رود. تولستوی در این جا نشان می دهد که اصلاحات اراضی الکساندر دوم نه تنها تغییری در وضع معیشتی دهقانان اینجا نکرده بلکه آنان را بیش از پیش به زحمت و کار بی مزد واداشته. آنان که حتی پول کافی برای سیر کردن شکم خود ندارند را مأموران به جرم تجمع برای خواندن کتاب مقدس و تفسیر متفاوت از آن به زندان می اندازد. آن ها مدام کار می کنند و اربابان زمینی ها شیره جانشان را می مکند. شاهزاده سپس به پترزبورگ رفته و این بار به وضوح فساد دولتی و ابتذال زندگی اشراف را مشاهده می کند. محیطی که تولستوی سال ها پیش خود را از آن جدا کرده. نویسنده همچنین در این بخش پاره های از نظراتش راجب مجازات محکومان و بی فایده بودن تنبیه مجرمان را می آورد.
((سازمان های دولتی و دستگاه عظیم دادگستری از میان مردم یک عده را که از بقیه پرجوش تر، بی باک تر و پر طاقت تراند و نیز کمتر حقه می زنند را به دام انداخته و وصله گناهکار و خطرناک را به آن ها می چسباند…. لباس زشتشان می پوشانند و از زندگی عادی و شرافتمندانه بازشان می دارند، زیرا دستگاه ها از این عده می ترسند)) صفحه ۵۹۸
بخش آخر را به تنهایی می توان چکیده عقاید نویسنده دانست. آنارشیست پیر این بار مخاطبش را پا به پای خود به اعماق زندان های سرد و تاریک روسیه برده و او را از نزدیک به مشاهده چرک و کثافت سلول ها و زندگی حیوانی تبعیدشدگان سیبری وا می دارد. قهرمان این بخش بی شک زندانیان اند. زندانیان سیاسی که جرمشان دفاع از آزادی و حمایت از فرودستان بوده و اینک زبان تولستوی شده اند برای به چالش کشیدن قوانین! قوانینی که باعث این همه نابرابری و بدبختی شده و دهقانان محکوم به اطاعت بی چون و چرا از آن هستند و همواره ذهن مخاطب را با این سوال به طور غیر مستقیم درگیر می کند. چرا توده های تحت ستم باهم متحد نشده و دست به اقدامی اساسی برای رهایی خود نمی زنند؟
رستاخیز گرچه بنا به دلایل سیاسی-مذهبی زمان خود هیچ گاه نتوانست جایگاه واقعی خود را در میان عوام پیدا کند، اما هنوز به عنوان یکی از برترین آثار رئالیستی- سوسیالیستی روسیه از آن یاد می شود. اثری که علی رغم سانسورها و ممنوعیت های مکرر در ابتدای انتشارش، خود به تنهایی شالوده ای از دغدغه ها و آنچه که ذهن این نویسنده برابری طلب و آزادی خواه را به خود مشغول می کرد، در بردارد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com